پارت 4

ساعتای ۶ و نیم بود ک اومد دوباره معاینه کرد گفت هنوز همون سه سانته و تغییری نکرده بزار برات معاینه تحریکی انجام بدم ک زودتر زایمان کنی
این معاینه ولی درد داشت😬
شد ساعت ۷ و تعویض شیفتشون و ناراحت بودم ک پرستار مهربونم داره میره🥲😂
چند دیقه بعد پرستار شیفت جدید اومد و اینکه خیلی از قبلیه مهربون تر
(واقن پرسنل زایشگاه امام حسین خیلی خوب بودن عالیی بودن مخصون دکترم)
تو زایشگاهم اون روزی ک من اونجا بودم ۵ یا ۶ نفری بیشتر نبودن
یسری سوال کرد و فرم پر کرد هی میومد بهم سر میزد و باهام حرف میزد همین موقعا بود ک دکتر همون شیفت اومد و به مریضا سر زد
و یکی دردش گرفته بود ک نزدیک بود زایمان کنه
و جیغاش شروع شده بود
حالا من اون وسط گرخیده بودم از ترس😂
اون بنده خدا زایمان کرد و دکتر یکی یکی میومد بالا سرمون تا به من رسید و یبارم دکتر معاینه کرد اونموقع ساعت ۱۰ و نیم بود ک گف ۵ سانت باز شدی
ولی من هنوز هیچ دردی نداشتم

۱ پاسخ

🤩🤩🥰🥰🥰

سوال های مرتبط

مامان السانا مامان السانا ۵ ماهگی
پارت سوم
ساعتای ۶ عصر شد تازه نیم سانت رفتم جلو شدم ۳ سانت اما من خیلی نا امید بودم و فک نمیکردم طبیعی بزایم مامام خیلی مهربون و خوش اخلاق باهام رفتار میکرد از دست این دستگاه نوار قلب یه جا عصبی بودم ک نمیتونستم تکون بخورم باید راست میخابیدم از درد میخاستم اینور اونور بشم اما نمیشد دردام زیاد بود به مامام التماس کردم ببر عمل گف میرم دکتر صدا میزنم بیاد معاینه ات کنه اگ اجازه داد چشم چون هیچ تغییری نکردی همون ۳ سانت موندی دکتر لنتی اومد معاینه کرد و گف نه صبر کنید تا ۱۲ شب اگ نزایید بعد ببرید واسه عمل خیلی تو دلم فوشش دادم مامام بالاسرم موند و ساعت ۸ شد معاینه کرد معجزه شده بود شدم ۴ سانت مامام واسم روغن زیتون اورد و رحمم چرب کرد رب ساعت بعد شدم ۵ سانت اونم همش معاینه و روغن میزد ده دیقه بعد شدم ۶ سانت همینجوری سر ده دیقه بیشتر میشدم تا ساعت ۹ شب شد و به ۹ سانت رسیده بودم و شروع شدن زور زدنا اینقد زور زدم اما بچه نمیومد به جای گریه و جیغ فقط زور میزدم اما بچم چسبیده بود رو شکمم پرستار اومد نشست رو شکمم و فقط هل میداد شکممو فلان سر پنج دیقه دردام باز میرفتن باز میومدن موقع دردا میگف زور بزن بخدا موهاشون میبینم اما من داشتم از حال میرفتم خیلی ناامید بودم حداقل نیم ساعت گذشته بود مامام گف فقط دوتا زور بزن اگ نزنی بچت خفه میشه تو دلم به بچم فکر کردم گفتم تا اینجاش اومدم فقط دوتا زور مونده و خیلی جدی دوتا زور زدم تا اینکه دیدم رو شکمم یه چیزی گذاشتن چشام باز کردم دیدم دخمله قشنگمو بدنیا اومد ۴۰ دیقه بچم تو لگن مونده بود کل بدنش سیاه بود گریه نمیکرد مامام دوتا زد رو کمرش تازه صدای گریه اش اومد الهی فداش بشم
مامان نی نی مامان نی نی ۲ ماهگی
پارت2
دیگه رفتم دراز کشیدم گفتم نمیشه معاینه نکنید من نرفتم زایمان طبیعی که این چیزارو نکشم گفتن نه باید ببینیم دهانه رحمت چقدر باز شده میتونیم صبرکنیم دکترت بیاد یا نه اورژانسی عملت کنیم که معاینه کرد منم باوجود اون دردایی که مثل پریودی بود میگرفت و ول میکرد معاینش برام دردناک بود که معاینه کرد و گفت یک سانتی میتونیم صبر کنیم ولی کیسه ابت نشتی داره دیگه ان استی وصل کردن بهم که ضربان قلب بچه و چک کنن دیگه زنگ زدن به دکترم و دکترمم گفت من تا ساعت ۴ میتونم بیام منم ساعت یک و نیم ظهر بود که رسیده بودم بیمارستان مجبور بودم یه دو سه ساعتی اون درد و تحمل کنم مثلا سزارین انتخاب کردم ک درد نکشم ک اخرم درد طبیعی کشیدم منم هی خوابم میبرد باز یهو درد میگرفت میپریدم دستامو مشت میکردم فشار میدادم تا اون درد کوفتی تموم بشه دردش بیشتر از درد پریودی ولی دقیقا همون نوع درد ولی خیلی بیشتر بعد در حد سه دقیقه میگرفت ول میکرد انگار نه انگار تا یک ربع بعد دیگه داشت فاصله دردام کوتاه میشد و تایمش طولانی تر منم تو یه اناق تنها نه گوشی همراهم بود نه چیزی مادرم و همسرمم پشت دره اتاق زایمان بودن...
مامان نیک مامان نیک ۳ ماهگی
زایمان پارت 1
۳۸هفته و ۵ روزم بود که ساعت ۱:۳۰شب یهو کیسه ابم پاره شده رفتم بیمارستان دهانه رحمم بسته بود با دکترم هماهنگ کردن ک اگ تا صبح دردم شروع نشه صبح زود امپول فشار میزنن خلاصه منم انقد میترسیدم مدام گریه میکردم خلاصه دردم شروع نشد بهم امپول زدن اولش دردم کم بود ساعت ۹صبح شدید شد دیگ ۱۰به بعد هر یه دیقه شده بود دردم معاینه میکردن کند پیش میرفتم با درد شدید ۲سانت بودم دیگ ساعت ۱۱ دردم یکسره بود مثلا اول میگرفت ول میکرد این دیک کلا درد داشتم جیغ میزدم دوست داشتم بمیرم خیلی خیلی درد داشتم ک دکترم اومد معاینه کرد ساعت ۱ بعداظهر بود ک همون ۲ سانت بود پیشرفتی نداشتم اورژانسی بردنم سزارین انقد درد داشتم گریه میکردم سریع بچه رو در بیارین من دارم میمیرم از درد زیاد فقط میلرزیدم خلاصه سزارین شدم ساعت ۲:۰۵ بعداظهر پسرم به دنیا اومد تو ریکاوری بودم بهم گفتن پمپ درد نمیخوای گفتم ن خداروشکر درد نداشتم فقط دوبار شکممو فشار دادن درد داشتم
مامان نورا😍 مامان نورا😍 ۳ ماهگی
پارت ۲
چنان درد واژن داشتم ک خودم میدونستم دهانه رحمم باز شده حداقل دوسه سانتی هس ولی ب هیچ وجه نمیخواسنم برم پیش دکتر یا زایشگاه ک بگم منو معاینه کنن چون میدونستم منو معاینه کنن طبیعی بچه رو بدنیا میارم منی ک از طبیعی وحشت داشتم
رسید روز ۲۷ام من رفتم حموم و ترشح موکوسمی دیدم ولی بهش دقت نکردم و چون من دکترم کرمان بود و من بم زندگی میکنم ۳ساعت راه بود و دکتر ب من گف ساعت ۷ بیمارستان باش من ازروز قبل میخواسنم برم کرمان ۳ساعت راه بود مامانمم نوبت دکتر داشت ۵.۶ ساعتم داخل ماشین نشستم چ فشاری ب کمرمم اومد و شب رفتیم خونه ی عمم ساعت ۴ صبح بود ک من رفتم سرویس بهداشتی کمردرد منو گرف و ول کرد توجه نکردم چون زایمان اولم بود تجربه نداشنم رفتم داخل رخت خواب ک بخوابم بازم کمردرد منو گرف و دردش ب پاهامم میزد شک کردم گفتم نکنه منو درد طبیعی گرقته ساعت گرفتم دیدم هر ۶ دقیقه منو درد میگیره و ول میکنه مادرشوهرم بیدار شد گف درد داری من گفتم ن نمیدونم چرا بهش نگفنم درد دارم بلند شدم رفتم کنار شوهرم گفتم بلند شو چون کنار شوهر عمم خوابیده بود روم نمیشد بگم درد دارم مبگف تو ۷ باید اونجا باشی زوده حالا ساعت ۵ونیم شد مادرشوهرم و مادرم بیدار شدن ک صبحانه بخورن بریم سمت بیمارستان دیدن من دارم از درد ب خودم میپیچم گفتن دردت گرفته گفتم اره چون من از درد اصلا داد و بیداد و اه و ناله نمیکردم اونجا بود ک شوهرم ترسید باور کرد منو درد گرفنه فک کرد من الکی میگم و اونا صبحانه خوردن و رفتیم سمت بیمارستان
مامان مارال👧🤰 مامان مارال👧🤰 ۴ ماهگی
پارت دوم زایمان طبیعی
خلاصه تا صبح چشامو رو هم نزاشتم فقط ب خودم میپیچیدم ن دراز میکشیدم ن میتونستم بشینم فقط ی حوله دستم بود موقع دردم شروع میشد تو دهنم میگرفتم جیغ میکشیدم و پتورو چنگ میزدم...تارسید ب ساعت ۹ صبح و همچنان دردام بیشتر میشد و غیرقابل تحکل طوری ک اشکم در میومد دیگه دزدام شده بوده هر ۲دقیقه ۴۰ ثانیه بعضی وقتا باز میشد ۲۰ثانیه ب ماما گفتم گف ن هنوز زوده باید تایم دردت بیشتر بشه کم نباید بشه.براخودت میگم نرو ک اذیت میشی شکم اولی هم هستی...گف وقتی درد نداری قر بده دردت ک شروع شد مث دشویی ایرانی بشین ..خلاصه ک درد میکشیدمو درد
دلم ضعف میرفت ولی چیزی نمیتونستم بخورم...هم استرس و هم ترس تموم بدنمو فرا گرفته بود دیگ مامانمو میدیدم رنگ ب روش نبود انقد ک استرس داشت همش دست شوهرمو مامانمو چنگ میزدم از درد....دیگه تایمام داشت برابر میشد ک ساعت ۱۰ صبح کیسه ابم پاره شد سریع زنگ زدیم ب مامام گف حتمن همین الان برو زایشگاه منم دارم میام ولی حتمن بهم خبربده چندسانتی چون تا ب ۴ثانت نرسی منو راه نمیدن...ازدرد ب خودم میپیچیدم تو ماشین تارسیدیم زایشگاه رو صندلی نشسته بودم ی عالمه مریض بود ک قراربود معاینه بشن یا کیسه ابشون پاره شده بود یاک لکه بینی داشتن منم ک فقط ب خودم میپیچیدم اخر پرستاره دید خیلی اذیتم گف تو بیا رفتم گف ۶ سانتی برو اتاق کنارلباساتو عوض کن بستری میشی.مامانم سریع زنگ زد ب ماما ک بیان ۶سانته گف توراهم.تامنو بردن تو اتاق مامام اومد....چقد خوب بود ک بالاسرم بود اجازه نمیداد ک هرکی برسه معابنه کنه یک پرستاربود اومد معاینه کرد گف ۶ونیم سانته اون رفت