۵ پاسخ

بهداشته کجا رفتی مگه ؟ من پریروز اولین بار رفتم اتفاقا انقد خوب بود ، رفتم اتاق مامایی فقط یه کارشناس مامایی بود اونم خیلی مهربون و اروم بود انقدم خلوت بود مگس پر نمیزد

بهداشت کلا تعطیله ولی بنظرم خارج از بهداشت تمام دکترا اکثرا یهدمشت بی سوادی من دیروز سرم اهن زدم تا حد مرگ رفتم انقدر بعدش حالم بد شد وضربان قلبم رفت بالا

کدوم مرکز بهداشت رفتید کدوم منطقه

شهر ما کارشناس مامایی هستن توی بهداشت
همچون مواردی نداشتم خداروشکر

نرو‌دیگه

سوال های مرتبط

مامان رایمُن 💙 مامان رایمُن 💙 روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان سزارین قسمت ۵

دکترم به همراه فردی که کنار دستش بود شکمم رو بریدن حس نکردم حقیقت ولی زمانی که داشتن فشار میوردن بچه رو به سمت پایین شکم هدایت کنن یه فشار شدیدی به نسبت، روی دنده ها و زیر قفسه سینم حس کردم که کمتر از ۲ دقیقه بود و هیچ دردی نداشت فقط باید اون لحظه تحمل کرد که اذیت کننده هم نیست
به هر صورت هر چی که بود کمتر از ۲-۳ دقیقه بعدش صدای گریه بچه رو شنیدم لحظه فوق العاده ای که هیچ چیزی نمیتونه توصیفش کنه
بچه رو گذاشتن روی پوستم و تماس پوست به پوست برقرار شد 😍
در همون حین دکترم داشت ساکشن میکرد داخل رحم رو و صداش میومد و این کار خیلی خوب بود چون باعث شد بعد عمل خونریزی خیلی خیلی کمی داشته باشم و واقعاً عالی بود این مرحلش
بعدش بخیه رو شروع کردن در کل ساعت ۵:۳۵ رفتم سمت اتاق عمل و ساعت ۵:۵۴ صبح نی نی به دنیا اومد و ساعت ۶:۱۵ دقیقه تو ریکاوری بودم
یه چیزی که خیلی خوب بود این بود که پزشکم داخل اتاق عمل بعد از اتمام عمل شکمم رو چندبار با دست فشار داد به همون دلیل جلوگیری از آتونی رحم که همتون میدونین چیه و چون بی حس بودم فشار رو اصلاً حس نکردم

ادامه تایپک بعدی👈🏻
مامان آیهان مامان آیهان روزهای ابتدایی تولد
خوب بقیش رو بگم
بعدش دیگه آمدم بيرون و به یکی از آشنایان که تو زایشگاه بود زنگ زدم بعد اونم گفت امروز شیفت خوبی نیست از من گوش میکنی برو فردا ساعت ۷صبح بیا که خودم همونجا هستم و با یه ماما حرف میزنم که خودش زایمان تو انجام بده منم از خدام بود که امروز برم خونه چون اصلا آمادگیش رو نداشتم دیگه آمدیم خانه و دیگه شبش زیاد بدنم درد میکرد پاهام درد میکرد تا ساعت ۲و۴۰دقیقه من بیدار بودم بعدش به بدبختی خواب رفتم ۷صبح بیدار شدم وایی خدا اصلا نمیتونم از جام بلند بشم به هر بدبختی بود رفتم قرص استامینوفن خوردم یه استکان چای خوردم زیر پتو شدم دیگه هرچی شوهرم گفت بلند شو هیچی گفتم نمیتونم صبر کن خلاصه ۸و نیم به بدبختی بلند شدم تا ۹ونیم رسیدیم بیمارستان و رفتم داخل آشنایی داشتم منتظرم بود و سفارش کرده بود بالاخره دوباره معاینه کردن و بستریم کردن بعد که رفتم داخل بخش اصلی و رفتم تو یه اتاق ماما آمد و گفت دراز بکش رو تخت واکسیژن سرم اينا رو وصل کرد بهش گفتم بدنم درد میکنه سرما خوردگی گرفتم بعدش یه آمپول آورد برام ریخت تو سرم خیلی حالم بهتر شد ۱۰ونیم صبح دیگه بستری شدم بعد یه نوار قلب گرفت گفت ضربان قلب بچه یه کم بالاست‌ یه نیم ساعتی گذشت دوتا ماما بزرگ و کار بلد آمدن یه سوند وصل کردن که این دهانه رحم رو باز میکنه و رفتن دیگه تا ساعت ۲ظهر حالم خوب بود بعدش دیدم احساس سرما میکنم