۱۷ پاسخ

به نظر من برو بزرگ بشن پشیمون بشی
زن باید مستقل باشه
مطمن باش بچه هات بزرگ بشن بهت افتخار میکنند
بچه ها ی مادر قوی می‌خوان با روحیه

والله دوران شیرینشو نمیبینی اونا الان بهت نیاز دارن

من دخترمو تنها میذارم میرم
عادت میکنی

شغلت چیه عزیزم؟

ساعت کاریت خوبه صبح که معمولا بچه ها خوابن، عصر هم که می‌خوابن، گاهی وقتا یکم دور بودن از بچه ها بهتره. حالا چند ماهی برو اگه دیدی واقعا واست سخته نرو

حتما برو اصلا کارتو ول نکن

به نظرم برو بچه هات بزرگ میشن اما اونی که حس پوچی داره بعدا مادر هست

سلام عزیزم. درک میکنم خیلی سخته منم باید برم سرکار چون مجبورم شوهرم تنهایی بره سرکار اصلا به هیچی نمیرسه ..شما هم اگر مجبور نیستی و حقوق شوهرتون کافی هست نرو

بنظرمن برو استقلال مالی داشته باش.

برو عزیزم بچه‌ها ب ی مامان شاد ک خودش و دوست داره و علایقشو دنبال میکنه بیشتر علاقه دارن، درضمن بچههات دست غریبه نیستن دست کسایی ک از چشمهاشونم بیشتر حواسش بهشون هست

تایم کاریت خیلی کمه برو از دست نده

حتما که سخته هم برای خودت هم بچه ها،ولی اگه به شغلت علاقه داری و انجام دادنش باعث میشه مامان بهتر و شادتری برا بچه هات باشی برو در آینده حتما بهت افتخار میکنن💪

وای دقیقا منم همینم اصلا نمیتونم دور باشم از بچه هام گاهی شوهرم میبرتشون بیرون که من استراحت کنم یه ربع بعد زنگ میزنم میگم بیایید دلم تنگ شد براتون ،،میدونم خیلی سخته الان بهت احتیاج دارن حالا بزرگه کمتر و کوچیکه بیشتر اگه خیلی واجب نیست بنظرم نری بهتره اگه هم واجبه که صبوری کن جانم

پیش کی میزاری

عزیزم حق داری اما کارت هم خیلی حیفه اگر میتونستی یه شیفت بری عالی بود هم ب بچه هات میرسیدی هم کارت.
من شخصا وقتی کار میکنم و استقلال مالی دارم ذهنم خیلی آروم تره
اما اگر همسرت در آمد خوبی داره و ازون دسته مردایی هست ک هرماه پول کافی واسه ی خودت و بچه ها بدون چون و چرا دراختیارت بذاره چراکه نه بمون کنار بچه هات و از زندگیت لذت ببر باهم بیرون برید بازی کنید خوش بگذرونید و...

بچه هات چند ساله ان؟ نمیشه یه کم بزرگتر شدن بری

به هر حال هر کاری سختیای خودشو داره ولی تو باید دلتو قوی تر بگیری

سوال های مرتبط

مامان ❤جوجه کوچولو❤ مامان ❤جوجه کوچولو❤ ۵ سالگی
خیلی حالم بده نمی‌دونم چیکار کنم ، باور نمیشه وابستگیباعث بشه نتونم از جوجه های پسرم دست بکشم . خیلی آدم عاطفی هستم اما نمی تونم باور کنم اشکام اینجوری برای جوجه هام می‌ریزه . گوجه هام بزرگ شدن و دیگه نمیشه تو خونه نگهشون داشت ، گناه دارن تصمیم گرفتیم بذارین باغ خواهرشوهرم اما نه من ،نه پسرم تحمل نداریم . عین ی مادر ازشون سه ماهه نگهداری کردم ، صبح زود بخاطر گرسنگی و تشنگیشون از خواب بیدار شدم ،غروب بخاطر بیرون رفتنشون حاضر شدم برم تو پارکینگ که اینا برن باغچه بازی کنن🥲 آنقدر منو میشناسم میرم سمتشون می‌دونم غذا یا آب می برم براشون ،انقدر مهربونن می خوان بگیرم بذارم سر جاشون یجا وایمیسن 🥲 کنه ترسو آنقدر دوستشون دارم جفتشون رو یجا میگیرم قربون صدقه اشون میرم 🥲 خیلی وابسته شدیم من و پسرم ،انگار بچه هام شدن . نمی‌دونم با خودم چطور کنار بیام ببرم بذارم تو باغ ،عادت کردم بهشون . پسرمو گول بزنم خودمو چیکار کنم ،لعنت به وابستگی🥲
خودم می‌دونم مسخرست اما خیلی حالم بده 😭