۶ پاسخ

زندگی نرمال و شوهر خوب چرا تک فرزند.۲.۳ تا خیلی خوبه

منم سر این موضوع خیلی دو دلم
ولی اگه یک زمانیم خواستم اقدام کنم میزارم بعد چهار پنج سالگی دخترم

من اگه یه بچه دیگه بیارم چون خودم خیلی حساسم اونقدی عمر نمیکنم که بتونم بالا سرشون باشم یا شاید سر از تیمارستان در بیارم به خصوص که چند سال دیگه ۴۰ ساله میشم در نتیجه آوردن همین یکی ام اشتباه بود پس نباید یه اشتباه و دوبار تکرار کرد

من خودم چون پسرم همش تو پارک میرفت پیش بچه ها میدیدم ذوق داره برا دومی اقدام کردیم الان ۹ هفتمه و خوشحالم که زود آوردم دونی رو ببین به نظر من همین حدود فاصله سنی خوبه چون الان میبینم پسرم خیلی مستقل شده مثلا برا خواب و اینا شیطون هست به شدددددت ولی خوب دیگ داره مستقل میشه مثلا پریشب مهمونی بودم اصلا من ندیدمش همش با بچه ها بود و دارم با خودم میگم چقدر خوب دومی هم آوردم دیگ اونم دو سال دیگ مستقل میشه انشالله و ما راحت میشیم از چالش بچه کوچیک به نظر من اکر قصد دومی رو داری زود بیار باهم بزرگ بشن یه باره تموم بشه بره

عزیزم حتما یکی دیگه بیار تنهایی خوب نیس

همه اینارو باید بغل هم بذاری برآورد کنی من خودم ناخواسته باردار شدم خیلی اولش پشیمون بودم ولی الان باز میگم هم بازی داره پسرم

سوال های مرتبط

مامان فاطمه مامان فاطمه ۲ سالگی
مامان آقا کایان💓 مامان آقا کایان💓 ۲ سالگی
سلام هم قبیله ای ها
اومدم درد و دل خیلی ناراحتم
قصه از این جا شروع میشه که من به درخواست همسرم برای عمل خواهر شوهرم اوندم شیراز که کمکی باشم،برادر شوهرم هم باهامونه خیلی پولداره و به پسرم خیلی محبت میکنه در حدی که وقتی پیشش هست اصلا نمیاد سمتم ،میخوام پوشکش عوض کنم با گریه و شیونه ،لباسش عوض کنم گریه و شیونه ،صورتش بشورم گریه و شیونه و میره سمت عموش اونم هی ناز میکشه و بوسش میکنه ، به بار هم شوهرم تو جمع گفت خوبه ها پات رو پات بزاری یکی دیگه بچه داری کنه هیچی نگفتم ،امشبم پسرم چسبیده بود به عموش، عمو هم وقتی خسته میشه تیکه می‌میپرونه، امشبم بد تیکه ای پروند که خیلی ناراحت شدم، شوهرم بعد عمل خواهرش برگشت شهرمون که بره سرکار منم اینقدر ناراحت شدم که گفتم همین فردا میای دنبال منو پسرم من تحمل ندارم میترسم حرفی بزنم حرمت ها خراب بشه چون پولداره خیلی تو زندگی کمکمون کرده برا همین نمیتونم مستقیم حرفی بزنم و تصمیم دارم که برگردم تا این رفتارهای دیگه نبینم ،از طرفی هم ابن برادر شوهر خیلی استرسی هست میترسم بچه ام هم استرسی بشه که بخاطر ترس های عموش کمی شده میبرمش پارک میترسه سر سره بازی کنه ، از بچه ها میترسه و گریه میکنه کلا زیاد میترسه. کلافه ام و واقعا دیگه نمیدونم چیکار کنم.