۴ پاسخ

عزیزم انشالله هرچی خیره پیش بیاد
به نظرم یه تست دیگه بزن
این خیلی خطش پایینه

پسر بزرگت چند سالشه؟

بارداری؟

آن شالله موفق باشی خیلی گریه اذیت کرد بهش یکم استا بده

سوال های مرتبط

مامان کایلین مامان کایلین ۱ سالگی
امشب شب سوم ترکه و باید بگم اونقدرها هم سخت نیست
من از دو سه هفته قبل زمزمه های رفتن و خراب شدن و تموم شدن جی جی رو آغاز کرده بودم و چون طبق معمول خورد زمین به طور کامل با مفهوم اوخ شدن و چسب زخم زدن آشنا شد
روز اول صبح پاشد خیلی عادی شیر مفصل خورد و یهو به خودم گفتم بسه دیگه هدی درسته که تنهایی و باباش سفره و دورن خانوادت اما قورباغه‌ت رو قورت بده
به همین دلیل یه چسب زخم برداشتم و ضربدری روی جیجی ها زدم و بعد صبحونه بهش نشون دادم و گفتم مامان جیجی اوخ شده و نمیتونیم ازش استفاده کنیم باهاش بوس و بای بای کرد و رفتیم خانه بازی
روشم بسیار بدوی بود اما واقعا چاره ای روش تدریجی رو چند روز انجام دادم اما تو همون قسمت صبح متوقف شدیم چون به قدری بعدش شیر میخورد و کلا وصل بود به جیجی که خیلی اوضاع داغون تر شد
خلاصه بعدش یه کم بی قراری کرد و بد اخلاق شد بخصوص عصرا اوضاع بعد خواب بعدظهرش قرمز میشد ولی خب میشد سپریش کردیم یعنی نمیدونم تاب آوری و به کتف گیری من زیاد شدت یا کایلین خوب کنار اومد
اشتهاش هم بهتر شده یعنی مشخص شد این بچه به خاطر شیر زیاد خوردن غذا نمیخورد
موقع خواب هم چون با جیجی میخوابید موقتا رو پا خوابوندن جایگزین شده
وقتایی هم که شب بیدار میشه با آب و نوازش و اطمینان از حضور مجددا میخوابه
امشبم رد کنیم به امید خدا که تموم میشه
خلاصه که اکه دلتون میگه وقتشه و بچه هم به نظرتون آمادگی داره معطل نکنید به نظرم
مامان برسام مامان برسام ۱ سالگی
تجربم از قطع شیر پسرم(شیرخشکیه)
شروع کردم هر ۴روز ۳۰تا از شیر خشکش رو کم کردم
۴شب اول ۱۲۰تا. ۴شب دوم ۹۰تا. ۴شب سوم ۶۰ تا. بنا بود ۴شب اخر ۳۰ تا باشه،که توی شب دوم ۳۰تایی از ساعت ۳ونیم بیدار شد تا ۷ونیم صبح گریه و ناله که شیر میخواست با اب توی شیشه راضی نمیشد ولی کمک کننده بود،عاشق قصه گفتنه و هربار برای خواب میگه قصه اون شب دائم میگفت قصه بگو هی نازش مسکردم بوسش میکردم قصه میگفتم و روی پاهام تکونش میدادم بلاخره ۷ونیم صیح خوابید،اما دیشب تصمیم گرفتم اون ۳۰تارم ندم که امیدش کلا قطع بشه،موقع خواب خودش خواست که روی پام بخوابه و منتطر شنیدن قصه شد،ابشم توی شیکر ریختم بجای شیشه شیر،لوازم شیشه و شیر و ابجوشم از بالاسرمون قایمکی جمع کردم،اولش که گفت قصه بگو گفتم وسطاش گفت شیر گفتم نگاه کن ببین شیر نیست دیگه تموم شد و درکمال ناباوری قبول کرد و بقیه قصه رو شنید و خوابید تا امروز ساعت ۱۰ونیم،هر روز که بیدار میشد درخواست شیر میکرد ولی امروز بیدار شد بالا سرشو نگاه کرد دید چیزی نیست هیچی نگفت،دلم برای مظلومیتش سوخت😭😭من دلم برای همه لحظه هایی که بهش شیر میدادم تنگ میشه دلم برای روزایی که میتونستم شیر خودمو بدم و نشد میسوزه و دلم گرفته از اونایی که بهم ندونسته چیزایی گفتن و قضاوت کردن که چرا شیرخشک دادم،هیچوقت این ۲سال اول برسام رو یادم نمیره و یادم میمونه هیچکس بجز همسرم حرفای منو فهمید و فقط اون بود که منو باور کرد و زجرای منو دید و هر روز ازم سپاسگذاره،و دیشب بهم گفت تو چقدر خوب از پسش براومدی آفرین به تو وتلاشت🥰و الهی شکر که خدا قوت داد بهم که به اینجا برسیم امیدوارم تو مرحله های بعدی هم موفق باشم