۱۸ پاسخ

عزیزم بلا نسبت بقول خودت غلطو شما می‌کنی ک چون خودت زایمانت سخت بوده دلیل نمیشه بقیه رو بترسونی
من طبیعی زایمان کردم از قبل آمادگی داشتم یه ساعت درد کشیدم بعدشم ک سر بچه اومد هیچ دردی نداشتم،همراهم نداشتم خودم کارامو‌کردم‌و میکنم برگردم عقب باز انتخابم طبیعیه،پس ببحا می‌کنی به ماها هم میگی غلط کردن

طبیعی کلا بده هرکی میگه خوبه پول سزارین نداره واسه اون.

من ساعت یازده یک سانت بستری شدم پنجاه دقیقه بعدش فول شدم زایمان راحتی داشتم حتی موقع کشیدن بچه هم درد آنچنان نداشتم دکتر شیفت بیمارستان گفت درست مریض من نبودی و نیازی به بخیه نداری ولی ترمیمت میکنم خدا پدرتون بیامرزه

چون شما تجربه ات بد بوده از زایمان طبیعی قرار نیست برا بقیه هم اینجوری باشه

امام علی معروف به قتلگاه بی شرفا هیچی حالیشون نیست خواهر من داغون کرده بودن

هرکس یه جوره زایمانش برا من اصلا اینجوری نبود

والا برا من یکم شبی شما بود اما انقد وحشت ناک نبود حتما دکترت خوب نبوده

اره عزیزم طبیعیم درد خودشو داره.ولی بدن بابدن فرق داره.سزارینم دردخودشو داره خب.من طبیعی زایمان کردم دوتا بخیه فقط خوردم بدون برش.منم ۱۲ساعت درد کشیدم از ۱۰صبح تا۱۰شب. ولی دکترتم باید کار بلد باشه.از شانسم دکتر من خیلی خوب بود

چون امادگی طبیعی نداشتی و ترس وجودت گرفته بوده اینققققدر اذیت شدی گلم
ترس زایمون بده
من خودم بچه اول سزاریان شدم عفونت کردم تا دوماه رو جا بودم و... الان برای. این یکی سزاریان برام شده کابوس ، دلم میخواد طبیعی بزام ، چون خاطره بدی از سزاریان دارم و درکت میکنم که چی کشیدی از ترس و درد

وای چقد بد تعریف میکنی منم میخوام طبیعی برم سکته دادی مارو

چجوری تاپیک میزنی ک اصلا جزو پروفایلت نمیاد؟

دقیقا زایمانت عین زایمان اول من بود خیلی سختی کشیدم با تمام حرفات دوباره یادم افتاد 😓می‌دونم چقدر سختی کشیدی درکت میکنم
منم جفتمو تیکه تیکه کردن تا آرنج دست می‌کردن تو جمع می‌کردن ااااخ نگم چ زجری کشیدم

عزيزم واقعا زايمان بدى داشتى حق دارى اين شكلى بگى،مخصوصا كه اصلا امادگى قبلى براى طبيعى نداشتى متاسفم كه روز مهم زندگيت اين شكلى خراب شد

چون امادگی نداشتی خیلی بهت سخت تر گذشت لگنتم تنگ بود

درسته زايمان دردش زياده ولي برا هر كسي متفاوته..من خودم بچه اولم درد كشيدم ولي به صورت وحشتناك نبود همون موقع كه زايمان كردم راحت شدم ديگه دردي نداشتم به هيچ وجه ده روز بخيه ها افتادن و به حالت عادي برگشتم چرا بايد بقيه رو بترسوني دليل نميشه همه اينجوري درد بكشن

الان یکی بگ من چیکار کنم ن راه پیش دارم ن راه پس😐😐😐😐😐

اصلا طبیعی خوب نیست

الان بیمارستانی؟

سوال های مرتبط

مامان رامان مامان رامان روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان طبیعی
پارت ۴
بعد بچه دنیا اومد من فکر کردم تموم شد نگو بازم ادامه داره هی پرستار شکمم و فشار داد گفتن زور بده باید جفت بیاد بیرون خلاصه کلی ام اونجا با فشار زور دادم جفت بیاد بیرون بعد که جفت اومد تقریبا پنج شیش بار دیگ ام معاینم کرد هی شکمم و فشار میدادن دست مینداختن داخلم میگفتن باید خونای تو رحم بیاد بیرون وای مردمو زنده شدم دیگ طاقت نداشتم واقعا بعد دیگ گفت میخوام بخیه بزنم بهت بعد گفت به همه ی دونه بی حسی میزنم به تو دوتا زدم 😂از بس کولی بازی دراورده بودم خلاصه پنج و نیم بود پسرم دنیا اومد یک ربع به شیش شروع کردن بخیه زدن تا شیش و نیم طول کشید فقط بخیه های روی پوستی چندبار سوزنو حس کردم همین بعد که بخیه زدن تموم شد به پرستاره گفتم تو نجاتم دادی هی می اومدن میگفتن چهار سانتی تو نمی اومدی معلوم نبود چی میشد خلاصه بخیه زدن تموم شد هر کدوم پرستارا دوباره می اومدن داخل اتاق ازشون عذرخواهی میکردم میگفتم تروخدا منو ببخشید دست خودم نبود اونام میگفتن عیب نداره تو فقط بزا 😂😂😂ما بخشیدیمت بعد یکی دیگه از پرستارا اومد گفت مامانت ی دونه خودش زایمان میکرد راحت تر بود تا تو زاییدی بعد یکی از پرستارا اومد گفت معنی اسم پسرت چیه گفتم آرام متین گفت خداکنه همین باشه به تو نره انقدر کولی هستی 😂از بس که جیغ ‌کشیده بودم فکر کنم پرستارام دعا میکردن فقط من زایمان کنم😂
مامان سویل🫀👼 مامان سویل🫀👼 ۲ ماهگی
تجربه زایمان پارت ۳
رفتم اتاق زایمان ساعت ۹ و ۵۵ دقیقه بود دراز کشیدم رو تخت روی پاهام و شکمم پارچه انداختن روی واژن کلی بتادین ریختن بهم گفت عزیزم اماده ای بی حسی بزنم گفتم اره با امپول بی حسم کردن و برش زدن در حد ۷ ۸ تا زور سر دخترم اومد بیرون و دراوردنش 🥺
اون لحظه که میکشنش بیرون خیلی خس خوبیه ادم سبک میشه و واقعا درداش کم میشه بعدم دو سه تا زور و دو سه تا سرفه محکم کردم جفت اومد بیرون
دخترم گذاشتن رو سینم کلی قربون صدقش رفتم با صدای من اروم میشد.
۱ ساعت و ۴۰ دیقه بخیه ام طول کشید به گفته ماما که ۵ لایه بخیه خوردم
تو طول بخیه زدن دخترم رو سینم بود. بعد بخیه اوردنم اتاق وسایلامو جمع کردم لباسای دخترمو پوشوندیم شکممو فشار دادن هرچی خون و لخته بود ریخت بیرون ، لباسای بخش رو اوردن پوشیدم اوردنم بخش ساعت ۱۲ شب بود. الانم دارم مرخص میشم
از زایمان بخوام بگم درد نداره دروغ گفتم درد داره ولی مونده به تحمل هرکسی الانم بخاطر بخیه هام نشستن سخته برام 🫠
انشالله قسمت همه چشم انتظارا
مامان اِلارا💖 مامان اِلارا💖 ۱ ماهگی
تجربه زایمان_ پارت سوم❌😃
پوزیشن بچه برعکس شده بود داشته خفه میشده اینقد زیر قفسه سینمو فشار دادن که دیگه نفسم بند اومده بود ی رب بیس دیقه زمان برد
اخرشم شکممو فشار دادن بعد بخیه زدن ک جفت خارج شد این قسمت درد انچنانی نداشت یهو ساعت ۱۲:۴۵ دیقه بچرو کشیدن بیرون همین که صدای گریه شو شنیدم خودمم شروع کردم گریه کردن و هق هق زدن
اوردن تماس پوست به پوستی بهمون دادن و بچمو بردن قسمت نوزادان وقتی دیدمش اینقد کوچولو بود دوباره شروع کردم گریه کردن
خلاصه گذشتو درد قفسه سینمو درد شکمم منو نمود
شکمم انگار سیخ داغ گذاشتن تا ۱۲ ساعتم ک اجازه شیاف اینا نداشتم چون مسکن زده بودن همراهم که نمیزاشتن تا خود صبح گریه میکردم از درد
بزور صبح خودم شیاف گذاشتم ی کوچولو دردمو انداخت ولی واقعااااا فک نمیکردم سزارین اینقد درد داشته باشه کل تنو بدنم میلرزید حالم خیلی بد بود تنهام که بودم
صبح با هزارتا التماس وقتی حالو روزمو دیدن راضی شدن مامانم بیاد
ادامه پارت بعدی
مامان آوش💫 مامان آوش💫 ۶ ماهگی
تجربه من از زایمان سزارین
روز سوم فروردین برای سونوگرافی به بیمارستان رفتم که گفتن آب دور جنین 8.5به دکتر شیفت زنگ زدن و گفت باید عمل بشم چون بچه هم بریچ بود اومدم خونه یه دوش گرفتم و وسایلام جمع کردم و ساعت 3بستری شدم اول nstگرفتن بعد سوند وصل کردن و انژوکت زدن موقع وصل کردن سوند و بعدش خیلی احساس سوزش داشتم بعد رفتم اتاق عمل امپول بی حسی تو نخاعم زدن اصلا درد نداشت بعدش کم کم پاهام سنگین شد و یه پرده جلوی سرم کشیدن پنج دقیقه طول نکشید که صدای گریه بچم شنیدم و دیدمش اشکام جاری شد🥹پسر سفید قند عسلم هیچ وقت فکر نمیکردم انقدر عزیز باشه،خداروشکر کردم بعدش شروع کردن به کندن جفت و بخیه و ...با اینکه بی حس بودم اما کندن جفت کامل احساس کردم رحمم میکشیدن بیرون، بعد از بیرون آوردن بچه خیلی از قبلش بیشتر طول کشید حدود یک ربع فقط بخیه و کارای بیرون‌اوردن جفت انجام دادن ،یکم بالا اوردم بعد که تموم شد نیم ساعتی توی ریکاوری بودم درخواست پمپ درد کردم ،بعدم که بلندم کردن و رو تخت خوابوندن با اینکه موقع عمل زیاد اه و ناله کردم و حرف زدم ولی سردرد نگرفتم،کم کم دردام شروع میشد پمپ درد خیلی خوب بود هر بار که اذیت بودم فشار میدادم
مامان دنیز کوچولو🎀 مامان دنیز کوچولو🎀 ۳ ماهگی
بعد سه روز اومدم تعریف کنم
من چند روزی بود درد داشتم و یک سانت باز بودم دوشنبه من ۳۴هفتع و ۶روز بودم یهو حس کردم کیسه نشتی داره رفتم معاینه کردن گفتن ۳سانت هستی کیسه نشتی داره زایمان میکنی سر بیمه اذیت شدم اومدم علوی شب نه بستری شدم درد نداشتم انقباض نامنظم تا سه صبح بعد یکم دردا مرتب شد ساعت شیش اومدن کیسه رو پاره کنن پاره کردن درد اصلی شروع شد درد کشیدم یک ساعت واییی خیلی سخت بود زور نداشتم بچه نمیومد به زور اومد بخیه زدن داستان من از اینجا تازه شروع شده رگ از داخل پارع شده بوده و بخیه نزده بود رگ خونریزی کرد طی نیم ساعت اندازه یه هندونه لابیا ام باد کرد دردی که اون داشت زایمان اصلا نداشت مردمممم یعنی واقعا بخیه ها که مینداخت من حسشون میکردم بردن اورژانسی اتاق عمل با بیحسی اسپاینال کورتاژ کردن بخیه هارو کشیدن از اول زدن برام خیلی سخت بود دو روز کامل دراز بودم سوند و پنس داخلم بود نمی‌تونستم تکون بخورم یعنی واقعا دهنم سرویس شد هم طبیعی هم سزارین شدم خیلی اذیت شدمممم خیلییی
مامان (پناه) مامان (پناه) ۱ ماهگی
خودمو بشورم و اینا بعد گفت برو رو تخت معاینم کرد گفت آره بچه اومده پایین فقط سجده برو تا قشنگ بیاد سر جاش و بعد منم سجده رفتم و بعد معاینم کرد گفت خوبه به ماما های بخش گفت بیاین معاینه کنین اومدن و بعد معاینه گفتن وسایل زایمان رو آماده کنین بچه داره میاد اون لحظه انقد احساس آرامش کردم که حد نداشت گفتم خداروشکر بچم داره به دنیا میاد و دیگه دردام تموم میشه آخه درد آمپول فشار خیلی بده هم پشت سر همه و هم شدید هست بعد دیگه اومدن برا زایمان و میگفتن زور بزن من از مد جافوع کردن می‌ترسیدم و خجالت می‌کشیدم برا همون درست زور نمیدادم و بچه زیادی تو کانال موند و سرش داشت کشیده می‌شد و اذیت میشد که گفتن باید برش بزنیم اولش ترسیدم ولی با وجود اون همه درد گفتم بزنین بابا زودتر به دنیا بیاد من دیگه نمیتونم دردم تحمل کنم بعد دیگه بی حسی زدن و برش رو که اصلا احساس نکردم هیچی نفهمیدم واقعا وبچمو دادن بغلم و یه حس خیلی آرامشی گرفتم بعد دیگه بچه رو بردن برا وزن و اینا و جفت رو هم در آوردن و شروع کردن به بخیه زدن اولش فقط یکم احساس سوزش داشتم و زیاد درد و اینا حس نکردم تو بخیه های داخلی ولی بخیه های آخری که سطحی بود درد و سوزش داشتم که قابل تحمل بود ولی میگفتم بی حسی بزنین که گفتن نمیشه الان بزنیم و بچمو آوردن کنارم تا آروم بشم و حواسم پرت بشه بعد دیگه درگیر بچم بودم نفهمیدم کی تموم شد و بعدش دیگه دوساعت نگم داشتن و بعدش راهی بخش شدم
مامان نیلا مامان نیلا ۱ ماهگی
مامان جوجه رنگی🐣🐦 مامان جوجه رنگی🐣🐦 ۳ ماهگی
مامان دنيز🎀✨ مامان دنيز🎀✨ ۴ ماهگی
تجربه زايمان طبيعي پارت آخر
خلاصه دخملم اومد بيرون بدون هيچ بي حسي اي
واقعا هيچوقت فكرشو نميكردم بدون بي حسي بتونم اخه از اول بارداريم با بي حسي روي زايمان طبيعي حساب باز كرده بودم
بعد از چيدن نافش دكتر شروع كرد باقي چيزارو از تو شكمم كشيد بيرون و شروع كرد به بخيه زدن كه اصلا درد نداشت
حدودا يه بيست دقيقه اي بخيه زدن طول كشيد
ديگه شستنم و خشكم كردن و منتظر موندم مامانم بياد پيشم
همش قربون صدقه دخترم ميرفتم و ميگفتم باورم نميشه🥺
لباساشو كردن تنش و يكم بعد مامانبزرگش اومد🥺😍حسابي ذوق كرديم دوتايي
ديگه منتظر مونديم تا بيان ببرنم بخش
قبلش ي معاينه ديگه شدم فشار خون و تبمم چك شد و نشستم رو ويلچر اومدم بخش
الانم با دنيز خانم رو تخت خوابيديم🥺😍
بنظر من واقعا ارزشش رو داشت چون لحظه اي كه دخترمو كشيدن بيرون يه لحظه تموم دردام تموم شد رفت انگار اصلا نبوده
براي بخيه هامم قرص و شياف استفاده ميكنم فعلا كه خوبه
من برگردم عقب بازم طبيعي رو انتخاب ميكنم😍
مامان نيلای 🩷 مامان نيلای 🩷 روزهای ابتدایی تولد
پارت پنجم زایمان اول سزارین اختیاری🩵

بعد اینکه من اسم نینیمو‌ گفتم دیدم دستیار دکتره میگفت عه اسم دختر منم نیلای و مدرسه میره و خودشون درمورد مدرسه دخترش با دکتره حرف میزدن اما من درد داشتم و تازه یادم رفته بود دردم که بازم سراغم اومد و شروع کردم بازم به گریه کردن که معدم درد میکنه و کمرم که دکترم گفت دیگه تموم میشه و میری پیش بچت
اما نمیدونم چرا بخیه زدن طولانی تر از برش و برداشتن بچه بود
دیگه اخرای عملم بود که شکمم فشار دادن و یکم بعد دیدم دستیارا میگن دکتر خسته نباشی چسب زدن و تموم شد
بعدش پرده رو از جلوم برداشتن منو از تخت عمل گذاشتن یه تخت دیگه و بردن ریکاوری اونجا نینیمو نشون دادن بهم و پرستار اونجا نینیو گذاشت رو سینم و گفت دارم تماس پوست با پوست انجام میدم منم هی میگفتم چرا اینقدر کوچولوعه این چند کیلوعه اونم بچه رو یکم گذاشت رو سینم بعد برداشت و گذاشت اونور تو تخت نینی که بالاشم بخاری داشت و سینه هامم فشار میداد با زور
میگفت میخام شیر بیاد منم دستش هی میکشیدم‌ میگفتم نکن درد میکنه خلاصه زنگ زدن بخش که بیایید مریضو از اتاق عمل ببرید که اوناهم یکمی دیر اومدن و منو بردن بیرون دیدم مامانم و مادرشوهرم و شوهرم دم در اتاق عملن شوهرم اومد منو همراه خدمه های اونجا تختو بردن بخش