مامان کوچولو مامان کوچولو ۶ ماهگی
قسمت بیست و یکم داستان زندگیم💔🕊️


شوهرم خیلی ناراحت بود اومد کنارم گفت بخدا از تو دیگه انتظار نداشتم منم سکوت کردم حرفی برا گفتن نداشتم بعد این ماجرا
پدر شوهرم به شوهرم گفت کاری با دخترام نداشته باش گفت حق نداری چیزی بهشون بگی گفت حق نداری تو زندگی ما دخالت کنی
شوهرمم خیلی در این باره ناراحت بود گفت خرجشون رو من میدم همه چیزاشون رو فراهم میکنم گفت حتی وقتی ندار بودم قرض میکردم ولی نمیزاشتم اینا کمبودی داشته باشن حالا اومدن میگن زندگی ما به شما ربطی نداره
گفت دیگه حتی چیزی هم نمیگیرم برا خونه خیلی عصبی شده بود گفت اینا پرو شدن گفت خودشون میان تو زندگی ما دخالت میکنن بعد که من می خوام خواهرام رو جمع کنم تا آبروی خودشون نره اینا اینجوری میکنن و اونارو تشویق میکنن که اینکارو بکنن
خدایی پدر من وقتی نامزد بودم و با شوهرم قرار داشتم نمی‌دونم از کجا فهمیده بود که دعوام کردو گوشی تو دستم رو شکست ولی اینا تشویقشون میکنن تا اینکارارو بکنن😑
فردای اون روز صبح بود و من خواب بودم شوهرم بیدار شده و رفته بودبیرون از اتاق نمی‌دونم چیشده بود که گفت وسایلاتو جمع کن از اینجا بریم میگفتم چیشده میگفت حرف نزن من دیگه یه دقیقه هم نمیمونم تو این خونه منم هی ازش میپرسیدم چی شده که یهو داد زد گفت جمع میکنی یا خودم تنها برم منم گفتم باشه و شروع کردم به جمع کردن وسایل های ضروریمون
بعد جمع کردن وسایل های شخصیمون زنگ زدیم به تاکسی و از خونه بیرون رفتیم
…..
ادامه شب میزارم🖤
مامان فسقلی😍 مامان فسقلی😍 ۱۱ ماهگی
مامان پسته مامان پسته هفته بیست‌ودوم بارداری