منو این همه خوشبختی محاله محاله😂💪🏻


دو سه روزه درگیر امیرعلی بودم ، چیزی جز شیرخشک چند وقتیه نمی‌خورد
دیگه بهش شیرخشک ندادم بجاش قبل خواب و صبح بهش شیر پاستوریزه دادم اولش نمی‌خورد ولی بعد عادت کرد 😎 ناهار و شامشو کامل میخوره الان و میان وعده بهش مغزیجات و میوه میدم ، حیف که فرنی دوست نداره وگرنه اونم عالی میشد میخورد 😬 چهارشنبه هم واکسن ۱۸ ماهگی داره و کلی براش استرس دارم 😵‍💫
آوینا هم امروز منو از صبح انصافا اذیت نکرد و تا ظهر خونه مامانم بودم
بعدش از ۱۲ اومدم خونه و شروع کردم کارامو انجام دادم
سه ساعتی میشه ک استراحت میکنم و دراز کشیدم ولی نخوابیدم
ترجیح دادم برم اینستا 😂 خیلی وقت بود نرفته بودم
دیگه الآنم دو تاشون خوابن من پاشم کم کم حاضررشم ک همسرم بیاد بریم بیرون ، درسته اون دو ساعتی ک کارامو میکردم خیلی خسته شدم ولی بنظرم واقعا ارزششو داشت
الان ک هرجای خونه رو میبینم تمیزه کیف میکنم
فقط مونده شام ک نمی‌دونم چی درست کنم 😐🥴
شماها چی درست کردین؟

۴ پاسخ

همیشه برای خرید باهاش میری؟چرا تنها نمیخره؟من لیست میدم هرشب می‌خره راحت .من نمیرم اضلا

خداروشکر ک روز خوبی داشتی عزیزدلم😍

بچه هاتون چند ساله ان

من میخام پیاز سرخ کنم گوشت چرخی بریزم سرخ کنم با پیازا و یکم گوجه پوره کنم سرخ کنم باهاش قاطی کنم
یه غذای حاضری از بس ورزش کردم پا درد دارم نمیتونم خیلی راه برم

سوال های مرتبط

مامان امیرعلی وآوینا مامان امیرعلی وآوینا ۲ ماهگی
سلام چطورین

من خیلی خستم بچه ها 😭
روزا از صبح تا آخر شب درگیر بچه ها و کارای خونم
همه سعیمو میکنم ب همه چی برسم
دلم میخواد مثل قبل همش خونه تمیز و مرتب باشه ولی بازم یه گوشه میبینی کثیف شده
دیشب با سردرد شدید خوابیدم و صبح با سردرد بیدار شدم
امیرعلی خیلیییی شر شده تا رومو کنم اونور آوینا رو میاد میزنه
دیشبم با باسن مبارک نشست رو سر بچه
جدیدا یاد گرفته اگه چیزی باب میلش نباشه جیغ بزنه و داد بزنه
کل روز خونه خودمم و همش با آرامش رفتار میکنم باهاش
ولی شب ک میشه انگار جونی برام نمیمونه ، نای ندارم از جام بلند بشم
امروز صبح تا نزدیک ۱۱ حرص خوردم و گریه کردم بخاطر چی؟
چون آوینا گریه میکرد تا میذاشتمش زمین ،امیرعلی هرچی گیرش میومد میخورد خوابشو میومد مونده بودم چیکار کنم ...
آخر زنگ زدم ب شوهرم گفتم امروز اضافه کار نمون فقط بیا
اونم قرار شد جای اینکه ۸ بیاد ۴ بیاد خونه کمکم کنه
بعد دیگه نشستم رو زمین امیرو گذاشتم رو پام آوینا رو شیر دادم
مامانم زنگ زد ک دارم میام خونتون
تا مامانم اومد بدو بدو بخدا نفهمیدم چجوری حال و آشپزخونه رو تمیز کردم
کلی لباس شستم و پهن کردم ... اتاقو مرتب کردم ،مامانم فقط مراقب بود امیرعلی این یکی رو نزنه آخرشم دو تاشونو خوابوند بعد رفت ..
خیلی سخته واقعا دو تا بچه کوچیک
چند روزه تنهام مامانم نبود ،خودم بودمو خودم
امروز اینقدر غر زدم ب زمین و زمان بد گفتم که آخرش عذاب وجدان گرفتم ک نکنه خدا قهرش بیاد و من ناشکری کرده باشم
عاشق دوتاشونم ولی واقعا کم آوردم 😭😭 الآنم نمیدونم اینا خوابن من ناهار بخورم ، بخوابم ، تو گوشی بگردم ، یساعت برا خودم وقت ندارم بخدا
شماها ک بچه کوچیک دارین مثل من
در چه حالین؟ برای شماهم همینقدر سخت میگذره ؟