مامان آريشاه مامان آريشاه هفته بیست‌وسوم بارداری
مامان هدیه ی امام رضا مامان هدیه ی امام رضا ۲ ماهگی
تجربه ی زایمان
پارت سوم
دکتر گفت چون زایمان تو طولانی شده ، نمیتونیم برات بی حسی بزنیم ، طولانی تر میشه و خطرناک تر میشه
انگار تمام درای امیدو روم بستن
بدترین لحظه ی زایمانم اونجا بود
ساعت شد ۶ صبح و من ۱۹ ساعت بود که درد میکشیدم
دردایی ک هرلحظه فکر میکردم الانه که بمیرم
دیگه هیچ حونی برام نمونده بود ، هیچ جونی
همه کادر شیفت قیافه هاشون ترسیده بود ، اصلا منو تنها نمیذاشتن ، هرکی بعد از منم بستری شده بود ، زاییده بود و رفته بود
منو دیگه همه میشناختن و دلشون برام میسوخت
التماس میکردم که ببریدم اتاق عمل
میدونی آدم ۲۰ ساعت نخوابه ، دیوونه میشه ، فک کن ۲۰ ساعت درد زایمان بکشی ، چه حالی داری
هی ماماها دلداریم میدادن و امید میخواستن بدن
ولی من امیدم به ته کشیده شده بود
فقط داد میزدم و ناله میکردم که بسمههههه، بخدا بسمهههههه، نمیکشم دیگه ، جونی نمونده برام.....هنوزم یادم میوفته ، دیوانه میشم
ساعت شد ۷ ، دیگه دردا وحشتناک شده بود ، حال منم خیلی بد شده بود دیگه
دکتر و ماماها ریخته بودن تو اتاقم
یهو حس کردم دستم خیس شده ، نگاه کردم دیدم تمام دستم خون شده ، رگم پاره شده بود ولی هیچ دردی از سوزن و اینا نمیفهمیدم
دوتا ماما ی سمتم بودن ، دوتا ماما اون سمتم ، با تمام زورشون شکممو فشار میدادن ، ی ماماهم بالا سرم بود اکسیژنو گذاشته بود رو دهنم
دوتا دکترم پایین پام بودن و کانال زایمان چک میکردن
بچه اومده بود پایین ولی تو کانال زایمان گیر کرده بود
مامان جوجو طلایی مامان جوجو طلایی هفته هفتم بارداری