متنفرم از مادر شدن مادر بودن... ذهنم قلبم پر از تناقضه... از یه طرف عذاب وجدان ترس استرس نگرانی از یه طرف شیرین ترین بهترین لحظات عمرم با پسرمه... چایی می‌خوردیم نمیدونم اصن چجوری ریخت رو پای پسرم سریع بردیمش بیمارستان دکتر دید گفت سطحیه شستشو داد پماد آلفا زد پانسمان کرد گفت خاستین فردا بیارین یه بارم ببینم ساعت دوازده این اتفاق افتاد سه ساعت و نیمه دارم زجه میزنم مغز و قلبم درد می‌کنه نکنه خوب نشه نکنه بگن عمل بشه نکنه عفونت کنه نکنه نکنه نکنه.... عاشق پسرمم عاشق لحظه به لحظه ی بودنش اما دیگه نمی‌خوام مامان بشم

عزیزدلم خیلی خیلی متاسف شدم از این اتفاق.و امیدوارم خیلی زودتر پای کوچولوی قشنگت خوب بشه.تو هم استرس نداشته باش و غصه نخور وقتی بیمارستان گفتن سطحیه دیگه زود خوب میشه و نیازی به عمل نداره عزیزم.مامان قشنگ،درسته که ما نمیتونیم جلوی تمام اتفاقات و حوادث دنیارو بگیریم ولی بعضی از چیزهایی که دیگران اسمش رو اتفاق میذارن ،اگر درست فکرکنیم و با خودمون روراست باشیم و گوینده(طرف مقابل)رو دشمن فرض نکنیم،قابل جلوگیری هستند.ریختن چای یک اتفاق کاملا قابل جلوگیریه اگر با خودمون روراست باشیم.فرق آدمهای محتاط و غیرمحتاط همین جاهاست.نه چای باید دردسترس بچه باشه و نه چای باید درحالتی خورده بشه که امکان ریختن روی بچه داشته باشه.من حتی توی مهمونی هم وقتی چای ریخته میشه، میذارم توی سینی جلوی چشم مهمانان تا وقتی چای کمی سرد نشه بشون تعارف نمیکنم.وقتیم چای برمیدارن میگم هرکس لیوانش تو دست خودش باشه و مسئول چای خودشه.و بچه از اون افراد دور باید باشه.درمورد چاقو هم همینطور.نمیگم تمام حوادث دنیا قابل جلوگیرین ولی صادقانه یک سری اتفاقات با احتیاط بیشتر و برنامه ریزی بیشتر قابل جلوگیرین.عمیقا متاسف شدم بابت پای کوچولوت و احساس تلخی که الان داری میگذرونی .امیدوارم خیلی زود خوب خوب بشه الهی🤩😘

وای نازی الان خوبه پاش ؟؟

بخاطر یه چایی ریختن بردی بیمارستان؟😐
این چیزا دیگه واسه ما عادی شده ازبس چایی مایی ریخته‌‌

مادر بودن خیلی سخته با اینکه تمام حواست برا بچت هست ولی یک لحظه غفلت باعث میشه که اتفاقایی بدی بیفته دیروز منم حواسم یک لحظه از آروین پرت شد دستشو زد به اتو و دستش سوخت خداروشکر خیلی سطحی بود البته من بعد سوخت تقریبا ۲۰ دقیقه زیر اب خنک گرفتم دستشو
ولی بازم بچه ان دیگه اتفاق میافته نگران نباش انشالله هیچی نمیشه

سخته ولی میگذره من الان انقدر حال روحی بدی دارم ولی همش میگم میگذره سال دیگ اینموقع اصلا یادمم نمیاد گاهی اوقات شبا قبل خواب گریه میکنم مادر بودن خیلی سخته مسئولیت ی موجود داشتن چون کوچولوئه جاش نمیمونه بابا بچه ای بود شکاف کام و لب شکری بوده عمل کرده اصلا معلوم نیست این ک بدتر از اون نیست تازه سطحیه خداراشکر کن میتونست بدتر باشه

واقا مادر بودن مسئولیت سختیهه،حالا توام زیاد خودتو نگران نکن میگی ک سطحیه ایشالا زود خوب میشه
بچس دیگ با همین چیزا بزرگ میشه،ایشالا یکم بگذره زودتر عاقل بشن ب هرچی دس نزنن🤦‍♀️

عزیزم همینه که میگن مار بشی مادر نشی
ولی اشکال نداره پیش میاد اگه همون لحظه که‌چای ریخت یه چند دقیقه نگش میداشتی زیر آب سرد اصلا تاول نمیزد نیازی به دکترو پانسمان هم‌نداشت

استرس نداشته باش عزبزم پسر من چند ماه پیش دستشو کرد تو لیوان چایی که تازه از سماور ریخته بودم ینی داغ داغ بود
فکر کن از ساعت ده شب تا پنج صبح یکسره گریه میکرد دستشو زیر اب میبردم اروم میشد تو بغلم خوابش میبرد حتی دکتر هم بردیم الفا داد و هیچی نکرد
ولی بعدش یکم روغن زرد زدم دستش عین اب رو اتیش بود فکر کن بعد شیش هفت ساعت گریه مداوم یهو اروم شد من چند روز پشت سر هم زدم زود خوب شد
تازه دست پسر من پر لز تاول های خیلی بزرگ بود اصلا نمیتونست انگشتاشو تکون بده
الانم که یادم نیفته گریم میگیره شب بدی بود اون شب
حتما روغن زرد رو امتحان کن
شرمنده طولانی شد

فقط داریم خودمونو شکنجه میدیم بااین تفکرات مسخره و استرس....گوه نخوردیم ک مادر شدیم اتفاقه دیگه نمیتونیم جلو همه اتفاقات بگیریم ...منم مغز و روحم داغون شده دیگه

هی خواهر این تجربه تلخ و داشتم
برای دخترم جشن دندونی گرفتم 7 ماهه بود مراسمش تموم شد
چای و شیرینی گذاشته بودم برای همسرم چای داغ داغ بعد همسرم گفت دوس دارم با قند بخورم توهمون چن ثانیه دخترم خودشوبه چای رسوند ریخت روی دست و سینه ی خودش چه شبه بدی بود تموم خاندانمو ریختم بیمارستان انقد از استرس نمیدونستم چکار کنم
خلاصه نگم برات.... به خیر گذشت

چی شده عزیزم؟؟؟