۶ پاسخ

داستان بعدی توی این شرایط میدونی چیه
مادر داره سعی میکنه نوزاد سینه اش رو بگیره
حالا تماشاچی نشسته. خو لامصب درک داشته باشین بزارید مادر با آرامش و در سکوت این کار انجام بده. تا اندازه ی نوک سینه ی مادر رو نبینن فک میکنن تنها پستاندار روی زمین خودشونن

هشت ماه هم سخته خدایی جسمی؟

تا کسی ازش صحبت نکنه فرهنگش جا نمیوفته
خودت و همسرت اعلام کنین بچه ضعیفه دکترش کفته تا ده روز کسی نیاد پیشش
من تصمیم داشتم اگه کسی خواست بیاد بگیم حالم بهتر شه میخوایم جشن‌ بگیریم و همه رو دعوت می‌کنیم خودمون
بعد هم جشن نگیرم 😅
چی میخوان بگن؟بگن چرا جشن نگرفتی یا چرا دعوتمون نکردی؟
اکرم گفتن آدم میگه اره انقدر دوست داشتم ولی شرایطش پیش نیومد

خیلی درکت میکنم عزیزم‌.باوجود این همه سختی تو هفته های اخر‌.بعداز زایمان وفرصت کمی واسه استراحت باید سرپابشی وپرقدرت یه بچه رو به دندون بگیری درصورتی که خودت پوکیده ونابود هستی وفقط ارزومیکنی کاش هنوز تومرحله بارداری بودی.یک ساعت بیشتر میخابیدی.دیگه بحث اومدن مهمون که کلا جداست وفقط بایدحفظ ظاهرکنی به خوب بودن وبه خستگی ناپذیربودن چقدر سخت وگنگ وحشتناکه اینروزا همشو تجربه کردم خدایا خودت کمک کن

هنوز روز های خوبه دنیا بیاد شب بیداری داری خسته تر از همیشه ساعت ۳صبح باید خواهش کنی یکی برات آروغ بزنه نگرانی هات براب کوچولوت دوبرابر میشه

رسم ما اینطوری که قشنگ ده شب شام مهمون میاد صبح ها هم غریب ترا میان🥲🥲

سوال های مرتبط