۵ پاسخ

یعنی وقتی معاینه میکنن ها میخام بزنم تو صورتشون با مشت و لگد

مگه برا سزارینم معاینه میکنن؟🥴

من چند روز پیش معاینه شدم اصلا دردم نگرفت اونوقت دستشو هم خیلی فشار داد

چرا عمل خودت خواستی سزارین شی یا بچه دومت بود

کدوم بیمارستان رفتی گلم

سوال های مرتبط

مامان مارال👧🤰 مامان مارال👧🤰 ۵ ماهگی
پارت دوم زایمان طبیعی
خلاصه تا صبح چشامو رو هم نزاشتم فقط ب خودم میپیچیدم ن دراز میکشیدم ن میتونستم بشینم فقط ی حوله دستم بود موقع دردم شروع میشد تو دهنم میگرفتم جیغ میکشیدم و پتورو چنگ میزدم...تارسید ب ساعت ۹ صبح و همچنان دردام بیشتر میشد و غیرقابل تحکل طوری ک اشکم در میومد دیگه دزدام شده بوده هر ۲دقیقه ۴۰ ثانیه بعضی وقتا باز میشد ۲۰ثانیه ب ماما گفتم گف ن هنوز زوده باید تایم دردت بیشتر بشه کم نباید بشه.براخودت میگم نرو ک اذیت میشی شکم اولی هم هستی...گف وقتی درد نداری قر بده دردت ک شروع شد مث دشویی ایرانی بشین ..خلاصه ک درد میکشیدمو درد
دلم ضعف میرفت ولی چیزی نمیتونستم بخورم...هم استرس و هم ترس تموم بدنمو فرا گرفته بود دیگ مامانمو میدیدم رنگ ب روش نبود انقد ک استرس داشت همش دست شوهرمو مامانمو چنگ میزدم از درد....دیگه تایمام داشت برابر میشد ک ساعت ۱۰ صبح کیسه ابم پاره شد سریع زنگ زدیم ب مامام گف حتمن همین الان برو زایشگاه منم دارم میام ولی حتمن بهم خبربده چندسانتی چون تا ب ۴ثانت نرسی منو راه نمیدن...ازدرد ب خودم میپیچیدم تو ماشین تارسیدیم زایشگاه رو صندلی نشسته بودم ی عالمه مریض بود ک قراربود معاینه بشن یا کیسه ابشون پاره شده بود یاک لکه بینی داشتن منم ک فقط ب خودم میپیچیدم اخر پرستاره دید خیلی اذیتم گف تو بیا رفتم گف ۶ سانتی برو اتاق کنارلباساتو عوض کن بستری میشی.مامانم سریع زنگ زد ب ماما ک بیان ۶سانته گف توراهم.تامنو بردن تو اتاق مامام اومد....چقد خوب بود ک بالاسرم بود اجازه نمیداد ک هرکی برسه معابنه کنه یک پرستاربود اومد معاینه کرد گف ۶ونیم سانته اون رفت
مامان پناه کوچولو🐣 مامان پناه کوچولو🐣 ۱ ماهگی
پارت ۲ _زایمان طبیعی

دیگ اوردن دستگاه ان اس تی وصل کردن برا ضربان قلب جنین دیگ ساعت نزدیک سحر یود و ماماها رفتن برا سحری دیگ تا سحری کردن و اومدن و اینا شد ساعت ۴ ک ماماها جا ب جا شدن و چن تا ماما جدید اومدن دیگ ماما جدید اومد بالا سرم معاینه تحریکی انجام داد و خب درد ناک تر از معاینه ساده بود گف ۳ سانتی ساعتای ۴ ونیم زنگ بزن ماماهمراهت بیاد دیگ دستگاه و ازم جدا کرد و گف پاشو ورزش کن
دیگ از تخت اومدم پایین و شرو کردم ورزشایی ک ماماهمراهم بهم داده بود و شروع کردم اونجا هیچ کس بجز من ورزش نمیکرد همه داشتن رو تخت درد میکشیدن 😑تخت بعلیمم ک یجوری ناله میکرد ک من گرخیده بودم ۵ سانت بود اومدن براش اپیدورال زدن ولی بازم ناله میکرد و تا زمان فول شدنش کلی طول کشید دیگ ساعت ۴ونیم شد گفتم ب همسرم بگن زنگ بزنه ماماهمراهم بیاد و تا زمانی ک ماماهمراهم اومد من ورزش کردم و با تنفس دردامو مدیریت کردم و همش منتظر بودم ماماهمراهم سریع بیاد پیشم چون دردام بیشتر شده بودن و دیگ داشتم میترسیدم ک نکنه فول بشم و ماماهمراهم نرسه😬 دیگ ساعتای ۶ صبح شده بود و دکتر اومد تو زایشگاه همه رو چک میکرد و ب من ک رسید ب همون مامایی ک معاینه تحریکی برام انجام دادع بود گف براش امپول فشار تزریق کنین ک من ی لحظه ترسیدم ک خداروشکر ماماعه نجاتم داد و گف دردای خودش خوبه و دکترم گف پس نیازس نیس همون لحظه ماماهمراهم اومد ولی اون ماما همراهی ک باهاش قرارداد بسته بودم نبودن ماماهمراهم خانوم عادله حسینی بودن و چون تو تایم زایمان من سر ی زایمان دگ بودن دوستشون خانوم زهرا دیده بردل و فرستادن
مامان مهندس مامان مهندس ۴ ماهگی
۷آذر رفتم خونه بابام یه درد خفیفی داشتم اونجا ورزش کردم ساعت ۶ عصر بود ازم آب اومد اولش فک کردم ادراره رفتم دسشویی دیدم تموم نمیشه ترسیدم مامانم زنگ زد ب شوهرم و رفتیم بیمارستان معاینه کرد یک سانت بازشده بودم ولی کیسه آبم ترکیده بود...گفتن بستری میشی ...۱۰ شب بستری شدم بهم آمپول زدن بعد ده دقیقه دردام شدیدتر میشد خیلیم سردم میشد میلرزیدم ولی دهانه رحمم انقد سفت بود ب سختی باز میشد گفتم سزارین کنین گفتن نمیشه بچه سرش پایینه و سه سانت باز شدی...خییلی درد کشیدم بهم گفتن باید ورزش کنی توپ اواردن پر از درد بود ولی انجام دادم...هر نیم ساعت بهم امپول میزدن و دردمو بیشتراز قبل میکرد..هر دقیقه معاینه زشت و دردناک...رو تخت پیچ وتاب میومدم سعی کردم صدام درنیاد فقط اشک میریختم تا ساعت ۳ صبح شدم ۵ سانت..گفتن باید ۱۰ سانت شی...دوباره امپول فشار...دوباره معاینه دردناک...از ۱۰ شب دیشبش تا فرداش از خانوادم و شوهرم بی خبر بودم اونا پایین بیمارستان منتظرمن بودن و منم بالا پر از درد و استرس ک آخرش چ بلایی سرم میاد...
مامان شاهان👶🏼🫀 مامان شاهان👶🏼🫀 روزهای ابتدایی تولد
سلام صبح بخیر مامانای عزیز 🌹

تجربه زایمان...🙂
۹ فروردین صبح من وقت دکتر داشتم رفتم بعد فشارمو گرفتن گفتن ۱۴ روی ۱۰ فشارت باید بستری بشی بعد نوشتن آزمایش گفتن برو آزمایش بده تا جوابش بیاد بیا کارای بستری رو انجام بده منم هم استرس داشتم هم میترسیدم بعد رفتم کارو کردم تموم شد جواب آزمایش اومد بردم پیش دکتر گفتش دفع پروتئین داری بعد منم ک ب شوهرم گفتم میگن باید بستری بشی قبول نکرد گف زود بر اومدن بچه بعدشم تورو اینجا ازیتت میکنن وقتی درد نداری چون طبیعی بود زایمانم...
خلاصه شوهرم رضایت داد اومدیم خونه دکتر ب شوهرم گفت داری خانومتو میبری خانومت فشارش بالاس حر لحظه امکان دارع تشنج کنه ب خانومت یا بچه چیزی بشه خلاصه خیلی گفتن دکترا ولی این گفت ن که ن
اومدیم خونه هرکی ی چیزی ب شوهرم میگف ک چرا بستری نکرد یعنی اینم بگم یکم آمادگی نداشتیم دیگ موندم ۱۱فروردین رفتیم بیمارستان ک منو بستری کنن ساعت 1 ظهر بود که منو بستری کردن و از ساعت ۳ظهر شروع کردن ب وصل کردن سرم و آمپول اینا بعد دکتر اومد معاینه کرد گفت اصلا دهانه رحمش باز نیس آوردن سوند رحمی گذاشتن با سوند رحمی معاینه ۳ سانت باز شد تا ساعت ۱۲ شب دیگه پدرمو در آوردن رفته رفته درام بیشتر میشد ولی هیچ تغییری نمی‌کردم دهانه رحمم همون ۳ سانت مونده بود
بعد هرکی میومد میزایید می‌رفت من میموندم دکترا دیدن ترسیدم بعد توی زایشگاه هم کسی نبود رفته بود بیرون دیده بود مامانم آبجی بزرگم شوهرمو مادر شوهرم جلو در زایشگاه بعد بهشون گفت بود کسی نیس اگ میخایید بیایید ببینیدش بعد همشون اومدن پیشم نشستن تا همشون برن ساعت شده بود ۲ اینم بگم به قول پرستار تنها کسی بودم ک خانواده اش اومده بودن داخل زایشگاه 😂🥲
مامان نورا😍 مامان نورا😍 ۵ ماهگی
پارت ۳
سمت بیمارستان رفتیم ساعت ۶ونیم من رفتم زایشگاه چون دکترم گف برو زایشگاه ک با ماما هماهنگ کن برای سزارین بهت دلیلی بده ک سزارینت با بیمه رد بشه
بعد ماما اومد دید درد دارم گف بر‌و روی تخت درازبکش بهم دستگاه وصل کرد ک ضربان قلب بچه رو چک کنه و اومد معاینه کرد گف جیغ نزنی اتاق بغلی زن زائو خوابیده با نوزادش چون تخت تو بخش نبوده حالا کسی نبود بگه مگ میشه داد نزد مگ زاییدن بدون سزوصدامیشه😐هیچی تا مچ دستشو داخل کرد گف وای توک ۴.۵ سانتی ک میخوای برو طبیعی بهت اپیدورال هم میزنیم از الان چون گف اپیدورال میزنیم من خوشحال شدم گفتم باشه پس میرم طبیعی ولی دکتر خودم قبول نکرد پول گرفته بود و سریعم خودشو رسونده بود ولی تا کارای پرونده مو بکنم ۷ونیمی شد منم از درد ب خودم میپیچیدم و گریه میکردم گفتم بیا میخواسنم برم سز درد نکشم الان دارم درد میکشم کاش زودی میرفنم داخل اتاق عمل بعد ساعت ۷ونیم اومد بهم سوند وصل کرد ک اصلا چیز ترسناکی نبود فق یکم اولش سوزش داشت بعد با ویلچر منو داخل اتاق عمل بردن دکتر بیهوشی هنوز نیومده بود همین ک رسید بهم گف بشین سرتو بذار رو سینت و تکون نخور میخوام امپول بزنم امپول زد دردی نداشت و کم کم پاهام داغ شد و دردم اروم شد دستامو گذاشنن دو طرفم ک پرده رو نخوام دست بگیرم نگاه کنم یاچی بهم ماسک دادن برای تنفس دکتر همین جور ک داشت بهم بتادین میزد من حس مور مور میکردم گفتم دکنر من حس میکنم یبار ‌نبری ها گفت الان حس میکنی بعدم حس میکنی مگ قراره حس نکنی یهو من دیدم ک همه از کمر بی حس میشن من از شونه هام بی حس شدم در این حین دیدم نمیتونم نفسم بکشم هی ناله میکردم هی سروصدا من نمیتونم نفس بکشم گفتن ماسک تنفسو بذار گفتم با اینم نمیتونم من اصلا نمیتونم نفس ب داخل بکشم
مامان نورا😍 مامان نورا😍 ۵ ماهگی
پارت ۲
چنان درد واژن داشتم ک خودم میدونستم دهانه رحمم باز شده حداقل دوسه سانتی هس ولی ب هیچ وجه نمیخواسنم برم پیش دکتر یا زایشگاه ک بگم منو معاینه کنن چون میدونستم منو معاینه کنن طبیعی بچه رو بدنیا میارم منی ک از طبیعی وحشت داشتم
رسید روز ۲۷ام من رفتم حموم و ترشح موکوسمی دیدم ولی بهش دقت نکردم و چون من دکترم کرمان بود و من بم زندگی میکنم ۳ساعت راه بود و دکتر ب من گف ساعت ۷ بیمارستان باش من ازروز قبل میخواسنم برم کرمان ۳ساعت راه بود مامانمم نوبت دکتر داشت ۵.۶ ساعتم داخل ماشین نشستم چ فشاری ب کمرمم اومد و شب رفتیم خونه ی عمم ساعت ۴ صبح بود ک من رفتم سرویس بهداشتی کمردرد منو گرف و ول کرد توجه نکردم چون زایمان اولم بود تجربه نداشنم رفتم داخل رخت خواب ک بخوابم بازم کمردرد منو گرف و دردش ب پاهامم میزد شک کردم گفتم نکنه منو درد طبیعی گرقته ساعت گرفتم دیدم هر ۶ دقیقه منو درد میگیره و ول میکنه مادرشوهرم بیدار شد گف درد داری من گفتم ن نمیدونم چرا بهش نگفنم درد دارم بلند شدم رفتم کنار شوهرم گفتم بلند شو چون کنار شوهر عمم خوابیده بود روم نمیشد بگم درد دارم مبگف تو ۷ باید اونجا باشی زوده حالا ساعت ۵ونیم شد مادرشوهرم و مادرم بیدار شدن ک صبحانه بخورن بریم سمت بیمارستان دیدن من دارم از درد ب خودم میپیچم گفتن دردت گرفته گفتم اره چون من از درد اصلا داد و بیداد و اه و ناله نمیکردم اونجا بود ک شوهرم ترسید باور کرد منو درد گرفنه فک کرد من الکی میگم و اونا صبحانه خوردن و رفتیم سمت بیمارستان
مامان نیهان و جانان مامان نیهان و جانان ۳ ماهگی
شرح حال من از موقع زایمان تا الان برای کسایی ک پرسیدن بچه ها اومدن یا نه

من۳۵ هفته احساس انقباض کردم و نصف شب رفتم بیمارستان ، ان اس تی دادم گفتن انقباض داری باید معاینه شی گفتم نه ، نذاشتم ، از ماما اصرار و از من انکار اخر گف پس دکتر نمیاد و اگه دهانه رحمت باز بود مسئول خودتی، خلاصه ترسوند منو و معاینه کرد و خیلی درد داشت، گف باز نیس، شبو بیمارستان موندم سرم و اینا زدم و اومدم خونه. پس فرداش تو ۳۵ روز و ۲ روز کیسه ابم ساعت ۶ صب پاره شد رفتم بیمارستان و ۸ سزارین شدم، سزارین خوب بود فقط میترسیدم خیلی ، ولی هیچی حس نمیکنی و ترس بیخودیه، بچه هامو نشونم دادن و سریع‌ بردن ان ای سیو با وزن ۲۲۰۰ (من امپول ریه نزده بودم دکتر نذاشت) صب رفتم بچه ها رو دیدم ، بعدش ساعت ۱۱ منو مرخص کردن و بچه هام موندن ، من فک کردم ۴-۵ روزه میدن، اما زهی خیال باطل ، یکی از بچه هام ۲۵ روز موند اون یکی هنوز بعد ی ماه هنوز اونجاس، و من فقط دو روز در هفته در حد دو دقیقه اجازه دیدنشونو داشتم، این مدت دیوونه شدم ، تیکه تیکه شدم بدترین حس دنیا رو داشتم، جمعه یکی از بچه ها رو دادن و یکی دیگه رو گفتن این هفته میدن انشالله
ب انرژی مثبتتون نیاز دارم 🙏 دعام کنید
مامان فسقل 👶🏻🫀 مامان فسقل 👶🏻🫀 ۳ ماهگی
تجربه زایمان سزارین پارت ۳

رفتم دستشویی دیدم اندازه چهار سانت در چهارسانت شورتم خیسه عین اب بی رنگ زنگ زدم ب مامای دکترم گفت ی نوار بذار خیس شد پاشو بیا بیمارستان نوار گذاشتم و خیس شد.. اخر شب با شوهرم رفتیم بیمارستان نیکان اقدسیه ک دکترم اونجا بود … تست امینوشور گرفتن منفی شد ولی ان اس تی یکم انقباض نشون داد ک گفتن مهم نی و سونو بیوفیزیکال نوشت و بیمارستان اون ساعت سونو نداشت و رفتم بیرون گفت نمرش شد ۶ از ۸ و از تنفس هیچ نمره ای نگرفت…جوابشو بردم بیمارستان گفت باید فردا تو بیمارستان پیش دکتر خودمون سونوت تکرار شه معاینه هم کرد بسته بودم ساعت ۵ صبح رسیدیدم خونه جاریم و دوباره ۱۰ صبح رفتیم بیمارستان واسه سونو…ساعت ۱۲ نوبتم شد و سونو گفت همه چی عالیه و ۸ از ۸ شد… جوابشو بردم دکتر شیفت نگاه کرد و دوباره ان اس تی گرفت و دوباره انقباض نشون داد و البته خودمم از شب قبل درد داشتم میگرفت فشار میومد ب لگن و واژن و مقعدم و ول میکرد گفت باید معاینه شی
مامان مارال👧🤰 مامان مارال👧🤰 ۵ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی
پارت اول....
۲و۳ روزی بود لکه های صورتی میدیدم ورزشامم ۱ هفته ای بود انجام میدادم با پیاده روی.براخودم ماماهمراه گرفته بودم هرموقع سوال داشتم بهش میگفتم بهش گفتم لکه میبینم خطرداره گف ن ولی خیلی خوبه داری ب زایمان نزدیک میشی رحمت داره جابازمیکنه و نرم میشه ب ورزشا و پیاده رویت ادامه بده بخصوص پیاده روی...خلاصه این ۲و۳روزگذشت تا رسید ب ۱۷آبان ماه ک ازصبحش حالم یجوری بود لگنم دردمیکرد ولی همچنان پیادروی و ورزش میکردم تا ساعتای ۹ شب شد دیدم دردام مث دردای پریودی هعی میگیره ول میکنه باز ب ماما گفتم گف طبیعیع براخودت تایم بگیر ببین منظمه..تایم گرفتم ۵دقیقه خوب بود باز اندازه ۱۰ثانیه میگرفت ماما گف هنوز زوده اگ دردات ب هم نزدیک شد بهم خبربده خلاصه هعی پیچیدم ب خودم هعی قولنج و دلدردو کمردرد..تاساعتای ۱ونیم شب ک دردام از نظرخودم غیرقابل تحمل بود مامانم میگف فک کنم دیگه وقتشه تایمام هر ۴ دقیقه ۳۰ ثانیه بود ب ماما گفتم گف بزار بشه ۲ دقیقه ۴۰ثانیه...گفتم دیگه نمیتونم خیلی درد دارم..گف پس برو بیمارستان ولی اذیتت میکنن...خلاصه ساعت ۲بود رفتم زایشگاه نوارقلب گرفتن معاینه کردن گفتن ۲ سانتی برو خونه هنوز کارداری ...ب ماما گفتم گف نگا کاری کن همه درداتو تو خونه بخور اخه هرچی دیرتربری زایشگاه براخودت بهتره کمتراذیت میشی اونطوری اگ زود بری همش دست میاد داخل بدنت ک معاینت کنن....
مامان 💙 نویان💙 مامان 💙 نویان💙 ۲ ماهگی
💢(تجربه سزارین)💢
شب پنج شنبه رفتیم بیمارستان تا تشکیل پرونده بدیم برای فردا که عمل بشم رفتم بخش زایشگاه همه سونو هارو نگاه کردن منو رد کردن گفتن برو پایین یچیز شیرین بخور بیا بالا نوار قلب بگیریم رفتم امدم بالا بهم گفتن تو نمیتونی الان سزارین کنی اخه 36 هفته 6 روز هستی طبق یکی از سونو ها ولی طبق ان تی 37 هفته 2 روز بودم گفتن ما قبول نمیکنیم زیر 37 هفته زنگ دکترم زدن گفت معاینه کنید ببینید چجوریه معاینه کرد بسته بودم اما درد داشتم بعد معاینه یه کمر درد شدید افتاد به جونم امدم خونه دکترم زنگ زد گفت فردا برو بیمارستان منم میام رفتم حمام اماده شدم خلاصه شد ساعت 7 رفتم بیمارستان دکترم هم بود همه پرستارا میگفتن بچت اگر الان به دنیا بیاد حتماً میره دستگاه کلی گریه کردم پرستار امد بهم سرم و سوند وصل کرد سوند خیلی بد بود همش احساس میکردی داری جیش میکنی داخل خودت خیلی میسوخت احساس کردم پرستار بد گذاشته بود بعد بردنم اتاق عمل رو یه تخت نشستم گفتن خم شو خم شدم گفتن ننرس فقط بتادین میزنیم الان بعد یه لحظه سوزن فرو کرد چیزی متوجه نشدم فقط بهم گفتن فوری بخواب خوابیدم پاهام بی حس شد دکتر امد پارچه اینا پهن کرد رو شکمم بعد برش زد ساکشن اینا رو متوجه میشدم اما درد نداشت بعد بچه رو آوردن پیشم انقدر سفید بود خدااااا 😍😍😍 صورتش انقدر کوچولو بود تا به دنیا امد گفتم سالمه گفتن اره اونجا بود فقط خدارو شکر میکردم بعد بردنم بیرون از اتاق عمل نیم ساعت اونجا بودم تا بی حسی بره بعد بردنم بخش بعد هم بچه رو آوردن پیشم و تمام 🥰💞😘