تجربه زایمان ۲
خلاصه بعد از اون ک من با همسرم خدافظی کردم منو مستقیم بردن تو اتاق عمل اصلا انتظار نداشت چون وزنم۱۱۳کیلو بود اخرین بار یه کوچولو استرس داشتم
اما خب کلی دکترای مهربون خوش اخلاق کادر خوش برخورد داشت ک کلا فراموش کردم
خودشون کلا منو جا ب جا میکردن ازین تخت ب اون‌ تخت من کلا دراز کش بودم
بعد از این ک زو‌تخت اتاق عمل بودم تنها چیزی ک ب دکترم گفتم این بود ک چون خییلی ترک ورداشته بود پوست ناحیه بیکنیم خواستم بخیه بشدت ظریف و خوب باشه و واقعا راضیم
بعد از دراز کش شدن دستگاه های فشار ضربان قلب اینا بهم وصل شد
دکتر بیهوشی اومد اسپاینال کنه
بچه ها دردش در حد رگ گیری سرم بود برای من بیشتر چون صحنه های ناشناخته ایی بود برام نا امن بود یکم برام ورنه درد اصلا نداره
سوزن فرو کرد داخل پشتم متوجه شدم ولی دارو ک تزریق شد اصلا خلاصه سریع دراز کش شدم پام اول داغ شد بعد گز گز این تایم بی حسی برای من فک کنم در حد پنج دقیقه طول کشید
سوند رو تو بی حسی برام وصل کردن و چیزی اصلا نفهمیدم
پرده زدن جلوم و دکترم هی باهام صحبت میکرد و منم هی دارو میگرفتم ده دقیقه کمتر متوجه شدم که یکم وضعیتم اورژانسی شد
چون ستا قرص بهم دادن و دکترم میگفت رحمم شله جم نمیشه و نمیدونم چه معی داشت یکم استرسی شدم ازین ک‌نمیدونستم چخبره باز
و بی حسی تا گلوم اومده بود‌
متاسفانه اسید معدم‌کار دستم داد و کلی بالا اوردم بعد اون قرصایی ک زیر زیونم بود اومد ی اب مقطر ریخت تو گلوم یکی از پرستارا و وای ازون لحظه😭
ن اون‌دو قطره توان قورت دادن داشتم ن تف کردن و سرف کردن
خلاصه ب هر طریقی بود با ماسک اکسیژن و این حرفا اوکی شدم و اون بین واسه یه لحظه حس کردمممم ۲۰کیلو سبک شدم😂و نفسم بالاا اومد

تصویر
۲ پاسخ

بسلامتی مبارک باشه عزیزم

به به چه لحظه خوبیه احساس سبکی😍

سوال های مرتبط

مامان گلبرگ مامان گلبرگ ۳ ماهگی
تجربه زایمان سزارین_بیمارستان انصاری
پارت_۳
دکتر اومد بالا سرمو گفت اماده باش برای زایمان
طلاهامم خانم کمک بهیار داد ب همسرمو بلند جلو همسرم گفت ک تحویل دادم دست خودشونه
دیگ همسرم مدارک داد و تشکیل پرونده داد و من رفتم برای زایمان
چندتا سوال پرسیدن ک چند تا عمل کردی سیگار قلیون فلان و توی تمامی این مراحلم دکترم کنارم بود باهام صحبت میکرد که استرس نگیرمو ابن صحبتا
داخل اتاق عمل شدیم و دکتر بیهوشی فوق العاده حرفه ای که بعدا فهمیدم اسمشون دکتر یحیی هستش بی حسی منو انجام دادن بدون هیچ دردی و اذیتی و تو تک تک مراحلش توضیح دادن الان پاهات داغ میشه حالت تهوع طبیعیه و این صحبتا یادم رفت بگم ک سوند رو هم قبل از عمل برای من زدن ک اصلا اصلا درد نداشت تنها اذیتش برای من این بود ک ی چیزی اضافه از من بیرون بود
پرده کشیده شد و رفتم برای زایمان بی حسی ک داشت عمل میکرد حالت تهوع گرفته بودم ی کم و گوشام کیپ شده بود ک گفتن دارو تزریق کردن و طبیعیه درست میشه از هیچ مرحله ای چیزی نفهمیدم فقط اونجا ک شکمم خالی شد و بچه اومد رو متوجه شدم ک تمیزش کردن و اون صورت داغ و کوچولوشو تماس پوستی دادن بهم اونم ب مدت ۴ ۵ دقیقه
من از ای پی اولم ی کم کلوئید داشتم ک دکتر اعلام کرد اونارو برداشتم و بخیه کردم ساعت ۱۰ و نیم شب سزارین شدم ۱۱ و ربع فکر میکنم تو ریکاوری بودم
کادر اتاق عمل عالی و خوش اخلاق بودن
#زایمان_سزارین
#بیمارستان_انصاری
مامان رُز کوچولو🩷🧿 مامان رُز کوچولو🩷🧿 ۳ ماهگی
یهو دیدم دکتر وندا یکی از بهترین دکترای یاسوج و استاد همه دکترا ک من زیر نظرشون بودم گفت فوری باید سزارین بشه و طبیعی نمیتونه خلاصه فقط میدونم از تررررررس داشتم میمیرم تو ۵ دیقه هنه چی اتفاق افتاد یهو خودمو تو اتاق عمل دیدم حتی همسرم امضا نکرده و رضایت نداده منو عمل کردن.منو بردن اتاق عمل و ی آقای جوون اومد و منو بردن رو ی تخت دیگه و اون تخته خیلیییی باریک و کوچیک بود و وسطش خالی منو نشوندن رو تخت و ی سری چیزا بهم وصل کردن و اصلا بهم آرامش ندادن آقایی ک اومد برا بی حسی گفتم منو حای دختر خودت بدون و بهم آرامش بده گفتم بی حسی درد داره گفت اره خیلی ک من استرسم بیشتر شد و فقط اون پسر جوونه بهم آرامش میداد میگف نه خلاصه گفتن صاف بشین و سرتو بده پایین و اون پسره هم شونه هامو گرف و دکتر بی حسی اومد و هی ضد عفونی کرد ولی واقعا اصلا نفهمیدم کی بی‌حسی زد واقعا درد نداشت ولی وقتی ک اون موادش میرف داخل میفهمیدی و ی دردی داشت و دردشم از انژیوکت رو دست کمتره یهو دیدم دوتر بی حسی به شدت منو هل دادن جلو و درازم کردن ک لباسم کارامل رف بالا و کل بدنم معلوم شد و خجالت کشیدم.خلاصه ی پرده زدن جلوم و شروع کردن به ضد عفونی ک من کامل حس داشتم و می‌فهمیدم ولی پاهام داغ شد هی میگفتم دکتر من بی حس نیستم توروخدا نزنی دردم بگیره میگف نه عزیزم فعلا ضد عفونی منم کامل حس داشتم و هرکاری میکردن رو می‌فهمیدم ک گفتم دکتر من هنوز حس دارم یهو دوتر گف نترس شروع نشده ک یهو صدای دخترم اومد و من زدم زیر گریه و دخترم و نیاوردن ببینم چون مدفوع کرده بود و ی کم ازش خورده بود خلاصه من ۲ ساعت اتاق عمل بودم و دیگه تموم شد بعدش رفتم ریکاوری و ماساژ شکمی اولی تو اتاق عمل بود و دومی تو ریکاوری و بعدش تو بخش ک واقعا درد داشتتتت
مامان امیرعلی مامان امیرعلی ۲ ماهگی
پارت دوم و ادامه
چون من اورژانسی شدم شانس من دکترم شب قبل کشیک بود جای دیگه منم کارهامو برای این بیمارستان هماهنگ کرده بودم که دیگه اورژانسی شدم دکترم ساعت ده اومد ، گف انقباض شدید داری ساعت ده و نیم اتاق عمل بودم ، متاسفانه از کادر اتاق عمل راضی نبودم متخصص بیهوشیش نمیدونم کی بود وارد نبود سه بار سوزن زد تا بی حسی تزریق کرد ولی خب دردش خیلی کم بود در حد امپول معمولی شایدم کمتر ، سوندم تو بی حسی زد ، بعد ب دکتر گفتم بی حس نشدم که گف تا بی حس نشی شروع نمیکنم ولی متوجه شدم شروع کرده ولی درد. نداشتم ، کیسه آب رو که زد یهو دیدم دو نفر از بالا سرم شکمم رو رو پایین فشار میدن این قسمت دردناک بود چون بالا بی حس نبود دیگه خیلی این قسمت اذیت شدم بعدش نفس میکشیدم دندهام تیر میکشیدن خلاصه ساعت ۱۰ و ۵۰ دقیقه صدای گریه پسرمو شنیدم که اوردن تماس پوستی دادن ، بعدش بردنش موقع بخیه هم گفتم درد دارم ک خواب اور زدن ولی با درد شدید تو ریکاوری بیدار شدم ، پمپ درد هم خوده بیمارستان زده بود که اصلا اصلا ی ذره هم اثر نداشت برای من ، موقع ترخیص از دکترم پرسیدم جریان چی بود گف پسرت کیسه اب رو که زدیم فرار کرده بالای شکمم مجبور. شدن فشار دادن ک اومده پایین تونستن درش بیارن ، و متاسفانه ب خاطر ی هفته زودتر دنیا اومدنش آب رفته بود تو ریش و دو روز بستری شد تو دستگاه و اکسیژن گرفت شنبه ظهری مرخص شد
الانم زردیش ۱۲ بود که دستگاه گرفتم خونه میزارمش زیر دستگاه🥺
مامان شاهان مامان شاهان ۶ ماهگی
زایمان طبیعی پارت ۲.
میگرفت ول میکرد. منو بردن ی اتاق دستگاه بهم وصل کردن.انقدر میترسیدیم‌ ک بغض کردم تنها بودم هیچکس نبود. دلم گرفته بود دلم میخواست زار بزنم.خلاصه اینا منو از بس شلوغ بود این اتاق ب اون اتاق میکردن. یکی دیگ زایمان ک کرد منو بعدش بردن رو تخت اون. بعدش بهم دستگاه وصل کردن. ساعت شد پنج صبح فقط ی سرم معمولی وصل کردن بهم. تا ساعت پنج همه شیفتا عوض شد. بهم گفت یکم استراحت کن ک سرم فشار بهت می‌زنیم منم از استرس خابم نمی‌برد. ب مامانم گفتم ی کمپوت آناناس برام بخری بعدن بیاری. اونم یادش رفته بود منم از پریشب هیچی نخورده بودم. خلاصه ک یک ماما اومد بهم سرم فشار وصل کردن و دردام دیگ کم کم داشتن شروع میشدن ساعت شش ده نفر اومدن بالا سرم معاینه کردن گفت دوسانتی کیسه ابمو پاره کردن. سرم فشار رو عوض کردن یکی دیگ وصل کردن قوی ترشو. اونم من از بس دستمو تکون میدادم سرعتس زیاد شد دیدم دردام بدتر شدن. یک ماما اومد گفتم اینو درستش کن گفت ولش کن خوبه.اون ک رفت مامای شبفتم اومد زد تو سرش ک چرا آنقدر زیاد شده خطرناکه. خلاصه ک دردام دیگ زیاد شد ماما ها هی می اومدن معاینه میکردن منم داشتم از درد ب خودم می پیچیدم.
مامان نیلـــ🌙ــماه🐣 مامان نیلـــ🌙ــماه🐣 ۳ ماهگی
پارت ۳سزارین تو بیمارستان آرمان:

خلاصه پاشدم گفتم اول میخام برم دسشویی رفتم و اومدم یکم بتادین و ژل زدن و راحت وصل شد اذیت نشدم بعد زود آوردنم از زایشگا بیرون ک بریم اتاق عمل همسرمو صدا زدن گوشیمو تحویل دادم و خدافسی کردم رفتیم اتاق عمل
از همون ورودی اتاق عمل پرستارا و دکترا تک تک خودشونو معرفی میکردن ۳تا از کادر اتاق عمل آقا بودن ولی همشون خوش اخلاق بودن
دکترم اومد حالمو پرسید و بردنم کنار تخت اتاق عمل گفتن یواش جا ب جا شو برو رو تخت جا ب جا شدم و دراز کشیدم ی سروم بهم وصل کردن و هی ازم سوال میپرسیدن ک چن سالته بچت چیه بیماری خاص و اینا نداری و ………یکی از پسرای اتاق عمل میگف منو بیدار کردن گفتم اگ بچه دختره بیام اگ پسره نمیام حالا اسمشو چی میخای بزاری و اینا………..
خلاصه دکتر کم کم استریل شد و دکتر بیهوشی اماده شد برا طزریق اسپاینال
یکم استرس داشتم برا بی حسی از آمپولش میترسیدم🫣🫣🫣🫣بعد یکی از آقاها منو خم کرد ب جلو و گف سرتو بزار رو دستم متفاوت شل کن خم شو جلو متوجه نمیشی اصلا
از استرس درد امپول رو نفهمیدم فقط شنیدم گفتن پاهات ک گرم شد سریع بگو گفتم و بهم گفتن زود برو جلو دراز بکش انجام دادم و جلوم ی پرده وصل کردن ساعت بی حسی دقیقا ۶و۱۵دقیقه بود بعد هی تکون میخوردم و حس میکردم ک دکترا دست کردن داخل شکمم دارن ی کارایی میکنن ولی اصلا درد نداشتم و متوجه تیغ نشدم فقط میدونستم دارن ی کاری میکنن😂😂و کنجکاو بودم ببینم هی میپرسیدم بدنم رو لرز گرفته بود برام امپول گرم کننده می‌رن داخل سروم و ۶و۲۶دقیقه یهو دیدم صدای گریه ی نیلماه خانوم درومد از ذوق نمیدونستم چیکار کنم اشکام میومد و همش منتظر بودم ببینمش
مامان آراز کوچولو مامان آراز کوچولو ۷ ماهگی
تجربه زایمان سزارین
سلام به همه اول از همه میخام خداروشاکر باشم برای سلامتی و وجود پسرم
اومدم براتون از سزارین شدنم بگم امیدوارم بدرد بخوره و یادگار بمونه برای خودم این متن
چهاردهم اردیبهشت هزار و چهارصد و چهار ساعت چهار صبح راهی بیمارستان شدم و وقتی رسیدم اولین نفر برای زایمان بودم
منو وارد بلوک زایمان کردن بهم سرم زدن و سوند وصل کردن البته ک سوند درد داشت و گفتم برام اتاق عمل بزارن گفتن پرسنل اتاق عمل مرد زیاد هستن و منم نخواستم و خلاصه گذاشتم
بعد لباس هامو عوض کردم و با ویلچر منو وارد بلوک اتاق عمل کردن و گذاشتن روی تخت و بردن داخل اتاق عمل
دستگاه هارو بهم وصل کردن فشارمو می‌گرفتن منم خیلی میترسیدم و دعا می‌خوندم ک فقط پسرم سالم باشه
موقعی ک خوابوندنم رو تخت اتاق عمل قبل اینک دکترم بیاد حس خیسی کردم و کیسه ابم ترکیده بود
شانس آوردم ک اون تاریخ واقعا سزارین شدم و تو خونه و راه این اتفاق نیفتاد برام
خلاصه دکترم اومد دلم آروم تر شد
دکتر بیهوشی هم بلافاصله اومد یه آقای مسن مهربون که همشهری هم درومد
منو بلند کردن نشوندن و آمپول بی حسی رو‌ داخل کمرم زدن واقعا دردناک بود
بلافاصله پاهام شروع به گرم شدن و داغ شدن بی حس شدن از نوک پام تا زیر سینم شد دراز کشیدم و پرده کشیدن جلوی چشمام و کمی حس میکردم روی شکمم چیزی میکشن
بعد از چند ثانیه دکترم بهم گفت مامان بالارو نکاه کن ک حس سبکی داخل شکمم کردم انکار وزنه ازم کنده شد و پسرمو آوردن بالای پرده و دیدمش و اشکم سرازیر شد
مامان افرا💕 مامان افرا💕 ۲ ماهگی
مامان شاهان👑❤ مامان شاهان👑❤ ۵ ماهگی
تجربه زایمان سزارین پارت دو✨😌
دهانه رحمم به سه سانت ک رسید کیسه ابمو پاره کردن آمپول اسپاینال زدن بهم دردامو خیلی کمتر حس میکردم ساعت دوازده شب بود دکترم اومد بالا سرم من نفس تنگی گرفته بودم ضربان قلبمم خیلی رفته بود بالا به ماما گفتم من نمیتونم طبیعی زایمان کنم تروخدا سزارین کنید منو گفت باید طبیعی زاینان کنی همه میگن نمیتونم ولی زایمان میکنن بهم اکسژن وصل کرد چون ضربان قلبم بالا بود نفس تنگی هم داشتم ساعت یک دکتر اومد بالا سرم گفت این که ضربان قلب جفتشون داره نویز میندازه خطرناکه باید عمل بشه ولی ماما هی میگفت من احیاش میکنم چیزی نیس داره خوب میشه ضربان قلب جفتشون اخه ضربان قلب نی نی هم اومده بود پایین نمیدونم چرا مامای بالاسرم گیر داده بود من حتما طبیعی زایمان کنم دکتر از اتاق رفت بیرون با دوتا دکتر دیکه اومد اونا هم گفتن باید عمل بشه منو اماده کردن رفتم اتاق عمل چون من اسپاینال زده بودم اصلا آمپول بی حسی ک تو اتاق عمل زدن رو متوجه نشدم ساعت دو صبح نی نی منم بدنیا اومد
مامان 🌸گیسو🌸 مامان 🌸گیسو🌸 ۶ ماهگی
تجربه زایمان سزارین تو بیماریتان خصوصی ....پارت ۲
عاقا ما سر راه فقط وقت کردیم مامانمو سوار کنیم و بریم.حالا همینطور همه ب هم خبر میدادن ک بیاین بیمارستان ما رفتیم😍😂همه پر از استرسسس ولی من کاملا ریلکس و این برای منی ک کلا ادم استرسی بودم ی نعمت بود واقعا اون لحظه...عاقا مارسیدیم نزدیک بیمارستان ترافیک قفل من انگار زور داشتم دردام داشت میومد سراغم شوهرم داد میزد راه باز کنییید😂💪🏻😑🫤ی وضعی بودااا دکترم هی زنگ میزد کجا موندی پس بیا
عاقا خلاصه ما رسیدیم بیمارستان من خیالم راحت شد دیگه رفتم تو نوار قلب ایناش چک کردن خوب بود همه چی من هی میپرسیدم بچم خفه نشههه اونا میگفتن نه نگران نباش.سوند ک کابوس بود برام اصلا درد نداشت و فقط حسش یجوری بودهمه اماده دکتر بیهوشی نیومده بود هنوز میگفت تا ۷/۳۰ میام منو ۷/۳۰ بردن اتاق عمل تو سالن انتظار همه بودن دیدمشون داشتن سکته میکردن 😂😍من ولی با ی حالت پرو😎 رفتم تو ....اینم بگم فقط چندش بودن کیسه اب اذیتم میکرد اینکه دست خودم نبود و بی اختیار ازم اب میریخت خیلیییی معذب بود حسش .دکترمو ک دیدم خیلی انرژی مثبت بود و حالمو بهتر کرد خلاصه رفتیم تو دکتر بیهوشی اومد اسون ترین بخشش بنظرم تزریق بی حسی بود اصلا متوجه نشدمش...
خوابیدم و پرده کشیدن حالا من هی الکی میگفتم من حس دارماااا نبرین شکممو😂😍در صورتی ک نداشتم.عمل ک شروع شد ی حسی بود برام ولی چون یهویی بود و معدم پر بود بچه ک میخواستن در بیارن من هی عقم میگرفتم اونام بهم دارو میزدن ولی فایده نداشت.یهو لرز میکردم ک با دارو اوکی میشد تا صدای گییو اومد 🥺وای نگم از اون لحظه و حس نابی ک داشتتت😍🥺
مامان مامان اوا مامان مامان اوا ۴ ماهگی
تجربه زایمان دوم
سلام خانوما من طبق آخرین سنو ک رفتم ۴۰ هفته گف آب دورجنین کم شده و منم تاشب کارامو کردم حمام رفتم راهی بیمارستان ۱۷شهریور شدم اونجا هم منو بستری کردن ۱۰ شب بستری شدم اول قرص زیرزبونی دادن بعد ساعت ۳ شب آمپول فشار زدن من دردام کم کم شروع شد ولی دهانه رحمم همچنان ۱ فینگر بود تا ساعت ۷ صبح ک شدم ۴ سانت و ماماهمراهم اومد خانم عادله حسینی بود برخورد خوبی داشت و مهربون بود خلاصه اومدن بهم بی دردی تو رگی زدن ک دردام واقعا از ۱۰۰ شد ۲۰ و شروع کردم ب ورزش ک یهو ضربان قلب دخترم پایین اومد و دیگه دوز دوم بی دردی نزدن گفتن خطرناکه.خلاصه ساعت ۹نیم بود ک دردام اوج گرفته بود و کم کم زور بهم میومد و معاینه ک کردن دیدن سر بچه دیده میشه خیییلی زورای وحشتناکی بود البته ک خدا کمک میکنه سریع اومدم پایین از تخت جوری بود ک دستم جلوم گرفته بودم و میگفتم نمیرم الان میفته بزور بردنم رو تخت زایمان و اونجا زور زدنام شروع شد با دوتا زور ساعت ۱۰ هدیه آسمونی خدا رو گزاشتن بغلم و من اون لحظه فقط خداروشکر میکردم.بعدم ک بخیه و فشار دادن های شکم شروع شد ولی می ارزید ب داشتنش.
مامان نون خامه ای🩷🧁 مامان نون خامه ای🩷🧁 ۵ ماهگی
پارت دوم داستان زایمان
و من دیگ واقعا استرس گرفته بودم و ضربان قلب بچه هم رفته بود بالا تا و خب برای بچه دارو و اینا تو سرم ب من زدن ک بهتر شد ولی خودم هنوز سردرد و اینا رو داشتم ک دکتر اومد گفت این دوز آخر ضد سردرد تو سرم رو بگیر اگر بهتر نشی باید اورژانسی ببریمت سزارین و من دیگ از نظر زایمانم خیالم راحت شد و این رو بگم ک واقعا از طبیعی ترسیده بودم و خوف ورم داشته بود ک این شرایط رو بدتر کرده بود..
سرم سردردم هنوز کامل تخلیه نشده بود ک ماما ها اومدن و برام سوند وصل کردن و من رو برا اتاق عمل آماده کردن و با همون تخت چون سردرد داشتم من رو منتقل کردن اتاق عمل رفتم داخل اتاق عمل ی اتاق گرم بود ک پرسنل داشتن لوازم عمل رو آماده میکردن و منم گفتم نگاه ب لوازم نکنم ک بترسم ولی خب واقعا ی حس بیخیال نسبت ب خودم داشتم اما نگران بچه بودم چون سن بارداری من ۳۶ هفته و ۶ روز بود و داشتم زایمان میکردم دکتر اسپاینال اومد و من رو سرگرم کرد و کمرم رو سِر کرد و یهو پاهام داغ شد و بی حس شده م همش قرآن میخوندمو دعا میکردم ک یهو گفتن مبارک باشه دختر نازت بدنیا اومد و از بالا پرده نشونم دادن منم گریه کردم حسابی..بردنش وضعیتش رو چک کنن ک من همش خبر گرفتم و میگفتن خداروشکر کامل و سالم هست و بعد آوردن گذاشتن رو صورتم و حسابی بوسش کردم
مامان ماهورا مامان ماهورا ۶ ماهگی
تجربه زایمان سزارین
پارت ۴
زیاد نموندش یه دو دقیقه نشونش دادن بهم و بردنش منم خیالم راحت شد همون اتاق عمل خوابیدم 🫠😂
خوابه خیلی بهم حال داد یه نیم ساعتی فکر کنم چرت زدم ولی خوب صداهارو می‌شنیدم همچنانا دکترم و اون یکی که کمکش بود داشتن میگفتن مادر خوابیده بعد از رحم دوشاخ بودن میگفتنو های میگفتن خسته شدم چقدر طول کشید گشنمه تمومم نمیشه و از این حرفا من فکر کنم یکساعت شایدم بیشتر اتاق عمل بودم خیلی طول کشید واقعا کارشون تموم شد ملافه هارو زدن کنار همه رفتن یه آقا و یه خانم لایه تخت اومدن منو از اون تخت کشیدن روی تخت دیگه هنوز بی حس بودم منو بردن ریکاوری بچمو اوردن گذاشت رو سینم و بچم یکم شیر خورد یه ربع همینجوری رو سینم بود بدنمم از بعد تموم شدن عمل فقط داشت میلرزید فکم تند تند میخورد بهم نمی‌تونستم کنترل کنم یکم تو مخم بود یکم ماساژ رحمی دادن که اونم چون بی حس بودم اصلا درد نداشت چیزی حس نکردم ساعت ۲و نیم مارو از ریکاوری در آوردن و رفتیم سمت اتاق با چشم هعی دنباله شوهرم می‌گشتم اونم اصلا نبود هیجا حتی تو خودت اتاقم نبودن 😐
دو باره منو از اون تخت کشیدن روی تخت دیگه اون و حس کردم درد داشت دیگه بی حس داشت می‌رفت یکم دیگه ماساژ رحمی داد و رفتن ۵ دقیقه بعد شوهرم با بغض اومد🫠