۹ پاسخ

بخام برات تعریف کنم یه کتاب داستانه ازش دیگ اعصابم نکشید محلش ندادم دو دفعه دیگ نیومد حالا هعی داره پشت سرم گوه خوری میکنه

عتیقه خانوم از منم همینجوری بود باورت میشه روز دوم زایمانم اقا درد بخیه نخوابیدن یه طرف هزارتا بدبختی بچه یه طرف عن خانوم ساعت ۱۰صب اومده بالاسر من نشسته تازه درمورد همه چیم نظر میده

مامان منکه همون شب ۱۰ رفت خونش مادرشوهرم گفت من ۱۰.۱۵روز حالا پیشت هستم خواهرشوهرمم بود گفتم نه شماهم برو خونت خسته شدی از فرداشم خودم بچه رو شستم مای بی بی کردم هی گفت نشور میندازیش محلش ندادم هی مادربزرگ شوهرم بهش گفت اره تو پیششون بمون عروست جوونه گفتم نمیخوام راحت شدم از دستشون،
دیشبم‌گفت جاشو عوض کنم نمیدونم‌چیکار کرد بچه جیش کرد تموم لباسش جیشی شد همونارو تنش کرده من‌رسیدم‌دیدم‌زیر و رو لباس خیسه عوض کردم فقط فضولی کنن

متنفرم از این مادرشوهرا
کاش دست از سرما برمی‌برمیداشتن اه

ما هم از اینجور ادمای نفهم داریم اسمشونم گذاشتن بزرگتر ادم احمق هم پیر میشه مسخره ها منم تا میتونم دوری میکنم💔🫤🫤🫤

انگار نه انگار خودشون بچه بزرگ کردن حالا بچو خوابید؟

یعنی چی نمیزارم مادرشوهرت

وااا خب بگو بچه ام خوابش میاد

خب پاشو ازجای مادر شوهرت برو

سوال های مرتبط