۴ پاسخ

من پذیرفتم که بچه م قراره اذیت داشته باشه خرابکاری داشته باشه.اقتضای سنشه.پس دعوا و سر و صدای من نه تنها موقعیت رو بهتر نمیکنه که باعث اضطراب و ترس بچه میشه و خودم باعث میشم که بچم شیطون تر و پرخاشگر تر باشه.من کلا ادم سروصدایی نیستم رو بچه.اما هر از گاهی که این اتفاق میفتاد خیلی حالم بد میشد.از اینکه ترسوندمش.حدود دو سه ماهه که کلا دیگه سرش داد نمیزنم.هم اون اروم تره هم من .
دیروز به قدری خرابکاری های پشت هم داشت که احساس میکردم خدا داره امتحانم میکنه تا ببینه تا کجا صبر دارم😂

همیشه میگم اون بار اوله این جهان میبینه و تجربه میکنه. هیچی بلد نیست. کارهاش از قصد نیست. اون بچست. بعدم میگم داد زدنم هیچی عوض نمیکنه.
دیگه به اینها فک میکنم عصبانی نمیشم از دستش.

عزیزم خودت باید قلق خو تو پیدا کنی. من در کل آدم آرومی هستم اما پسرم تو دو سالگی همش نق میزد و به زور می‌خوابید. هر جا هم می‌بردم به حدی گریه میکرد که میوردم خونه.بعضی وقتا داد میزدم میترسید می‌خوابید بعد تو خواب همش حرف میزد و می‌پرید. خیییلی عذاب وجدان گرفتم. نشستم با خودم فکر کردم این بچه همه زندگی منه. مگه دوباره این سن تکرار میشه براش؟یه لحظه فکر کردم زمانیکه بیماره چقد دعا میکنم کاش اذیتم کنه،اما خوب شه.خلاصه کنترل کردم خودمو.الان حتی داد نمی‌زنم سرش. البته من حرفای اطرافیانم خیلی اذیتم میکرد و اونا بیشتر عصبیم میکردن.مثلا پسرت یک شناسه و منزویه و...

خیلی سخته درکت میکنم، من چند تا کتاب خوندم ،دوره شرکت کردم ولی بازم سخته،خیلی باید تمرین کنیم تا روتین زندگیمون بشه بتونیم خودمونو کنترل کنیم
عذاب وجدان نگیر و به خودت فحش نده،مهم اینه برات مهمه و فهمیدی اشتباه کردی،هعی تلاش کن دیگه انجامش ندی

سوال های مرتبط