یه دردو دل باهاتون من امشب خونه مادرشوهرمم سینه خودمو به بچه شیر دادم سیر نشد داشتم براش شیر خشک درست میکرد همینه فلاکس بیرون آوردم پدر شوهرم گفت چایی درست میکنی من شنیدم ولی نشنیده گرفتم سر گرم کار شدم که مثلا نشنیدم مادر شوهرم برگشت گفت نه شیر خشکه بلند شد اومد بچه رو بغل کرد برد بیرون چرخوندش من شیر درست کردم اومدم بیرون گفت میخوای بهش بدی گفتم آره حین شیر دادن برگشت گفت مامانت کوچولو دیگه مامان کوچولو بخاطر اینکه شیرم سیرش نمیکنه گفت من سکوت کردم فقط لبخند زدم سرمو آوردم پایین به بچه شیر دادم به نظرتون سکوت خوب بود یا باید جوابشو میدادم خودش فهمید ناراحت شدم

بعضی جاها سکوت خیلی خوبه
خوب کاری کردی

باید جواب میدادی میگفتی بچه خودمو شیر خودمم بدم ب خودم ربطی داره شیرخشک هم بدم

حساس شدیا، خودش چندسالش بود مادر شد؟ شوهر تو الان چندسالشه؟؟

ولشون کن ب منم خیلی میگن اگر برمیگشتی ی چیزی میگفتی با شوهرت تو خونه داستان داشتی سیاستشون اینکه با خنده زهرشونو بریزن ک اگر گله کردی بگن چیزی نگفتیم

بگو خب شما که بزرگی اگه میتونی شیرش بده
والا آدم شیر میده یه حرفی میزنن ، نمیده یه حرفی
حالا منم چندروزه شیرم کم شده بچه م درست سیر نمیشه
چه کنم؟ بزنم تو سرم؟ بچه رو عذاب بدم؟
مهم اینه شیر بخوره ، مهم اینه سلامت باشه
همین حرف و حرص دادن هاشون شیر ادمو خشک می‌کنه

پسر من که گریه میکنه،مادرشوهرم زنگ میزنه میگه تو رو خدا نزار گریه کنه بزار جای ختنه ش خوب بشه بعداً هر چقدر دوست داری بزار گریه کنه.
فکر می‌کنه من از قصد اشکش رو در میارم

نه اتفاقا باید جواب میدادی

من متوجه نشدم چی بهت گفت

چیزی نگفت ک بیچاره

والا من هر وقت جواب مادر شوهرمو میدم چهارتا هم میذارع روش بارم میکنه