۶ پاسخ

واییی تو کردنش راحت بوده بیرون آوردنش سخت🤣🤣🤣🤣🤣خیلی باحال گفته😄😄😄😄😄

مامان من پنج تا دختر آورده همگی ام بیمارستان زاییده سر ششمی قسم خورده که بیمارستان نمیرم خونه میزام آنقدر حرف و تیکه از جاری و مادرشوهر شنیده بود ناامید بوده طفلی
وقتی دردش گرفته به بابام نگفته اون که‌ رفته سرکار پاشده با درد زایمان در رو قفل کرده بچه هارو گذاشته خونه رفته دنبال ماما آورده خونه بزاعه

وقتی زاییده تو اوج ناامیدی دیدن پسرررررره

بعداز پنج تا دختر

مامانم اینارو با گریه تعریف میکنه طفلی خیلی سخته واقعن
اون زمان سونو اینا نبود که

آره اگه من بودم میدونستم چیکارش کنم دهنشوسرویس میکردم🤬🤬

🤣🤣🤣🤣مامانم تعریف میکنه بیچاره خوشحال می‌رفته ولی پرستاره کثافت بهش سیلی میزنه میگه خوشحال نباش الان بری زایمان بهت میگم

😂😂😂راست گفته خب

واییییی عالی بود 🥺🤣🤣🤣🤣

سوال های مرتبط

مامان کارِن✨️🧸 مامان کارِن✨️🧸 هفته سی‌ودوم بارداری
خیلی خستم امروز🦥
فعلا برنامه ی خاصی ندارم تا ماه دیگه خریدامو شروع کنم😶دیشب شوهرم میگه تو چرا هیچی نمیخری برای بچه، گفتم فعلا زوده😁عجله نکن
تو دلم گفتم کاشکی تو به فکر کادو زایمان باشی🦧میگم خیلی عجیبه یه موجود زنده تو بدن یه موجود زنده ی دیگه، زندگی میکنه😶‍🌫️بعضی وقتا میترسم از این موجود🤐مثلا یه پسر تو شکم یه دختر😦عجیبه
بچه که بودم یه بار از مامانم پرسیدم زایمان طبیعی چه جوریه شاید ۸ سالم بود🤣گفت خدا شکمتو باز میکنه بچه میاد بیرون باز میبینده🤣🤣گفتم یعنی چی؟ گف نافت باز میشه بچه میاد بیرون باز بسته میشه🤣🤣🤣تو عالم بچگی دغدغم نافم بود... همچنان جاهل و نادان بودم تا ۱۳ سالگیم که پریود شدم و خالم گف از همون جایی که خون میاد بچه هم میاد گفتم یا خدااا اینجا که سخت تره....در همون عالم بچگی از مامانم پرسیدم خانوما چه جوری باردار میشن؟ گف میری به دکتر میگی بچه میخام بهت قرص میده میخوری باردار میشی😅😅 باز دوباره تو همون زمان ۱۰ ۱۱ سالگی دوستم گف باباها جیش میکنن تو مامانا بچه درست میشه🤣🤣🤣د ه ن ت سرویس
روزی که فهمیدم از یه س و ر اخ هم پریود میشی هم باردار میشی و هم زایمان میکنی
دیگه اون غزل سابق نشدم😶
مامان لپ🍊👶🏻🍊خانوم مامان لپ🍊👶🏻🍊خانوم روزهای ابتدایی تولد
رفته بودم سونوگرافی مادرشوهرم و مامانم و شوهرم اینا زنگ زده بودن چون بیمارستان بستریم نمیتونن بیان شوهرم دیروز اصن سرکار نرفت معطل بود بابامم شب کاره وقت ملاقات نمیشه بیاد حداقل ۱ ساعت و نیم راهه ... مامانم سرکار و مادرشوهرمم خونه اینجا ها رو بلد نیست .
بعد مادرشوهرم زنگ زد میگ کجا بودی جواب نمیدادی گفتم رفته بودم سونو گوشیم نبرده بودم😂🤭 بعد هعی دلداری میده هر موقع زنگ میزنه میگه نگرانن نباش خوب میشی توکلت به خدا باشع...و ازین حرفا🤣 بعد میگ سونو چکار کرد میگم هیچی اندام های بچه رو چک میکردن بعد بچه برعکس بود قیافش معلوم نبود فقط معلوم بود دستش کرده دهنش داره میخوره 😍😋 یهو دیرم میگه آی الهی فداش بشم ناز میکرده قربونش بشم گرسنش بوده گفتم اره من از ساعت ۱۲ تو صفم دیگ تازه ناهار خوردم هم خودم گرسنه بودم هم بچه😂😂😂 اولین بار بود این حرفا رو میزد 🤣 هم من ذوق کردم هم خدش😆😂😂😂😂 صحنه باحالی بودا با خنده داشت قربون صدقه نوش میرفت 😍😍