۲۴ پاسخ

درسته خیلی هم سخته ولی بچها همیشه که اینجوری نیست یکسال دیگه دوساال دیکه تمام میشه به خودت سخت بگیری میگذره نگیری هم میگذره پس خیلی اهمیت نده عزیزم اسمش روش هست بچه توقعی ازشون‌نمیره بعد به مرور بهش یاد بده هرچی میخواد بریزه بازی کنه بعد جمع کنه خودش خودت هم بهش کمک کن بره سراغ چیز دیگه شاید یکبار دوباره ده بیست بار اول همکاری نکنه بعد به مرور یاد میگیره

عزیزم طبیعیه این ینی دخترت سالمه و اینکه میذاری شلوغ پلوغ کنه و دعواش نمیکنی یعنی آرامش بزرگسالیش، به خودت افتخار کن.
دوره های فرزند پروری شرکت کن. اصلا به بلاگرا نگا نکن که خونه هاشون همیشه برق می زنه. اونا یا فیلمه، یا زجر بچه هاشون.
روانشناسه میگفت اگه دیدی خونه ت طویله س، بدون راهو داری درست میری.
بازم میگم اگه حوصله روانشناس و ابنا نداری حداقل حتما فرزند پروری شرکت کن

تو گوگل سرچ کن سایت تربیپ (tarbiapp) دوره هاشو ببین براساس نیازت شرکت کن

مرضیه
بیخیاااااال
بذار گند بزنه
ب فکر ارامشت باش فقط
خونه ما هم از خونه تو بدتره

همه ی ما همینطوریم فقط باید صبوری کرد چاره دیگه نیست

ببخش ولی نمیدونم چرا عکسو نگاه کردم با صدای بلند خندیدم واقعا معلومه آتیش میسوزونه

بخذا همه ما همینیم ...ولی یچیزی میاد ذهنم دگ خستگیام بی معنی میشه ..اینکه بچه هامون چجوری نوزاد بودن نمیتونستن اروغ بزنن باید اروغشو میگرفتیم دل درد داشتن جیغ میردن تا صبح بیدار میموندیم ..نمیتونست راه بره چهار دست و پا میره وخیلی چیزای دیگه فقط ب این فکر کن که این روزا هم زودی میگذره و خاطره میمونه برات ..سعی کن باهاش بازی کنی بیرون ببرش مهمونی ببرش بذار از شیطنتش کم شه مخصوصا بیرون بره راه بره خودش خیلی تاثیر داره چیزای شیرینم به بچه نده شیطون ترش میکنه

منم هر شب جارو و تی میزنم
کل اسبابباز یهاشو‌جمع میکنم
لباس هارو اگر تاکردنی باشه تا میکنم
اتو شدنی هارو میزنم
تازه گاهی شبا ک خوابن آشپزی میکنم
با این وضع شاغل هم هستم
کم آوردم خیلی
ولی. خب چ میشه کرد. زندگی همینه
فقط بهت بگم کلافه نشو ک کلافگی تنبلی. میاره
یه آهنگ بزار شروع کن از بچه هم کمک بگیر

اشکال نداره بذار بریزه. شلوغ کنه سخت نگیر به خودت...چشم به هم بزنی بزرگ شده.......وضعیت ماهم همینه یه هفته خوبم غر نمیزنم و بالذت کار میکنم سه هفته غر میزنم و به زور کار میکنم...نمیدونم چرا

چقدر خوب شد این تاپیک و دیدم به زندگی امیدوار شدم فکر میکردم بچه من اینجوریه چون پسره نگو دخترا هم اینجورین دیگه افسرده شده بودم

عزیزم بچه ت اینجوری ریخت وپاش میکنه اصلایبار منعش کردی ازاین کارنشستی باهاش حرف بزنی بگی بعضی کارارونبایدانجام بدی بچه ی منم شلوغی میکنه ولی نه اینجوری یکم بایدبه بچه فهموند که هرکاری رونبایدبکنه

سخت نگیر عزیزم منم وضعیتم همینه من هنوزم درگیر افسردگی ام یوقتایی جز رسیدگی به بچه هیچ‌کاری نمیکنم نه غذا میزارم نه ظرف میشورم ‌ ما رباط نیستیم ادمیم و باوجود یه ادم کوچولو بدون درک و فهم طبیعیه خسته باشیم خونه بهم ریخته باشه بی انرژی باشیم دچار روز مرگی بشیم ‌فعلا شرایط بهمون سخت گرفته چرا ماخودمونم بیایم سخت ترش کنیم؟ اینروزام مقطعیه و میگذره‌

حقیقتا منم مثل قبل دیگ نمیدونم تمیز کاری اینا بکنم
همش میگم خب ک چی دو دقیقه بعد کثیفه دیگ تا وقتی واااقعا حالم از خونه بهم بخوره تمیز نمیکنم🫠
کسیم نمیبینه اخه اینهمه بشور بسابو

خونه همه مامانا همینه...خونه منم همینه لباسا نشسته جمع میشه روی هم وقتی سیته شد تا چند روز کوه میشن روی هم تا برن سر جاشون تو کمد گاهی دوباره میرن تو رخت چرکا😂گازم ماه ب ماه تمیز میشه خونه هفتگی جارو میزنم گردگیری که دیگه نگم چون هم نمیرسم هم حوصلم نمیشه و سخت نمیگیرم ب خودم ولش کن بچه انقدر انرژی میگیره از ادم که دیگه بقیه کارا پیش کش....

عزیزم منم دقیقا شرایطم مثل شماست ولی اصلا با دخترم کاری ندارم تنش سلامت باشه بریزه بپاشه باید خونه زندگیمون با زمانی که بچه نداشتیم یه فرقی کنه دیگه بعدشم اینکه دخترم اجازه تو خونه خودم هر کاری بکنه مگه اینکه کاری به ضررش باشه یا خطر داشته باشه براش میگم خونه خودم هم شلوغ نکنه خونه دیگران هم بهش بگم نکن خب بچه کجا خودشو تخلیه کنه من به دخترم اجازه اینکه خونه کسی ریخت و پاشی کنه رو نمی دم جلوشو میگیرم مگه اینکه خود صاحب خونه بگه بهم تو با بچه کاری نداشته باش مثلا خونه برادرم یا خواهرام شرایط اینه که میگن تو کاریت نباشه البته بازم من دخالت میکنم نمیذارم پاشو فراتر بذاره

🤣🤣🤣🤣نگاکن خدااااایکی ازهمینامنم دارممم،

مرضیه جان خونه منم مثل شماست
گاهی لباس ها رو از روی رخت پهن کن برمیداریم میپوشیم انقدر که وقت نمیکنم جمع کنم
صبح بیدار میشیم دوبار صبحانه میخوره حاج آقا
تا یه لقمه نهار درست کنم ساعت شده ۱۲باید برم سرکار
میرم، پنج و نیم میرسم خونه خسته و کوفته با صدای گرفته و زانوهایی که درد میکنه تازه ماراتن دور دوم شروع میشه
خونه جمع کن شام بزار به همسر برس مبادا که بهش بر بخوره
بدو بدو تا ۹که آیین میره بخوابه
بعدم برگه تصحیح کن نمره بزار مطالب فردا رو آماده کن
من که شدم یک ربات انسان نما
من از وقتی آیین به دنیا اومد احساس درماندگی دارم چون از همون اول نق نقو و بهونه گیر و نا آروم بوده تا همین الان
گاهی فقط میشینم نگاه میکنم چون کار دیگه ای از دستم برنمیاد
هر چه قدر تمیز میکنی باز خونه نامرتب و کثیفه
من گاهی چندشم میشه تو خونه راه برم انقدر که آیین آشغال ریخته
هر روز هم جارو بزنی باز پر آشغاله

خونه همه ماها همینه و اینکه اگ همسرت کمکت کنه خیلی عالی میشه نگران بریز ‌و بپاش نباش ۴سال دیگ بزرگ شه خونت همیشه مرتبه و خستگیاتم در رفته فقط من عاشق اون کشی شدم ک ب دستگیره بستی باز نکنه همه باهم باز کرد 😀

اول کو نشو یه گاز بگیر😂😂😂😘

شیطنت که نگممممممممممممم برات

ولی همش مرتب میکنم😅

عزیزم اگه توان مالی شروع داری کمکی بگیر حداقل خونه تمیز نکن

پسر منم همینه. منم فقط هفته ای دو روز که میرم سرکار مامانم نگه میداره اونم بخدا تا پامو میزارم خونه و خستگی درنکرده میگیرمش

با جون و دل درکت میکنم🙃اینکه کسی هم نگهش نداره واقعاااا سخته ب هیچچچ کاری نمیرسم استراحت ندارم ذرهههه ای نمیتونم به خودم اصن اون ادم نیسم انگار

شیطون بلا رو نیگا کجارفته

درکت میکنم حق داری خسته ایی
هممون همینیم
یه پسر دارم که از دیوار راست بالا میره خیلی لجبازه اصلا انقدر اذیت میکنه که هیچکس حاضر نیست نگهش داره من استراحت کنم
و مشکل من اینه که واسه من دوتان
پدرم درومده پسرم منو ب مرز فروپاشی روانی رسونده

باز خوبه شوهرت چیزی نمیگه

سوال های مرتبط

مامان آقا مهراد❤️ مامان آقا مهراد❤️ ۲ سالگی
سلام مامانا کسایی که تجربه از شیر گرفتن دارین تا کی طول میکشه بچه ها از یادشون بره
به خدا من دیگه کشش و توان ندارم کاملا شدم مثل این دیوونه ها
الان ۲۸ روزه پسرم رو از شیر گرفتم تدریجی بود و و هربار از وعده های شیرش کم کردم تا فشار زیاد هم بهش وارد نشه ولی در اخر مجبور شدم سینه ام رو سیاه کردم و گفتم اوخ شده چون دوباره داشت وعده هاش رو زیاد میکرد و بند بند وجودم خسته بود از شیر دادن به حدی که ۱ دقیقه شیر میخورد فشارم میفتاد و چشمام سیاهی میرفت
از شبی که گرفتمش فقط دو.الی ۳ شب راحت خوابیده اونم بعد از یک هفته اول ولی بعد از اون موقع خوابش که میشه به حدی بهونه میگیره جیغ میزنه که واقعا میمونم چیکار کنم تا اسم خواب میاد یا کاری که باب میلش نباشه میزنه زیر گریه و میگه میترسم یا همینکه بین خوابش بیدار میشه فقط میگه بغل و پام درد میکنه و مداوم فقط گریه تا دوباره با بدبختی بخوابه
اونم خوابی که فقط باید بشینم کنارش چون مدام میگه مامان و یه لحظه احساس کنه نیستم قیامت میشه دوباره
و میدونم تموم کارها و رفتارهاش هم به به خاطر شیر و وابستگیش بوده و این مدت هم همه جور دل به دلش دادم
حتی دیروز بهم میگفت مامان ممه خوب شده من بخورم
دیگه واقعا کم اوردم صبح اینقدر حرص داشتم و حالم بد بود از خستگی که خودمو تا تونستم زدم اونم کی منی که همه دم از قوی بودنش میزنن و به خاطر همین کسی نگاهمم نمکینه که بدونه الان چه شرایطی دارم فقط میدونم بریدم و خسته ام خییلی خسته😭😭😭😭😭😭