تجربه ی زایمان
پارت سوم
دکتر گفت چون زایمان تو طولانی شده ، نمیتونیم برات بی حسی بزنیم ، طولانی تر میشه و خطرناک تر میشه
انگار تمام درای امیدو روم بستن
بدترین لحظه ی زایمانم اونجا بود
ساعت شد ۶ صبح و من ۱۹ ساعت بود که درد میکشیدم
دردایی ک هرلحظه فکر میکردم الانه که بمیرم
دیگه هیچ حونی برام نمونده بود ، هیچ جونی
همه کادر شیفت قیافه هاشون ترسیده بود ، اصلا منو تنها نمیذاشتن ، هرکی بعد از منم بستری شده بود ، زاییده بود و رفته بود
منو دیگه همه میشناختن و دلشون برام میسوخت
التماس میکردم که ببریدم اتاق عمل
میدونی آدم ۲۰ ساعت نخوابه ، دیوونه میشه ، فک کن ۲۰ ساعت درد زایمان بکشی ، چه حالی داری
هی ماماها دلداریم میدادن و امید میخواستن بدن
ولی من امیدم به ته کشیده شده بود
فقط داد میزدم و ناله میکردم که بسمههههه، بخدا بسمهههههه، نمیکشم دیگه ، جونی نمونده برام.....هنوزم یادم میوفته ، دیوانه میشم
ساعت شد ۷ ، دیگه دردا وحشتناک شده بود ، حال منم خیلی بد شده بود دیگه
دکتر و ماماها ریخته بودن تو اتاقم
یهو حس کردم دستم خیس شده ، نگاه کردم دیدم تمام دستم خون شده ، رگم پاره شده بود ولی هیچ دردی از سوزن و اینا نمیفهمیدم
دوتا ماما ی سمتم بودن ، دوتا ماما اون سمتم ، با تمام زورشون شکممو فشار میدادن ، ی ماماهم بالا سرم بود اکسیژنو گذاشته بود رو دهنم
دوتا دکترم پایین پام بودن و کانال زایمان چک میکردن
بچه اومده بود پایین ولی تو کانال زایمان گیر کرده بود

۳ پاسخ

و منی ک انقدر زود زایمان کردم تا شوهرم رفت پایین کیفمو بیاره اومد بالا من زاییده بودم🤣پنج دقیقه ای

کدوم بیمارستان بودی؟که این همه داغون بوده ،۲۰ ساعت نگه داشتن میخواستن بکشنت؟؟؟

چرا نبردن سزارین؟؟؟
من ۴ ساعت رو ۴ سانت مونده بودن بچه تو لگن گیر کرده بود سرش داشت باد میکرد اورژانسی بردن سزارین

سوال های مرتبط

مامان ماهلین مامان ماهلین هفته هشتم بارداری
تجربه زایمان قسمت سوم .
من یکشنبه ۸ صبح با همسرم و مادرم رفتم بیمارستان آرام و نزدیک ساعت ۹ ونیم بستری شدم .صبح ۳ فینگر باز بودم و دردهای داشت منظم‌میشد ولی کماکان خونریزی نداشتم درحد لکه بود .
ساعت حدودا ۱۱ بود که اپیدورال گرفتم و واقعا راضی ام . رسیدگی ماما ها و پزشک و کادر بیمارستان‌عالی بود . همسرم از اول تا بعد زایمان کنارم بود و برای زایمان کمکم می‌کرد. اتاق زایمان من خودم تنها بودم و بیمار دیگه ای نبود از اول که بستری شدم رفتم اتاق زایمان تو بخش پیش بقیه بیمارا و مثل بیمارستان خصوصی پیش بقیه بیمار ها نبودم از اول رفتم اتاق زایمان . اونجا حمام و جکوزی داشت و چون من کات‌اتر بهم وصل بود چون اپیدورال پیوسته میگرفتم نمیتونستم زیر دوش برم یا تو وان بشینم
ولی توپ و پله و صندلی بود که پوزیشن بگیرم .
از ۳ ظهر من دیگه پیشرفت نداشتم بدنم یاری نمی‌کرد دهانه رحم سفتی دارم کیسه آبم رو خودشون پاره کردن .
پزشکم ساعت ۷ اومد بیمارستان و من با وجود اپیدورال فقط انقباضات رو درحد درد پریود حس میکردم و قابل تحمل بود برام . زایمانم یکم طول کشید و چون اضافه وزن داشتم زایمانم یکم سخت بود و همسرم به ۳ تا ماما و دکترم کمک می‌کرد و ۵ نفری به من زور میدادن که زایمان کنم😂😂❤️ در آخر ۷.۸ تا بخیه خوردم و دخترم ساعت 20:50 یکشنبه ۱۱ آذر به دنیا اومد ...ولی خب ۷ روز بستری بود چون دیستوشی بود بخاطر سختی زایمان و تنگی کانال مجبور شدن اینکارو بکنن و .... مسائل مربوط به بستری دخترم تو تاپیک بعدی میگم .
در کل از زایمان تو بیمارستان آرام به شدت راضی بودم با اینکه هزینه ها حتی با بیمه‌تکمیلی اونجا بازم خیلی زیاد شد ولی ارزش داشت و انتخابم بازم بیمارستان آرامِ .🥰🥰❤️
سوالی بود بپرسید عزیزان .
مامان امیرعلی👩‍👦 مامان امیرعلی👩‍👦 ۳ ماهگی
مامان رونیا مامان رونیا ۳ ماهگی
زایمان طبیعی پارت پنجم...
و من بالاخره بعد ۱۲ ساعت درد کشیدن جیگر گوشه امو گرفتم بغلم
۲ نصف شب دردم گرفت و ۲ و نیم ظهر ۳۰ آذرماه زایمان کردم .
بچه رو بردن وزنش کردن ۲ کیلو و ۸۳۰ بود گذاشتنش رو تختش که بالاش بخاری بود
بعد لباساشو خواستن
مادرشوهرم لباساشو داد و پرستارا پوشوندن
(موقع زایمان خیلی جیغ میزدم و گریه میکردم
همسرم خیلی ترسیده بود
وسط زایمان بهم میگفت میخوای بگم ببرنت سزارین؟
یکم فک میکردم ، میگفتم من درد زایمان طبیعی رو تحمل کردم ، دیگه نمیتونم سزارین رو هم تحمل کنم
وقتی بچه به دنیا اومد من دیگه صدام قطع شده بود چون دردی نداشتم دیگه
راحت شده بودم
مادرشوهرم میگفت ، همسرم گریه میکرد که چرا صداش دیگه نمیاد ولی پرستارا خبر داده بودن که زایمان کردم)
بعد اینکه لباسای بچه رو پوشوندن دکتر شروع کرد به بخیه زدن
یه نیم ساعت چهل دیقه طول کشید
بدون بی حسی شروع کرد به دوختن
درد داشت ولی خب به اندازه ی زایمان نبود
دیگه از اون موقع قوی شدم
دست یکی از ماما ها رو گرفته بودم از درد
میگفت تحمل کن
منم میگفتم دردش هر چقدرم باشه ، قابل تحمله ، چون زایمان خیلی سخت تره
مامان سپیدار👼💕 مامان سپیدار👼💕 ۳ ماهگی
خوب ببخشید طول کشید
بریم‌پارت🌸سه🌸
خوب کیسه ابمو که داشت پاره میکرد خیلی درد داشت زمین و زمان و صدا میزدم دیگه واقعا منکه انتخابم طبیعی بود پشیمون شدم انقدر درد داشت توم میپیچید هیچی کیسه آبمو که پاره کرد شوهرم اومد پیشم ديگه زورم داشت میومد گفت قوی باشه دوتا زور محکم بزن با تمام قدرت زور زدم خداروشکر سرش اومد بیرون ولی متاسفانه بند ناف پیچیده بود دور گردن دخترم ولی خوب ماما بهم نگفته بود گفت چندتا زور محکم بزن منم همین کارو میکردم تا زور آخری یهو احساس کردم بدنم آزاد شده اصلا درد نداشتم یهو یچیز داغ رو سینم احساس کردم چشامو که باز کردم دیدم دخمل قشنگم و گذاشتن رو سینم شوهرم که اینقدر حالش بد بود برای من اولین بار بود دیدم داره گریه میکنه سریع رفت بیرون نموند دختر قشنگ من ساعت ۱۱:۳۰ صبح بدنیا اومد این لحظه رو برای همتون آرزو میکنم😍
درسته درد میکشی ولی واقعا ارزششو داره 🌸❤️❤️
البته زایمان من کلا سه ساعت طول کشید خوب اینم از تجربه زایمان طبیعی من امیدوارم خوشتون اومده باشه🥰🥰🥰
مامان 👶🏻ARSALAN👶🏻 مامان 👶🏻ARSALAN👶🏻 ۳ ماهگی
تجربه زایمان
💕پارت ششم💕

واسه من مامان اولی بااون همه استرس و نگرانی که توی این چندروز کشیده بودم خیلی سخت بود بدون پسرم بخوام منتقل بشم بخش زنان و زایمان😓
وقتی همه مادرا با بچه هاشون بودن بغلشون میکردن شیرمیدادن
من فقط باید نگاه میکردم😓😓
خلاصه منو منتقل کردن ماما قراربود بیاد برای باردوم فشار رحمی بده
اخ نگممممممم که چی‌کشیدمممم بااون همه بخیه و درد از اتاق عمل بیای ربع ساعت بعدش بخوان فشار بدن فقط جیغ میزدم شوهرم بیرون بخش صدامو شنیده بود طاقت نیورده بود و خودشو رسوند به در اتاق
بالاخره تموم شد ولی فشارم پایین نمیومد و نوسان داشت بین ۱۴تا۱۶
ازبس جیغ و گریه کرده بودم و بخاطر عمل لب و دهنم خشک خشک شده بود
مامانم با پنبه خیس میکشید به لبم
قراربود تا ۸شب چیزی نخورم و بعدش بلندشم راه برم
به هرزحمتی بود راه رفتم و کلی بهم فشار اومد ولی مجبور بودم بخاطر پسرم سرپاشم...
صبح شد دیدم مامانم خیلی بیحاله گفتم شاید شب تاصبح بیمارستان بوده نخوابیده خستس به هزار زحمت فرستادمش خونه ظهر زنگ زد که اونم بستری شده و کرونا گرفته....حالا من موندم و یه عالمه فکروخیال
مامان رونیا مامان رونیا ۳ ماهگی
زایمان طبیعی پارت اول...
مامانا میخوام از تجربه ی زایمانم بهتون بگم...
زایمان طبیعی بودم
هفته ی ۴۰ ام بودم، ینی ۳۹ هفته و ۶ روز ، یه روز دیگه قرار بود برم هفته ی ۴۱
۲ نصف شب جمعه ، ۳۰ آذر ماه دردم شروع شد
چون مامانم یه شهر دیگه ست، مادرشوهرم از وقتی رفتم تو ماه نهم اومد پیشمون ، مادرشوهرم تو هال خوابیده بود و منو همسرمم تو اتاق
ساعت ۲ احساس کردم درد دارم ولی یکم متفاوت تر از همیشه ست،( ۴ _ ۵ روز قبلشم رفته بودم معاینه دکتر گفته بود حتی یه سانتم باز نشده رحمت، منم اون ۴_۵ روز رو کلی ورزش و اسکات و بالا پایین رفتن از پله ها و بشین پاشو و رابطه ی بدون جلوگیری داشتم )
دردم که شروع شد اولش خفیف بود، بچم هی خودشو منقبض میکرد میومد یه طرف شکمم
نمیتونستم تشخیص بدم که درد زایمانه یا انقباضاته کاذبه
چون اولین زایمانم بود
پاشدم یه ذره راه رفتم ، آب خوردم رفتم دستشویی تا بلکه خوب شم ولی رفته رفته درد کمرم داشت امونمو می‌برید، عرق سرد نشسته بود تنم
یه ساعت تحمل کردم تا ساعت شد ۳
دیدم نمیتونم دردو تحمل کنم
همسرمو بیدار کردم ، چون چند روز قبل دکتر گفته بود دهانه ی رحمت هنوز باز نشده، همسرم فک نمی‌کرد که درد زایمانم باشه، پاشد نشست کمرمو ماساژ داد، پاهامو ماساژ داد ولی من هی عرق میکردم و درد شکمم و کمرم اذیتم میکرد
مادرشوهرمو بیدار کرد و لباسامو پوشوندن و رفتیم بیمارستان
ساک بچه و خودمم از چند روز قبل ، محض احتیاط همسرم گذاشته بود تو ماشین
مامان نیک مامان نیک ۴ ماهگی
زایمان پارت 1
۳۸هفته و ۵ روزم بود که ساعت ۱:۳۰شب یهو کیسه ابم پاره شده رفتم بیمارستان دهانه رحمم بسته بود با دکترم هماهنگ کردن ک اگ تا صبح دردم شروع نشه صبح زود امپول فشار میزنن خلاصه منم انقد میترسیدم مدام گریه میکردم خلاصه دردم شروع نشد بهم امپول زدن اولش دردم کم بود ساعت ۹صبح شدید شد دیگ ۱۰به بعد هر یه دیقه شده بود دردم معاینه میکردن کند پیش میرفتم با درد شدید ۲سانت بودم دیگ ساعت ۱۱ دردم یکسره بود مثلا اول میگرفت ول میکرد این دیک کلا درد داشتم جیغ میزدم دوست داشتم بمیرم خیلی خیلی درد داشتم ک دکترم اومد معاینه کرد ساعت ۱ بعداظهر بود ک همون ۲ سانت بود پیشرفتی نداشتم اورژانسی بردنم سزارین انقد درد داشتم گریه میکردم سریع بچه رو در بیارین من دارم میمیرم از درد زیاد فقط میلرزیدم خلاصه سزارین شدم ساعت ۲:۰۵ بعداظهر پسرم به دنیا اومد تو ریکاوری بودم بهم گفتن پمپ درد نمیخوای گفتم ن خداروشکر درد نداشتم فقط دوبار شکممو فشار دادن درد داشتم
مامان آراد👼🏻💙 مامان آراد👼🏻💙 ۴ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی
پارت دوم
خلاصه یه هفته مونده بود به زایمان اسهال شده بودم و از اونجایی که اینجا میخوندم که اسهال میتونه از علائم زایمان باشه کم کم خودمو آماده میکردم و میفهمیدم وقتشه😅
چهارشنبه ۱۴ آذر بود که ساعتای ۴ صبح با درد از خواب بیدار شدم دردم در حد دردای خفیف پریودی بود و هر ۱۰ دقیقه میگرفت چون دردای نامنظم زیاد داشتم اولش اهمیت ندادم تا ساعت ۵ شد دیدم دردام همینطور منظم و هر ۱۰ دقیقس تا ساعت ۶ همونطور تو تخت بودم و تحمل کردم ساعت ۶ دیگه پا شدم رفتم دوش آبگرم گرفتم(قبلا که دردام نامنظم بود دوش آبگرم که میگرفتم دردام تموم میشد)اما ایندفه همون ۱۰ دقیقه منظم بود بعد حمام، هیچی هم از دردم نمیگفتم به همسرم و مادرم ک هر ۱۰ دقیقس چون میدونستم خیلی هول میکنن و سریع میخوان منو ببرن بیمارستان😂
دیگه نزدیکای ساعت ۷ درد من هر ۵ دقیقه یکبار شده بود به مامانم گفتم و زنگ زدم به مامای همراهم گفت اگههر ۵ دقیقه یکباره یه چیز شیرین بخور و بیا معاینت کنم امروز خودمم شیفتم دارم میرم بیمارستان
مامان رونیا مامان رونیا ۳ ماهگی
زایمان طبیعی پارت سوم...
اون لحظه ای که دردم شروع میشد بالا می‌آوردم و استفراغ میکردم که دکتر میگفت چون دهانه ی رحمت داره باز میشه اینجوری استفراغ میکنی
ساعت ۱۰ اینا کیسه ی آبمو پاره کردن
یه مایع داغ و غلیظی ریخت روی رونام
حس عجیبی بود ، آبی ‌که ۹ ماه پاره ی تنمو زنده نگه داشته بود ، همش ریخت ...
بعدش خون اومد ازم
هر چند دقیقه یبارم که معاینه میکردن
۹ سانت بودم
دیگه باید زایمان میکردم
واسم گاز انتونوکس یا همون بی حسی آوردن و گقتن هر وقت درد داشتی ازش استفاده کن
ضربان قلب بچم هی بالا پایین میشد
میگفتن تند تند نفس بکش
وقتی درد داری گاز رو بزار دهنت و عمیق بکش
با اون درد زیادی که داشتم میگفتن پاشو برو دستشویی
اتاقی که توش زایمان میکردم خصوصی بود توش همه چی داشت
بالا سرمم ۳ تا ماما و یدونه دکتر بود
روی توپ بالا پایین میشدم همسرمم پشتمو ماساژ میداد
همه جا شده‌بود خون
دکترم میگفت هر وقت دردت گرفت بشین و زور بزن
میگفت زورگو بده پشتت فک کن داری مدفوع میکنی
منم میشستم و انقد زور میزدم و مدفوع میکردم
دست خودم نبودم
دکتر خودش میگفت زورتو بده پشتت

دیگه نای سر پا وایسادن و ورزش کردن نداشتم
دراز کشیدم رو تخت و دکتر هی میگفت نفس بکش
منم جونی دیگه تو تنم نمونده بود
آخر سر یکی از ماما ها گفتش
ببین عزیزم، دخترت از نفسای تو نفس میکشه اگه تو تند تند و عمیق نفس بکشی بهش اکسیژن میرسونی
بخاطر دخترمم که شده باید قوی میموندم
نباید کم می‌آوردم
با خدا همش حرف میزدم تو دلم
میگفتم خدایا چرا نمیتونم
چرا تموم نمیشه پس
دیگه نمیتونستم، منتظر معجزه ای از طرف خدا بودم
هر چی امام بود صدا میزدم و ازشون کمک میخواستم
هی میگفتن محکم زور بده
مامان سورنا مامان سورنا ۴ ماهگی
سوال:سلام خانما میخوام تجربه زایمان طبیعیمو بگم. بعد از دو ماه😁
شب رفته بودم دکتر برای معاینه تحریکی که گفتن رحم دو سانت بازه اما بچه تو لگن نیومده و احتمالا هفته بعد زایمان میکنم، صبح ساعت 9 بود از خواب بیدار شدم برای خودم نیمرو درست کردم که حس کردم لباسم خیس شده، رفتم سرویس اما فکر نمیکردم کیسه آبم باشه، رفتم صبحانمو خوردم و موقع بلند شدن یهو یک عالم آب ازم ریخت ، به مامای خودم زنگ زدم گفت برم بیمارستان دولتی چون اونجا مریض داره منم قبول نکردم رفتم خصوصی و اون گفت نمیتونه بیاد، خیلی حس بدی بود که زیر حرفش زده، به بیمارستان خصوصی زنگ زدم و گفتن اونجا خودشون ماما همراه دارن، وقتی وارد بیمارستان شدن ساعت یک ربع به یازده بود، اصلا درد نداشتم، معاینه کردن و گفتن لگنم عالیه و انقباض هام شروع شده ، ساعت دو ظهر هفت سانت شده بودم و ساعت پنج عصر زایمان کردم، از ساعت دو تا پنج برام خیلی سخت بود، دردش اینجوریه که دوس داری سرتو بکوبی تو دیوار و اینکه خسته کننده اس، مامای همراهم خیلی خوب و مهربون بود ، فقط اینکه با اینکه من سر جوش خوردن بخیه هام خیلی اذیت شدم و هنوزم درد واژن دارم. اما خود زایمان اونقدرا هم که تصور میکردم سخت نبود فقط خسته کننده بود، اینم بگم بند ناف دور گردن نینی بود و نمیتونست دنیا بیاد بخاطر همین بیشتر طول کشید و خیلی بخیه خوردم
پسرم تو سی و هشت هفته و سه روز با وزن 3/400 دنیا اومد