۵ پاسخ

وای الهی. چقدر خودت و‌ بچه ات سختی کشیدین

شوهرت چطوره؟ سرطانش؟در حال درمانه؟

خیلی ناراحت شدم عزیزم انشاللع ب حق خانم فاطمه زهرا هم همسرت شفا پیدا کنه هم خودتو دخترت حالتون اکی بشه الهی امین
خدا دختر کوچولوتو برات نگه داره عزیزم❤️

شیر خشک بهش میدادی زود میومد پایین

الان شیرخودتومیدی؟😥

سوال های مرتبط

مامان دلوین کوچولو مامان دلوین کوچولو ۶ ماهگی
خب بریم تجربه یه مامان اولی رو بخونیم☺️
درست آخرای فروردین بود که کم کم درد اومد سراغم تقریباً یک هفته مونده بود که 35هفته تموم بشه یه شب که خوابیده بودم یهو توی خواب دردم گرفت همسرم رو بیدار کردم گفتم درد دارم همسرم بهم گفت صبح میریم زایشگاه 😐😅اون شب من تا صبح نتونستم بخواب تاصبح زود من و همسرم و دوتا خواهراش رفتیم زایشگاه بهم گفتن ماه درده دورباره برگشتیم خونه ولی بازم خیلی درد داشتم شب منو مامانم و مادر شوهرم و بابام رفتیم پیش یه دایه محلی شکمم رو با روغن مالید گفت پای بچت گیر کرده داخل لگنت اومدیم خونه چند روزی دیگه درد نداشتم تا اینکه 3اردیبهشت بود رفتم خونه مامانم اونجا بمونم چند روزی تمام وسایل دخترم رو هم بردم اونجا تا اینکه نصف شب بود دردام دوباره شروع شد مامانم زنگ به همسرم اومد دوباره با خواهر شوهرم و مادرم و همسرم رفتیم زایشگاه اونجا معاینه کردن گفتن 1سانت باز شدی برو داخل حیاط بیمارستان دور بزن و کیک آبمیوه بخور تقریباً بعد یک ساعت صدام زدن رفتم داخل منو بستری کردن یک روز کامل داخل زایشگاه بودم همه زایمان میکردن فقط من مونده بودم اونجا بهم سرم زدن و سوزن ریه منو بردن بخش
این داستان ادامه دارد.....😅
مامان ماهلین🌙🤍 مامان ماهلین🌙🤍 ۴ ماهگی
پرستار اومد گفت بودن شما برای بچه ضرر داره محیط الوده میشه
رسما بیرونمون کرد
گریه کنون منو بردن تو تختم سینه هام شیر میریخت به بچمم شیر خشک میدادن تو بخش خودش
این وسط مادر شوهرم نمک میپاشید رو زخمم تیکه بارونم میکرد به خانوادم توهین میکرد
مامانم و خواهرم بخاطر من سکوت کردن منم فقط حرص میخوردم
دخترمو ۵ روز نگه داشتن منم بخاطر فشار بالام بستری بودم یه پام بخش خودم بود ی پام بخشی ک‌دخترم هست
بعد ۵ روز دکتر گفت فشارت پایین نمیاد کلا رو ۱۷ ۱۸ باید بفرستیمت یه شهر دیگه بیمارستان پیشرفته
شوهرم رضایت داد با امبولانس منو بردن یه بیمارستان دیگه
نمیدونم راجب بیمارستان امام رضای تبریز شنیدین یا نه (هر کی یه پاش اون دنیاس اونجا میبرن )
تو کل مسیر گریه میکردم نگران بچم بودم
مادر شوهرم بیمارستان پیش بچم بود
خاهرمم کنارش بود ولی اونم مونده بود حرص خاهرمو در بیاره عملا هیچ کمکی بهش نکرده بود جز فحش و دعوا ...
منو هزار جور ازمایش کردن سیتی اسکن عکس رنگی ام ار ای دکتر اعصاب اومد دید دکتر قلب چشم پزشک و .....
۳ روز نگهم داشتن بعد گفتن از دست ما کاری بر نمیاد باز ارجاع دادن یه بیمارستان دیگه
با امبولانس فرستادن
اونجا ده روز بستری بودم خدا سر دشمنمم نیاره اون سرم ضد تشنج کورم کرده بود چشمام نمیدید تا بلند میشدم میوفتادم سرممو بسته بودن به ی دستگاه حتی نمیتونستم تکون بخورم
نگران بچم بودم شیرم میریخت از ترس اینکه خشک نشه میدوشیدم میریختم دور
خیلی روزای سختی بود سر پرستار بخش با من لج کرده بود وحشیانه سرم وصل کرده بود حتی دستمو نمیتونستم تکون بدم
ادامه تایپ بعد
مامان 🩵𝙰𝚛𝚊𝚍🩵 مامان 🩵𝙰𝚛𝚊𝚍🩵 ۶ ماهگی