۸ پاسخ

من مادرندارم مادرشوهرم بیست روز جمع ام کرد خیلی اذیتم میکرد همش سرم دادمیزد اصلا رفتارش با من خوب نبود الان اومد خونمون اینقدر خوشحالم یعنی آرزوم این بود زودتر بیام خونه خودم خودم بچه هام رو نگه دارم

من یک بچه یک ماهه دارم بایک بچه 15ماهه هیچ کس رو ندارم خونم تو یک جایی هست تو غربتم هیچ کس نمیشناسم شوهرم کمکم نمیکنه اصلا با همه خانواده ام قهره میگه جواب زنگشون رو نباید بدم موقعی که زایمان کردم همراهی نداشتم پرستار ها فکر میکردن من خودم همراهی هستم ولی خداروشکر خیلی آسونه بچه یک ماهه ام شیر میدم می‌خوابه بعد به بچه یک ساله ام میرسم بعضی موقع ها بایک دستم به پسرم شیر میدم با دست دیگه به بچه دیگه ام غذا

عزیزم خیلی سخته درکت میکنم یاد خودم افتادم وقتی مامانم رفت کلی گریه کردم و چندروزی حالم بد بود ولی چاره چیه باید قوی باشی تو خودت مادری دوتا بچه دیگه بهت احتیاج دارن پیش قوی باش و به روال قبلی زندگیت برگرد مادرت نمیتونه کلا پیشت باشه

منم ی بچه ۱۷ماهه دارم با ی بچه دو ماهو خورده ایی اگ بدونی تو چ وضعیتی بودم روزای اول الان دارم کم کم روال میشم

سلام عزیزم درکت میکنم خیلی سخته خودمم تو شرایط شمام مامانم در رفت وآمد شما هم همینکارو کن اگه میشه چون دست تنها اصلا نمیتونی سخته

گلم بخودت استرس نده مادری
باید قوی باشی توو خونه آهنگ باز کن روحیتو شاد کن به بچه هات برس بخودت تلقین نده بگو که من قوی ام
اگه من حالم خوب نباشه مسلما بچه هامم حالشون خوب نمیشه گناه دارن ❤️

عزیزم به خودت انرژی مثبت بده این حال و روز بعداز زایمان یه جور افسردگی هست باهاش بجنگ تازود ازدستش راحت بشی آهنگ شاد بزار غذاهای مقوی وگرم مخصوصا دوای گرم یا همون حاوی درست کن بخور خودت رو مشغول کن تا فرست فکر به افسردگی نداشته باشی

نمیتونی چند روزی بری خونه مادر؟

سوال های مرتبط