پارت سوم زایمان طبیعی
شروع کرد مامام ب ورزش دادنم برا گاز کاهش درد با دستگاه تنفس اورد وقتی ک دردم کمتربود دستگاه تنفس وصل بود ک نفس کم نیارم دردام ک شروع میشد بهم میگف چطور زور بزنم و گاز کاهش دردو جلودهن میگرف ک دردم کمترشه بهم ابمیوه و اب میداد همش تو لیوانمو دعامیخوند میداد بخورم دستامومیگرفت میگف تو میتونی باز گف پاشو رو تخت مث حالت دشویی ایرانی بشین....خلاصه انواع ورزشارو میگف بهم پا ب پام همرا بود...هر پرستاری میومد میگف معاینش کنم ببینم امادس مامام میگف ن نیازی نیست خودم صداتون میزنم همش میگف نیلوفر ب حرفام گوش بدی زود تر راحت میشی و دخترتو بغل میگیری ی ۴۰دقیقه گذشت.پرستارو صدازد بیا معاینش کن شده بودم ۹ سانت و بهم گف نگا من پیشتم تا سر بچه رو نبینم اجازه نمیدم کسی بیاد بالاسرت انقد زور زدنو همکاری ک دیدم گف افرین نیلوفر دارم موهاشو میبینم تو میتونی سریع پرستارو دکترو صدا زد اومدن و فقط زور اخرو زدم ک حس کردم ی چیزی از بدنم کنده شد ک یهو صدا بچه اومد مامام گرفتش گزاشتش رو شکمم گف نگا دیدی گفتم تو میتونی افرین بیا اینم دخترت.تا بغلش کردم اشکام سرازیرشد شروع کردم ب گریه و میگفتم خدایا شکرت خدایا شکرت.‌..بچه روبردن برا وزنو اماده کردنش مامام بالاسرم بود گف نگا تو الان پاک ترین موجودی تپهم مث بچه الان انگار افریده شدی هردعایی بکنی براورده میشه باهم دغاکردیم ...دکتر برا بخیه اومد ماما گف ترخدا یواش اذیت نشه اخه شکم اولیه..

۱ پاسخ

من چرا گریم گرفته 😭😭😭

سوال های مرتبط

مامان مارال👧🤰 مامان مارال👧🤰 ۲ ماهگی
پارت دوم زایمان طبیعی
خلاصه تا صبح چشامو رو هم نزاشتم فقط ب خودم میپیچیدم ن دراز میکشیدم ن میتونستم بشینم فقط ی حوله دستم بود موقع دردم شروع میشد تو دهنم میگرفتم جیغ میکشیدم و پتورو چنگ میزدم...تارسید ب ساعت ۹ صبح و همچنان دردام بیشتر میشد و غیرقابل تحکل طوری ک اشکم در میومد دیگه دزدام شده بوده هر ۲دقیقه ۴۰ ثانیه بعضی وقتا باز میشد ۲۰ثانیه ب ماما گفتم گف ن هنوز زوده باید تایم دردت بیشتر بشه کم نباید بشه.براخودت میگم نرو ک اذیت میشی شکم اولی هم هستی...گف وقتی درد نداری قر بده دردت ک شروع شد مث دشویی ایرانی بشین ..خلاصه ک درد میکشیدمو درد
دلم ضعف میرفت ولی چیزی نمیتونستم بخورم...هم استرس و هم ترس تموم بدنمو فرا گرفته بود دیگ مامانمو میدیدم رنگ ب روش نبود انقد ک استرس داشت همش دست شوهرمو مامانمو چنگ میزدم از درد....دیگه تایمام داشت برابر میشد ک ساعت ۱۰ صبح کیسه ابم پاره شد سریع زنگ زدیم ب مامام گف حتمن همین الان برو زایشگاه منم دارم میام ولی حتمن بهم خبربده چندسانتی چون تا ب ۴ثانت نرسی منو راه نمیدن...ازدرد ب خودم میپیچیدم تو ماشین تارسیدیم زایشگاه رو صندلی نشسته بودم ی عالمه مریض بود ک قراربود معاینه بشن یا کیسه ابشون پاره شده بود یاک لکه بینی داشتن منم ک فقط ب خودم میپیچیدم اخر پرستاره دید خیلی اذیتم گف تو بیا رفتم گف ۶ سانتی برو اتاق کنارلباساتو عوض کن بستری میشی.مامانم سریع زنگ زد ب ماما ک بیان ۶سانته گف توراهم.تامنو بردن تو اتاق مامام اومد....چقد خوب بود ک بالاسرم بود اجازه نمیداد ک هرکی برسه معابنه کنه یک پرستاربود اومد معاینه کرد گف ۶ونیم سانته اون رفت
مامان السانا مامان السانا ۳ ماهگی
پارت سوم
ساعتای ۶ عصر شد تازه نیم سانت رفتم جلو شدم ۳ سانت اما من خیلی نا امید بودم و فک نمیکردم طبیعی بزایم مامام خیلی مهربون و خوش اخلاق باهام رفتار میکرد از دست این دستگاه نوار قلب یه جا عصبی بودم ک نمیتونستم تکون بخورم باید راست میخابیدم از درد میخاستم اینور اونور بشم اما نمیشد دردام زیاد بود به مامام التماس کردم ببر عمل گف میرم دکتر صدا میزنم بیاد معاینه ات کنه اگ اجازه داد چشم چون هیچ تغییری نکردی همون ۳ سانت موندی دکتر لنتی اومد معاینه کرد و گف نه صبر کنید تا ۱۲ شب اگ نزایید بعد ببرید واسه عمل خیلی تو دلم فوشش دادم مامام بالاسرم موند و ساعت ۸ شد معاینه کرد معجزه شده بود شدم ۴ سانت مامام واسم روغن زیتون اورد و رحمم چرب کرد رب ساعت بعد شدم ۵ سانت اونم همش معاینه و روغن میزد ده دیقه بعد شدم ۶ سانت همینجوری سر ده دیقه بیشتر میشدم تا ساعت ۹ شب شد و به ۹ سانت رسیده بودم و شروع شدن زور زدنا اینقد زور زدم اما بچه نمیومد به جای گریه و جیغ فقط زور میزدم اما بچم چسبیده بود رو شکمم پرستار اومد نشست رو شکمم و فقط هل میداد شکممو فلان سر پنج دیقه دردام باز میرفتن باز میومدن موقع دردا میگف زور بزن بخدا موهاشون میبینم اما من داشتم از حال میرفتم خیلی ناامید بودم حداقل نیم ساعت گذشته بود مامام گف فقط دوتا زور بزن اگ نزنی بچت خفه میشه تو دلم به بچم فکر کردم گفتم تا اینجاش اومدم فقط دوتا زور مونده و خیلی جدی دوتا زور زدم تا اینکه دیدم رو شکمم یه چیزی گذاشتن چشام باز کردم دیدم دخمله قشنگمو بدنیا اومد ۴۰ دیقه بچم تو لگن مونده بود کل بدنش سیاه بود گریه نمیکرد مامام دوتا زد رو کمرش تازه صدای گریه اش اومد الهی فداش بشم
مامان عطرین🐣 مامان عطرین🐣 ۴ ماهگی
ماما بهم گف اگع میخوای پیشرف کنی و‌ باز بشی پاشو ورزش کن،‌بااینک خیلی درد داشتم ولی میخاستم زودتر از شر این درد خلاص شم و بزام،به کمک ماما از تخت اومدم پایین و لبع تخت گرفتم و شروع کردم ب اسکات زدن،چندتا ک‌ زدم دیگ‌ نتونستم واقعا داشتم میمردمو زنده میشدم،نشستم روتوپ و قر دادم ،دستای ماما رو گرفته بودمو فشار میدادم زرت زرت هم دهنم خشک میشد هی ابمیوه میخوردم خلاصه ورزش کردمو رفتم روتخت دراز کشیدم پرستار اومد معاینه گف ۶سانت شدی،انگار دنیارو بهم دادن گفتم توروخدا خواهش میکنم امپولو بزنید دارم میمیرم از درد گف پاشو شالتو سر کن بشین رو تخت تا اقای دکتر بیاد بزنه برات .منم همینکارو کردم دکتر اومد و امپولو زد ب کمرم همش نگران این بودم از شانس بدم امپول اثر چندانی نکنه ولی بعد ۲دقیقع معجزه شد انگار پاهام داغ شدن و بدنم شروع ب خارش کرد ،دردم کلا قطع شد ،اروم گرفتم ،ماما میگفت دستگاه داره درد نشون میده چیزی حس میکنی گفتم نه هیچی .یه بیس دقیقه ای خوابم برد بعد پرستار اومد و با ی چیزی شبیه دسته بیل زد کیسه ابمو پوکوند...گف هروقت احساس زور داشتی زور بزن منم زور زدم ک گف افرین عالیه دارم موهاشو میبینم 😍
مامان نورا مامان نورا ۴ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی
پارت ۲

فردای اون روز بنی تاریخ ۷شهریور ساعت ۴صبح بهم گاز بی دردی دادن و من تونستم یکم بخوابم ک یهو ساعت ۸:۳۰ یکی صدام زد ک سحر پاشو وقتی چشمم رو باز کردم ماما همراهم بود ک اومده بود پیشم ازش پرسیدم شما اینجا چیکار میکنید گف دهانه رحمت شده ۳سانت زنگ زدن من اومدم اون لحظه انگار دنیا رو بهم دادن بیدار شدم احساس مدفوع داشتم ک ب ماما گفتم گف سر بچه خیلی اومده پایین و دلیلش هم ورزش های زیادی بود ک کرده بودم برا اونه و ب اسرار ماما همراهم رفتم دوش آب گرم گرفتم و اومدم ک دوباره نوار قلب بگیرن و دکتر اومد بهم گف اگه میخای آمپول اسپاینال بزنیم بهت بعد با مشورت ماما قبول کردم

بعد گذشت یکساعت از زدن امپول چون از کمر ب پایین بی حس بودم آنچنان دردی متوجه نبودم اما احساس زور خیلی زیادی داشتم ک وقتی ب ماما گفتم وقتی نگاه کرد گف موهای بچه دیده میشه و ۱۰ سانت شدی و شروع کردم هماهنگ با حرف های ماما زور زدن تا اینکه بعد ۱۰ دقیقه برندم اتاق زایمان بنی ساعت ۱۰:۳۰ و ساعت ۱۰:۴۰ دقیقه نورا قشنگمو بغل کردم و لحظه ای ک دنیا اومد تمام دردایی ک کشیده بودم و فراموش کردم
الان هم هروقت میخام مرور کنم فقط لحظه ای ک گذاشتنش بغلم یادم میاد
خدایا شکرت❤️
مامان علی مامان علی ۶ ماهگی
پارت3
دیگ هی دردام داشت منظم میشد منم فقد گریه میکردم روضه میخوندم خواهرم مادر شوهرم کنارم اشک میریختن بازم ماما شیفت ظهر اصلا محل نمی‌داد ی جا تو اتاق ک درم ب روم بستن من از شدت درد با دوتا دستم محکم میزدم تو سرم مادر شوهرم دستامو میگرف با سر میزدم به تخت هی میگفت اروم باش باهم ورزش کنیم نمیتونسم فقد میزدم خودمو شوهرم ی بار اومد ببینتم انقد دعوا کردم داد زدم اونم گریه کرد رف بیرون من از12 ظهر تا8شب کلن دوسانت باز شده بودم ماما خودمم میگف باید بشی3.4سانت بیام شیفت عوض شد خدا خیر بده اون ماما بیمارستانو با اینک سنش کم بود اما فقد دعاش میکنم صبح تا شب همش قربون صدقم میرف بغلم میکرد میگف منو بزن خودتو نزن همش میگف اروم باش میومد کنارم میگف بیا باهم ورزش کنیم نگم ک چقد هی دست میکردن بم ببینم باز شدم یان دیگ جونی نداشتم ک گریه کنم فقد افتاده بودم رو تخت بش گفتم تروخدا برام یکاری کن یهو شدم دو نیم سانت ساعتم فقد میرف دردام بیشتر زنگ زد ماما خودم اومد یکم برا اون روضه خوندم رفتم حموم خودمو شستم واقعا یجا حس کردم از حال رفتم بهم دستگاه وصل کردن گفتم بی حسم کنید گف بایدبشی 5.6سانت یا خدا من هنوز 3سانت بودم
مامان عطرین🐣 مامان عطرین🐣 ۴ ماهگی
مامانم اومد تو اتاق پیشم وقتی دید چقدر حالم بده اشک‌تو چشاش جمع شد منم گریم گرف با گریه گفتم من نمیتونم از پسش بربیام مامان خیلی درد دارم ،مامانمم‌دل گرمی بهم میداد و پاهامو ماساژ میداد پنج‌دقیقه بیشتر نزاشتن بمونه رفت ،دوباره معاینه کرد گف شدی ۴ ازساعت ۱۰صبح ک بستری شدم با ۱سانت ساعت ۳بعدظهر شدم تازه ۴ سانت .گفتن الان میگیم زنگ بزن ماما همراهت بیاد.خوشحال شدم خیلییی خوشحال شدم لحظه شماری میکردم ماما بیاد،بعد ۱۰دقیقه خودشو رسوند ،ی شمع روشن کرد ک‌ معطر بودو اتاق ی بوی ارامش بخشی گرف ی محلول زد ب پنبه و داد دستم گف بو کن ،ی بو خیلی خوب و ارومی داشت،بعدشم کیسه اب گرم اورد گف حالت سجده بشو کیسه رو گذاش رو کمرم و روغن زد ب پاهام وپاهام ماساژ میداد به منم گف تو همون حالت عقب جلو برم تا سر بچه قشنگ بیاد تو لگن ،منم همکاری میکردم و هردفعه دردم اوج میگرفت ناله میکردم اونم میگف نفس عمیق بکش ،بچه ها نفس عمیق واقعا کمک میکنه حتما شماهم تواوج درد نفس عمیق بکشید ،گفتم خسته شدم دوبارع دراز کشیدم رو تخت اون بیچاره هم تند تند پاهامو ماساژ میداد و سعی میکرد ارومم کنه ،پرستار دوبارع اومد و معاینه کرد گف ۵ سانت شدی گفتم من امپول اپیدورال میخوام ،گف ۶سانت ک بشی میزنیم 🤦🏻‍♀️
مامان رادمهر مامان رادمهر ۱ ماهگی
پارت پنجم
نشستم تا از کمر بهم تزریق کنه..هی میگف از کنار امپول مواد بی حسی داره میریزه بیرون، هی بیشتر تزریق کرد، اومدم دراز بکشم دیدم پاهام دیگه کامل داره بی حس میشه...گفتم من دیگه پاهامو حس نمیکنم چیکار کنم، از اون بدتر انقباضاتم رو هم نمیفهمیدم ک بخام ب وقتش زور بزنم...پرستار دستگاه و گذاشت جلوم گف دستت روشکمت باشه هر وقت سفت شد تو هر بار ۳ تا زور محکم بزن
منم شروع کردم، انقدر زور میزدم ک میگفتم الان از هر طرف ی ترک برمیدارم🤭
تو اون وضع فشارمم زیر ۱۶ نمیومد...خلاصه دکتر اومد گف لگنت کوچیکه، زور زدنتم فایده نداره فشارت بالاس بچه خفه میشه، ببریدش سزارین
من ک اینو شنیدم انگار اب جوش ریختن رو سرم، گفتم انقدر درد کشیدم چرا سزارین..دکتر خودم گفته بود لگنت خوبه ک...گفتن خوب و بد بودن لگن رو اینجا میشه تشخیص داد فقط..خلاصه چون پاهام بی حس بود نمیتونستن منو جابجا کنن ک برم اتاق عمل، شوهرم رو صدا کردن بیاد منو جابجا کنه، تو اون حین فقط ا خجالت گفتم تورو خدا ی چیزی بندازید رو پایین تنم ک شوهرم منو تو این وضع نبینه...تو اون لحظه خیلی دلم ب حال خودم سوخت، ب خاطر مواد بی حسی ک زده بودن دستام کلا میلرزید مث وقتی ک ادم سردش نیشه، شوهرم اومد منو تو اون حال دید فقط گف استرس نداشته باش من کنارتم، با اینکه باید بیرون وایمیستاد ولی همین ی کلمه قوت قلبم شد...
مامان مارال👧🤰 مامان مارال👧🤰 ۲ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی
پارت اول....
۲و۳ روزی بود لکه های صورتی میدیدم ورزشامم ۱ هفته ای بود انجام میدادم با پیاده روی.براخودم ماماهمراه گرفته بودم هرموقع سوال داشتم بهش میگفتم بهش گفتم لکه میبینم خطرداره گف ن ولی خیلی خوبه داری ب زایمان نزدیک میشی رحمت داره جابازمیکنه و نرم میشه ب ورزشا و پیاده رویت ادامه بده بخصوص پیاده روی...خلاصه این ۲و۳روزگذشت تا رسید ب ۱۷آبان ماه ک ازصبحش حالم یجوری بود لگنم دردمیکرد ولی همچنان پیادروی و ورزش میکردم تا ساعتای ۹ شب شد دیدم دردام مث دردای پریودی هعی میگیره ول میکنه باز ب ماما گفتم گف طبیعیع براخودت تایم بگیر ببین منظمه..تایم گرفتم ۵دقیقه خوب بود باز اندازه ۱۰ثانیه میگرفت ماما گف هنوز زوده اگ دردات ب هم نزدیک شد بهم خبربده خلاصه هعی پیچیدم ب خودم هعی قولنج و دلدردو کمردرد..تاساعتای ۱ونیم شب ک دردام از نظرخودم غیرقابل تحمل بود مامانم میگف فک کنم دیگه وقتشه تایمام هر ۴ دقیقه ۳۰ ثانیه بود ب ماما گفتم گف بزار بشه ۲ دقیقه ۴۰ثانیه...گفتم دیگه نمیتونم خیلی درد دارم..گف پس برو بیمارستان ولی اذیتت میکنن...خلاصه ساعت ۲بود رفتم زایشگاه نوارقلب گرفتن معاینه کردن گفتن ۲ سانتی برو خونه هنوز کارداری ...ب ماما گفتم گف نگا کاری کن همه درداتو تو خونه بخور اخه هرچی دیرتربری زایشگاه براخودت بهتره کمتراذیت میشی اونطوری اگ زود بری همش دست میاد داخل بدنت ک معاینت کنن....
مامان عطرین🐣 مامان عطرین🐣 ۴ ماهگی
رفتم درار کشیدمو تایم گرفتم دیدم دردام هر۸دقیقه ی بار منظمه ،زنگ زدم ب ماما همراهم گفتم اونم گف برو دوش بگیر زیر دوش ورزش کن دردات ک‌هر پنج دقیقه شد برو بیمارستان،منم رفتم حموم و ورزش کردمو‌ بعد موهامو سشوار زدم و امادع شدم شد ساعت ۵ونیم ،واقعا درد داشتم ولی لف دادم چون‌میترسیدم برم بیمارستان و بستریم کنن ...خلاصه ک پاشدیم رفتیمو تا رسیدیم بیمارستان شد ۷ رفتم گفتم درد دارمو گف برو درار بکش معاینه کنم منم ک فوبیای معاینه داشتم پاهامو جمع میکردم نمیزاشتم پرستارم ک سگگگ اخلاق بود باهام عصبی شد گف نمیزاری پاشو برو خونتون...اه اه ادم انقد بددهن ،خلاصه معاینه کرد گف ۱سانت باز شدی برو نوار قلب بگیر ،نوار قلب دادم گف کند میزنه قلبش برو نیم ساعت دیگه بیا دوباره نوار بدع ،رفتم تو حیاط زایشگاه پیاده روی کردم وقتی دردم میگرف نفسممم درنمیومد همونجا ک‌وایسادع بودم ب خودم میپیچیدم ... خلاصه ک رفتم دوباره نوار دادم گف برو بستری شو قلبش کند میزنه ،لباس اوردن برام پوشیدم ی مانتو بلند ک پشت گردنش ی بند داش بستن و باقیش کلااا باز بود من با دستم باسنمو گرفته بودم عین پنگوئن رفتم تو زایشگاه😂خدا میدونع چ ترس و استرسی تو جونم بود .....
مامان آرمان مامان آرمان هفته ششم بارداری
شرح زایمانم
قسمت دوم
ماما خصوصی گرفته بودم و ماما بهم گفت ۲ اسفند بیا برای معاینه تحریکی
۲۹ بهمن شب رفتم خونه مادرشوهرم و شام خوردیم و وقتی داشتیم برمیگشتیم خونه توی راه من دردم گرفت
دیگ اومدم خونه و با شوهرم رابطه داشتم و بعد رفتم زیر دوش یکم اسکات زدم و شیو کردم
هر س دیقه ی بار درد داشتم که دیگ حاضر شدم و رفتم بیمارستان
معاینه کردن گفتن ۴ سانتم ب مامام زنگ زدم و اومد
اولش ضربان قلب بچه خوب نبود و احتمال میدادن مدفوع کرده باشه که وقتی کیسه آبمو زدن گفتن رنگش شفافه و مشکلی نیست خداروشکر
شوهرم تو تمام مراحل زایمان کنارم بود ک خیلی خیلی باعث آرامش و دلگرمیم میشد
با کمک ماما و شوهرم ورزش میکردم و آب گرم میگرفتن ب کمرم و شکمم
شوهرم با روغن اسطوخودوس کمرمو ماساژ میداد و...
همه ی دردارو با تنفس رد میکردم و اصلا جیغ نمیزدم ک باعث شد انرژی داشته باشم
چند دفعه ای این وسطا ماما معاینه کرد و بار آخری ک معاینه کرد گفت ۸ سانت شدی و دستم ب سرش میخوره حتی ب خودم و شوهرم گف دست بزن میتونی موهاشو لمس کنی🥺
دیگه یکم با دست تحریکم کرد ک فول شدم و اول تو حالت چمباتمه گفت زور بزنم و بعد رفتم رو تخت زایمان و با ۳ سا ۴ تا زور محکم بچم دنیا اومد و گذاشتنش تو بغلم
با چند تا سرفه ی محکمم جفتم بیرون اومد
برش نخوردم و فقط پارگی داشتم و ۴ تا بخیه بیشتر نخوردم
موقع بخیه زدن یکم سوزش داشتم اونم چون پسرم توی بغلم بود و کلی خوشحال و ذوق زده بودم اصلا برام غیرقابل تحمل نبود
من ۱۲ شب رفتم بیمارستان و دو و چهل و پنج دقیقه زایمان کردم
مامان عطرین🐣 مامان عطرین🐣 ۴ ماهگی
پاهامو توشکم جمع کرده بودمو با دست گرفته بودم ،دردی نداشتم فقط وقتی بهم فشار میومد رو متوجه میشدم و زور میزدم ،همشم نگران مدفوع کردن بودم ک خداروشکر این اتفاق نیوفتاد😅پرستار دم دستگاه دکترو اورد و داش ضدعفونی میکرد ،من پرستارو زیر نظر داشتم ک یهو ی سوزش خفیفی حس کردم و فمیدم بلع دکتر با تیغ واژنمو ب چخ داد ،بعد ۱ساعت از تزریق اپیدورال من فول شدم ،و حالا فقط باید زووورمیزدم وقتی دکتر میگف دارم موهاشو میبینم انگیزم بیشتر میشدو هرچی در توانم بود فقط زور میزدم ،چهارپنج تا زور خوب وعمیق زدم که یهو دیدم عطرین گذاشتن رو شکمم 🥹 چ حس خوبی بود😍سبک شدم ،بچمم ک‌سالم بغلم بود همین واسه کل عمرم کافی بود 🥹بچرو برداشتن و بردن اونور ،هرچی بتادین دم دستشون بود ریختن رو ما ،بعدم ی امپول زد تو واژنم ک ی کوچولو سوزشش حس کردم بعدم شروع کرد ب بخیه زدن ،بخیه های داخلی ک‌تموم شد و داشت بیرونو بخیع میزد کم کم انگار اثر امپول رفت و من متوجه میشدم دردشو ولی در برابر دردی ک کشیدم هیچی نبود...بخیه هم تموم شدو اومدن گندکاریا روجمع کردن و دکترم ۳ بار شکمم فشار داد ک خونایی ک مونده بریزع ک اونم زیاد درد نداش قابل تحمل بود ،لباس برام اوردن و کمک کردن پوشیدم و رفتیم تو بخش...بعد از زایمانمم تا ۱۰روز همش دراز کشیده بودم حتی غذا دراز کشیده میخوردم چون تو بیمارستان دونفر گفتن رعایت نکردن و بخیع هاشون باز شده و دکتر گفته بخیع نمیزنم دوبارع و‌تو همون حالت موندن ،در ضمن اینم بگم این ک میگن زایمان طبیعی بعدش دیگ دردی نداری میتونی راحت ب بچه برسی اشتباهه ،برای من ک اینطور نبود،من دقیقا تا ۱۰ روز بخیه هام درد میکرد ،امیدوارم به دردتون خورده باشه 🌷