پارت دوم زایمان طبیعی
خلاصه تا صبح چشامو رو هم نزاشتم فقط ب خودم میپیچیدم ن دراز میکشیدم ن میتونستم بشینم فقط ی حوله دستم بود موقع دردم شروع میشد تو دهنم میگرفتم جیغ میکشیدم و پتورو چنگ میزدم...تارسید ب ساعت ۹ صبح و همچنان دردام بیشتر میشد و غیرقابل تحکل طوری ک اشکم در میومد دیگه دزدام شده بوده هر ۲دقیقه ۴۰ ثانیه بعضی وقتا باز میشد ۲۰ثانیه ب ماما گفتم گف ن هنوز زوده باید تایم دردت بیشتر بشه کم نباید بشه.براخودت میگم نرو ک اذیت میشی شکم اولی هم هستی...گف وقتی درد نداری قر بده دردت ک شروع شد مث دشویی ایرانی بشین ..خلاصه ک درد میکشیدمو درد
دلم ضعف میرفت ولی چیزی نمیتونستم بخورم...هم استرس و هم ترس تموم بدنمو فرا گرفته بود دیگ مامانمو میدیدم رنگ ب روش نبود انقد ک استرس داشت همش دست شوهرمو مامانمو چنگ میزدم از درد....دیگه تایمام داشت برابر میشد ک ساعت ۱۰ صبح کیسه ابم پاره شد سریع زنگ زدیم ب مامام گف حتمن همین الان برو زایشگاه منم دارم میام ولی حتمن بهم خبربده چندسانتی چون تا ب ۴ثانت نرسی منو راه نمیدن...ازدرد ب خودم میپیچیدم تو ماشین تارسیدیم زایشگاه رو صندلی نشسته بودم ی عالمه مریض بود ک قراربود معاینه بشن یا کیسه ابشون پاره شده بود یاک لکه بینی داشتن منم ک فقط ب خودم میپیچیدم اخر پرستاره دید خیلی اذیتم گف تو بیا رفتم گف ۶ سانتی برو اتاق کنارلباساتو عوض کن بستری میشی.مامانم سریع زنگ زد ب ماما ک بیان ۶سانته گف توراهم.تامنو بردن تو اتاق مامام اومد....چقد خوب بود ک بالاسرم بود اجازه نمیداد ک هرکی برسه معابنه کنه یک پرستاربود اومد معاینه کرد گف ۶ونیم سانته اون رفت

۱ پاسخ

چقدر خوبه که ماما همراه گرفتی

سوال های مرتبط

مامان مارال👧🤰 مامان مارال👧🤰 ۲ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی
پارت اول....
۲و۳ روزی بود لکه های صورتی میدیدم ورزشامم ۱ هفته ای بود انجام میدادم با پیاده روی.براخودم ماماهمراه گرفته بودم هرموقع سوال داشتم بهش میگفتم بهش گفتم لکه میبینم خطرداره گف ن ولی خیلی خوبه داری ب زایمان نزدیک میشی رحمت داره جابازمیکنه و نرم میشه ب ورزشا و پیاده رویت ادامه بده بخصوص پیاده روی...خلاصه این ۲و۳روزگذشت تا رسید ب ۱۷آبان ماه ک ازصبحش حالم یجوری بود لگنم دردمیکرد ولی همچنان پیادروی و ورزش میکردم تا ساعتای ۹ شب شد دیدم دردام مث دردای پریودی هعی میگیره ول میکنه باز ب ماما گفتم گف طبیعیع براخودت تایم بگیر ببین منظمه..تایم گرفتم ۵دقیقه خوب بود باز اندازه ۱۰ثانیه میگرفت ماما گف هنوز زوده اگ دردات ب هم نزدیک شد بهم خبربده خلاصه هعی پیچیدم ب خودم هعی قولنج و دلدردو کمردرد..تاساعتای ۱ونیم شب ک دردام از نظرخودم غیرقابل تحمل بود مامانم میگف فک کنم دیگه وقتشه تایمام هر ۴ دقیقه ۳۰ ثانیه بود ب ماما گفتم گف بزار بشه ۲ دقیقه ۴۰ثانیه...گفتم دیگه نمیتونم خیلی درد دارم..گف پس برو بیمارستان ولی اذیتت میکنن...خلاصه ساعت ۲بود رفتم زایشگاه نوارقلب گرفتن معاینه کردن گفتن ۲ سانتی برو خونه هنوز کارداری ...ب ماما گفتم گف نگا کاری کن همه درداتو تو خونه بخور اخه هرچی دیرتربری زایشگاه براخودت بهتره کمتراذیت میشی اونطوری اگ زود بری همش دست میاد داخل بدنت ک معاینت کنن....
مامان عطرین🐣 مامان عطرین🐣 ۴ ماهگی
رفتم درار کشیدمو تایم گرفتم دیدم دردام هر۸دقیقه ی بار منظمه ،زنگ زدم ب ماما همراهم گفتم اونم گف برو دوش بگیر زیر دوش ورزش کن دردات ک‌هر پنج دقیقه شد برو بیمارستان،منم رفتم حموم و ورزش کردمو‌ بعد موهامو سشوار زدم و امادع شدم شد ساعت ۵ونیم ،واقعا درد داشتم ولی لف دادم چون‌میترسیدم برم بیمارستان و بستریم کنن ...خلاصه ک پاشدیم رفتیمو تا رسیدیم بیمارستان شد ۷ رفتم گفتم درد دارمو گف برو درار بکش معاینه کنم منم ک فوبیای معاینه داشتم پاهامو جمع میکردم نمیزاشتم پرستارم ک سگگگ اخلاق بود باهام عصبی شد گف نمیزاری پاشو برو خونتون...اه اه ادم انقد بددهن ،خلاصه معاینه کرد گف ۱سانت باز شدی برو نوار قلب بگیر ،نوار قلب دادم گف کند میزنه قلبش برو نیم ساعت دیگه بیا دوباره نوار بدع ،رفتم تو حیاط زایشگاه پیاده روی کردم وقتی دردم میگرف نفسممم درنمیومد همونجا ک‌وایسادع بودم ب خودم میپیچیدم ... خلاصه ک رفتم دوباره نوار دادم گف برو بستری شو قلبش کند میزنه ،لباس اوردن برام پوشیدم ی مانتو بلند ک پشت گردنش ی بند داش بستن و باقیش کلااا باز بود من با دستم باسنمو گرفته بودم عین پنگوئن رفتم تو زایشگاه😂خدا میدونع چ ترس و استرسی تو جونم بود .....
مامان مارال👧🤰 مامان مارال👧🤰 ۲ ماهگی
پارت سوم زایمان طبیعی
شروع کرد مامام ب ورزش دادنم برا گاز کاهش درد با دستگاه تنفس اورد وقتی ک دردم کمتربود دستگاه تنفس وصل بود ک نفس کم نیارم دردام ک شروع میشد بهم میگف چطور زور بزنم و گاز کاهش دردو جلودهن میگرف ک دردم کمترشه بهم ابمیوه و اب میداد همش تو لیوانمو دعامیخوند میداد بخورم دستامومیگرفت میگف تو میتونی باز گف پاشو رو تخت مث حالت دشویی ایرانی بشین....خلاصه انواع ورزشارو میگف بهم پا ب پام همرا بود...هر پرستاری میومد میگف معاینش کنم ببینم امادس مامام میگف ن نیازی نیست خودم صداتون میزنم همش میگف نیلوفر ب حرفام گوش بدی زود تر راحت میشی و دخترتو بغل میگیری ی ۴۰دقیقه گذشت.پرستارو صدازد بیا معاینش کن شده بودم ۹ سانت و بهم گف نگا من پیشتم تا سر بچه رو نبینم اجازه نمیدم کسی بیاد بالاسرت انقد زور زدنو همکاری ک دیدم گف افرین نیلوفر دارم موهاشو میبینم تو میتونی سریع پرستارو دکترو صدا زد اومدن و فقط زور اخرو زدم ک حس کردم ی چیزی از بدنم کنده شد ک یهو صدا بچه اومد مامام گرفتش گزاشتش رو شکمم گف نگا دیدی گفتم تو میتونی افرین بیا اینم دخترت.تا بغلش کردم اشکام سرازیرشد شروع کردم ب گریه و میگفتم خدایا شکرت خدایا شکرت.‌..بچه روبردن برا وزنو اماده کردنش مامام بالاسرم بود گف نگا تو الان پاک ترین موجودی تپهم مث بچه الان انگار افریده شدی هردعایی بکنی براورده میشه باهم دغاکردیم ...دکتر برا بخیه اومد ماما گف ترخدا یواش اذیت نشه اخه شکم اولیه..
مامان رادمهر مامان رادمهر ۱ ماهگی
پارت دوم
خلاصه اومدم خونه ،دردای خفیف داشتم ولی دوشنبه دردم انقدر شدید شد ک خوابم نمیبرد، نصف شب ساعت ۲ با شوهرمو مادر شوهرم رفتیم بیمارستان، جالبه دکترای شیفت خواب بودن😂گفتن الان وقت زایمانه مگه تا صبح وای میستادی بعد میومدی منم گفتم زایمان ک خبر نمیده
خلاصه ان اس تی گرفتن دردام خیلی شدید بود، انقباضاتم هر ۵ دیقه،معاینم کرد گف دو سانتی، دو دیقه نشده بود خانم دکتر شیفت شب اومد گف بزار منم معاینه کنم گفتم تورو خدا الان معاینه کرد گف ۲ سانتی دیکه معاینه نکن، گف دکتر منم،منم باید معاینه کنم، خلاصه ی دستی هم اون کشید و با خودم گفتم غلط کردم ک اومدم🥲 اخرم گفتن بستری نمیکنیم برو بازتر شدی بیا🤐
دوباره برگشتیم، فرداش خوب بودم دوباره سه شنبه شب ب قدری درد داشتم ک از خواب با درد بیدار میشدم
چهارشنبه صبح رفتم پیش دکترم، بعد معاینه گفت ۲ سانت هستی، ی مقدار تحریک میکنم امروز زایمان میکنی،ی مقدار درد داشت ولی چون شل کرده بودم طاقت اوردم
بعد معاینه گف مسیرت دوره نرو خونه، دو ساعت پیاده روی کنی بستری میشی
گفتم الا بلا باید برم خونه، از شدت درد نمیتونستم راه برم چ برسه ب اینکه دو ساعت پیاده روی کنم
مامان رادمهر مامان رادمهر ۱ ماهگی
پارت چهارم
شوهرم ک این حرف و شنید با عصبانیت سرشون داد کشید و شروع کردن ب بحث، منم استرس گرفتم همون جا یهو کل کیسه آب خالی شد، با گریه میگفتم ببخشید فقط بحث نکنید من حالم خوب نیس، حراست اومد و بعدش ديگه نفهمیدم چی شد دکتر اومد معاینه کرد گف ۳ سانت شدی منو بردن اتاق زایمان
تو اتاق زایمان دستگاه ک بهم وصل کردن گفتن چقدر دردا شدیده، فشارم بالا بود، در صورتی ک تو بارداری همیشه زیر ۱۱ بود، نمیدونم فشار بالا از ترس بود یا چی...
خلاصه ساعت ۵ بود ک رفتم اتاق زایمان تا ساعت ۸ درد کشیدم تا فول شدم، ولی تونستم بدون جیغ کشیدن و با کنترل تنفسم دردا رو پشت سر بزارم، خیلی سخت بود ولی شدنی بود، خیلی از خودم راضی بودم، هر دکتر و پرستاری میومد میگفت چطوری داری تحمل میکنی و صدات درنمیاد...مظلوم و تنها درد میکشیدم هیچ کس تو اتاق نبود فقط هی میرفتن و میومدن، هر کسی ی دستی اون داخل میکشید ببینه چند سانت شده😒 ولی انقدر دردام شدید بود ک معاینه تحریکیشون برام شبیه قلقلک شده بود
وقتی ۸ سانت شدم گفتم میشه برام اپیدورال بزنید، گفتن وقتی فول شدی میزنیم تا راحت زایمان کنی..گفتم باشه خلاصه تا ساعت ۸ طول کشید با تزریق امپول فشار تا من فول شدم، متخصص بیهوشی اومد گف مسئول اپیدورال نیس من اسپاینال میزنم😐 منم فقط میخاستم دردام کمتر شه زودتر بچمو ببینم گفتم باشه دیگه
مامان ˡⁱʸan💕🐣 مامان ˡⁱʸan💕🐣 ۶ ماهگی
این تایپکم برا مامانایی زایمانشون طبیعیه و هفتشون بالاس و تاریخ زایمانشونه ودرداشون شروع نشده من تاریخی که آنومالی برام زده بود دردام شروع شد ۲۷خرداد ولی شدتش زیاد نبود بعد مامانم میگف پشم شتر برای زود زایمان کردن خیلی خوبه باعث میشه دهانه رحم باز بشه دردا با شدت زیاد شروع بشن اون داشت وقتی دردام شروع شد البت باشدت کم برام دود کرد منم از روش رد شدم هی دردام بیشتر میکرف تا عصر رفتم معاینه گفتن تازه میخای ی سانت باز بشی برو پیاده روی کن منم برگشتم خونه غروب بود من دردام هی بیشتر میشد بعد شب ک شد همش پیاده روی داشتم از پله بالا پایین رفتم دیگع خیلی زیاد درد داشتم جوری ک پیاده روی میکردم و اشکام رو گونه هام جاری میشدن اون شب اصن از درد نتونستم بخابم تا صبح ت اتاق راه میرفتم و گریه میکردم دیک پنح صبح شده بود نتونستم طاقت بیارم منو همسرم همراه با مادرش رفتیم بیمارستان گفتن بازم معاینه شدم گفتن سه سانت بازی برو پیاده روی کن ی ساعت نیم بعد بیا چهار پنج سانت شده باشی بستری میشی بعد من جون و نای راه رفتن و پیاده روی نداشتم ب سختی پیاده روی میکردم بسختی زیاد حتی صبحونه هم نخورده بودم فقط ی کوجولو بیسکوت و چایی خوردم اونم ت بوفع بیمارستان دیگه زیاد پیاده روی داشتم هی میرفتم معاینه و باز میگفتن برو پیاده روی کن دیگ بعد چن بار معاینع ک خیلی اذیتم کردن دیگ اخرین بار ی ماما معاینم کرد گف چهار سانت باز شدی بستری گف فقط ب حرفام گوش کن زود زایمان میکنی منم بش گفتم باشه ولی درد داشتم زیااااد اذیت شدم اونو هم اذیت کرده بودمـ بعد اون روز ک ۲۸خرداد بود از ساعت پنج صبح ک رفته بودم ساعت ۱۵:۳٠ظهر زایمان کردم
مامان رادمهر مامان رادمهر ۱ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی🤐سزارین
پارت اول
آخرای آبان ماه بود ک وقت گرفتم برای بیمارستان بهارلو، دقیقا ۳۵ هفته بودم، دکتر معاینه کرد گفت دهانه رحمت خیلی نرمه ولی هنوز باز نشده، ان اس تی دادم گفتم انقباضات نامنظم دارم و سونو هم طول سرویکسم رو ۱۱ زده بود از طرفی وزن بچه هم ۲۶۴۰ بود
دکتر گف دو هفته استراحت کن و امپول ریه بزن تا بچه کامل تر بشه و زودرس نشه
خلاصه گف اگه تا دو هفته دیگه ب دنیا نیومد وقت بگیر دوباره معاینه کنم
منم تو این دو هفته رعایت کردم و هیچ درد خاصی نداشتم
بعد دو هفته دقیقا ۱۱ آذرماه بود ک وقت بيمارستان گرفتم تا دوباره دکتر معاینه کنه، تا قبل رفتن ب بیمارستان اصلا درد نداشتم، ولی پامو ک گذاشتم بیمارستان انگار جو بیمارستان منو گرفت، ان اس تی گف انقباضات منظم دارم، دکترم معاینه کرد گف ی سانت باز شدی و اگه مسیرت دوره نرو خونه و برو چند ساعت پیاده روی کن دوباره بیا معاینه کنم شاید بستری شدی
منم مسیر خونمون تا بیمارستان ۴۰ دقیقه راه بود، و از اون جایی ک هنوز امادگی نداشتم گفتم ن میخام برم خونه
خیلی دوس داشتم با دکتر خودم زایمان داشته باشم ولی چون طبیعی بودم نمیشد ، دکتر خودم فقط شنبه ها و سه شنبه ها بلوک زایمان بود، اون روز یکشنبه بود گفتم تا سه شنبه نگه میدارم خودمو😂😂😂
مامان نورا مامان نورا ۴ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی
پارت ۲

فردای اون روز بنی تاریخ ۷شهریور ساعت ۴صبح بهم گاز بی دردی دادن و من تونستم یکم بخوابم ک یهو ساعت ۸:۳۰ یکی صدام زد ک سحر پاشو وقتی چشمم رو باز کردم ماما همراهم بود ک اومده بود پیشم ازش پرسیدم شما اینجا چیکار میکنید گف دهانه رحمت شده ۳سانت زنگ زدن من اومدم اون لحظه انگار دنیا رو بهم دادن بیدار شدم احساس مدفوع داشتم ک ب ماما گفتم گف سر بچه خیلی اومده پایین و دلیلش هم ورزش های زیادی بود ک کرده بودم برا اونه و ب اسرار ماما همراهم رفتم دوش آب گرم گرفتم و اومدم ک دوباره نوار قلب بگیرن و دکتر اومد بهم گف اگه میخای آمپول اسپاینال بزنیم بهت بعد با مشورت ماما قبول کردم

بعد گذشت یکساعت از زدن امپول چون از کمر ب پایین بی حس بودم آنچنان دردی متوجه نبودم اما احساس زور خیلی زیادی داشتم ک وقتی ب ماما گفتم وقتی نگاه کرد گف موهای بچه دیده میشه و ۱۰ سانت شدی و شروع کردم هماهنگ با حرف های ماما زور زدن تا اینکه بعد ۱۰ دقیقه برندم اتاق زایمان بنی ساعت ۱۰:۳۰ و ساعت ۱۰:۴۰ دقیقه نورا قشنگمو بغل کردم و لحظه ای ک دنیا اومد تمام دردایی ک کشیده بودم و فراموش کردم
الان هم هروقت میخام مرور کنم فقط لحظه ای ک گذاشتنش بغلم یادم میاد
خدایا شکرت❤️
مامان Ⓐℳⓘⓡ Ⓣⓐⓗⓐ👶 مامان Ⓐℳⓘⓡ Ⓣⓐⓗⓐ👶 ۷ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی من🥰
پارت۱..
سلام بعد ی ماه و خورده تصمیم گرفتم بگم
اول ک من ماه آخر پیاده روی و ورزش های مخصوص زیاد انجام دادم اسکات و..
بعد از ظهر بود ی لکه خون دیدم و تا شب انقباض داشتم و انقباض هامو یادداشت کردم هر بیست دیقه بود و هعی کم و کمتر میشد تا اینکه ساعت ۹یا ۱۰ شب بود زنگ زدم ب دکترم ک فرشچیان بود ایشونم خیلی بد جواب داد و گف الان تازه اومدم خونه و گفتم میایی گف حالا برو و برا من تعیین تکلیف نکن شما
من بشدت ناراضی ام و هیچوقت نمیبخشم این خانومو چون کلی ویزیت میشدم پیشش و نامه داشتم ازش ایجوری کرد
خلاصه رفتم بیمارستان امام حسین معاینه شدم گف ۴ سانتی باید بستری بشی من تعجب کردم چ زود باز شدم و بدون درد خاصی بود
منم چون تجربه اولم بود گفتم ماماهمراه بی دردی اینا میخام
ساعت ۱۱ونیم شب بستری شدم ساعت ۱ ماما اومد خانم عاطفه حسینی خانوم خوب و مهربونی بودن و کلی ورزش انجام دادیم و ساعت نمیدونم ۲ یا ۳ بی دردی رو برا من تو سرم ب صورت ماسک اکسیژن تزریق کردن و من دیگه هیچی نفهمیدم تا رسیدم ۹ سانت ساعت ۴ صبح بود دکتر شیفت خانم مریم سرحدی بودن اومدن معاینه گفتن چرا باز نمیشه کلا استپ زده بودم رو ۹ سانت گفتم حاضرم سز بشم نمیخام بچم کاری بشه اینا گف نیم ساعت زمان میدم باز شد می‌بریم طبیعی تو این نیم ساعت ماما همراهم ورزش گف اینا خلاصه بردنم اتاق عمل و من ک انقدر گیج بودم اصلا نمیفهمیدم چیزیو فقط میگفتن زور بزن موها بچه دیده میشه و من ک از شوک میترسیدم در صورتی ک دردی نداشتم فقط ترس و ترس
آخر دل زدم ب دریا ی زور محکم دادم دیدم بچه اومد
مامان عطرین🐣 مامان عطرین🐣 ۴ ماهگی
مامانم اومد تو اتاق پیشم وقتی دید چقدر حالم بده اشک‌تو چشاش جمع شد منم گریم گرف با گریه گفتم من نمیتونم از پسش بربیام مامان خیلی درد دارم ،مامانمم‌دل گرمی بهم میداد و پاهامو ماساژ میداد پنج‌دقیقه بیشتر نزاشتن بمونه رفت ،دوباره معاینه کرد گف شدی ۴ ازساعت ۱۰صبح ک بستری شدم با ۱سانت ساعت ۳بعدظهر شدم تازه ۴ سانت .گفتن الان میگیم زنگ بزن ماما همراهت بیاد.خوشحال شدم خیلییی خوشحال شدم لحظه شماری میکردم ماما بیاد،بعد ۱۰دقیقه خودشو رسوند ،ی شمع روشن کرد ک‌ معطر بودو اتاق ی بوی ارامش بخشی گرف ی محلول زد ب پنبه و داد دستم گف بو کن ،ی بو خیلی خوب و ارومی داشت،بعدشم کیسه اب گرم اورد گف حالت سجده بشو کیسه رو گذاش رو کمرم و روغن زد ب پاهام وپاهام ماساژ میداد به منم گف تو همون حالت عقب جلو برم تا سر بچه قشنگ بیاد تو لگن ،منم همکاری میکردم و هردفعه دردم اوج میگرفت ناله میکردم اونم میگف نفس عمیق بکش ،بچه ها نفس عمیق واقعا کمک میکنه حتما شماهم تواوج درد نفس عمیق بکشید ،گفتم خسته شدم دوبارع دراز کشیدم رو تخت اون بیچاره هم تند تند پاهامو ماساژ میداد و سعی میکرد ارومم کنه ،پرستار دوبارع اومد و معاینه کرد گف ۵ سانت شدی گفتم من امپول اپیدورال میخوام ،گف ۶سانت ک بشی میزنیم 🤦🏻‍♀️
مامان رادمهر مامان رادمهر ۱ ماهگی
پارت پنجم
نشستم تا از کمر بهم تزریق کنه..هی میگف از کنار امپول مواد بی حسی داره میریزه بیرون، هی بیشتر تزریق کرد، اومدم دراز بکشم دیدم پاهام دیگه کامل داره بی حس میشه...گفتم من دیگه پاهامو حس نمیکنم چیکار کنم، از اون بدتر انقباضاتم رو هم نمیفهمیدم ک بخام ب وقتش زور بزنم...پرستار دستگاه و گذاشت جلوم گف دستت روشکمت باشه هر وقت سفت شد تو هر بار ۳ تا زور محکم بزن
منم شروع کردم، انقدر زور میزدم ک میگفتم الان از هر طرف ی ترک برمیدارم🤭
تو اون وضع فشارمم زیر ۱۶ نمیومد...خلاصه دکتر اومد گف لگنت کوچیکه، زور زدنتم فایده نداره فشارت بالاس بچه خفه میشه، ببریدش سزارین
من ک اینو شنیدم انگار اب جوش ریختن رو سرم، گفتم انقدر درد کشیدم چرا سزارین..دکتر خودم گفته بود لگنت خوبه ک...گفتن خوب و بد بودن لگن رو اینجا میشه تشخیص داد فقط..خلاصه چون پاهام بی حس بود نمیتونستن منو جابجا کنن ک برم اتاق عمل، شوهرم رو صدا کردن بیاد منو جابجا کنه، تو اون حین فقط ا خجالت گفتم تورو خدا ی چیزی بندازید رو پایین تنم ک شوهرم منو تو این وضع نبینه...تو اون لحظه خیلی دلم ب حال خودم سوخت، ب خاطر مواد بی حسی ک زده بودن دستام کلا میلرزید مث وقتی ک ادم سردش نیشه، شوهرم اومد منو تو اون حال دید فقط گف استرس نداشته باش من کنارتم، با اینکه باید بیرون وایمیستاد ولی همین ی کلمه قوت قلبم شد...
مامان 💗دیانا خانم مامان 💗دیانا خانم ۹ ماهگی
خب من اومدم با تجربه زایمان طبیعی ام💥💥💥

دکتر توی سونو واس من تاریخ زایمان رو زده بود ۲۵فروردین ...
دکتر خودم ک تهران میرفدم پیشش گف چون بچه اوله میتونیم تا ۳۰اردیبهشت منتظر بمونیم..
قرار بود من ۲۲برم تهران دکتر منو معاینه کنه ببینه وضعیتم چطوره..
همه چی داشت خوب پیش میرفت
فقط یکم استرس راه رو داشتم چون قرار بود تهران زایمان کنم ک با شهر خودم ۳ساعت فاصله داره..
چن روز مونده بود ک برم تهران برا معاینه اخر.
دکتر گف تو شهر خودت برو یدونه سونو بده و بیا.
من عصر ساعت ۷بود ک رفدم سونو ...دکتر گف ی دور بندناف پیچیده دور گردن جنین ..من قلبم واساد ی لحظه گفدم خدایا همین ی دونه رو کم داشتم با گریه و زاری از سونوگرافی اومدیم بیرون ...زنگ زدم ب دکترم گفدم گف ایرادی نداره فقط حواست ب حرکت هاش باشه...
شوهرم هی استرسمو بیشتر میکرد هی میپرسید تکون میخوره یا ن و اینا.
فقط شانس اوردم ی روز قبل اش ساک خودم و نی نی رو بسته بودم..
بازم دلم طاقت نیاورد سونو رو بردم پیش ی متخصص تو شهر خودم.
نگا کرد..معاینه امم کرد گف دهانه رحم ات فعلا باز نشده ولی اگ قراره بری تهران از من میشنوی همین امشب حرکت کن خطرناکه..
برو بیمارستان بزار حواسشون ب ضربان قلب بچه باشه ک اگ خدایی نکرده چیزی شد فوری ختم بارداری بدن