پارت2
دیگه رفتم دراز کشیدم گفتم نمیشه معاینه نکنید من نرفتم زایمان طبیعی که این چیزارو نکشم گفتن نه باید ببینیم دهانه رحمت چقدر باز شده میتونیم صبرکنیم دکترت بیاد یا نه اورژانسی عملت کنیم که معاینه کرد منم باوجود اون دردایی که مثل پریودی بود میگرفت و ول میکرد معاینش برام دردناک بود که معاینه کرد و گفت یک سانتی میتونیم صبر کنیم ولی کیسه ابت نشتی داره دیگه ان استی وصل کردن بهم که ضربان قلب بچه و چک کنن دیگه زنگ زدن به دکترم و دکترمم گفت من تا ساعت ۴ میتونم بیام منم ساعت یک و نیم ظهر بود که رسیده بودم بیمارستان مجبور بودم یه دو سه ساعتی اون درد و تحمل کنم مثلا سزارین انتخاب کردم ک درد نکشم ک اخرم درد طبیعی کشیدم منم هی خوابم میبرد باز یهو درد میگرفت میپریدم دستامو مشت میکردم فشار میدادم تا اون درد کوفتی تموم بشه دردش بیشتر از درد پریودی ولی دقیقا همون نوع درد ولی خیلی بیشتر بعد در حد سه دقیقه میگرفت ول میکرد انگار نه انگار تا یک ربع بعد دیگه داشت فاصله دردام کوتاه میشد و تایمش طولانی تر منم تو یه اناق تنها نه گوشی همراهم بود نه چیزی مادرم و همسرمم پشت دره اتاق زایمان بودن...

۶ پاسخ

چرا بقیشو نمیگیییی

واااااا🤯🤯🤯🤯چه دکتر بی مسئولیتی

یققیففیطسطقفطفعقیسسقیسسیس

ای خدا کنم خیلی تجربم بد بود

ای خدااا
دردای طبیعی داشتی میکشیدی

وا مگه میشه به زور طبیعی ببرنت مگه نامه سزارینتو نبردی

سوال های مرتبط

مامان 💙araz🌈 مامان 💙araz🌈 ۲ ماهگی
زایمان طبیعی 🦋🥰
پارت2️⃣
۱۴۰۳/۱۱/۱۲جمعه

خلاصه همینجوری ک پارت قبلی هم گفتم هی دردم می‌گرفت ولی اون لعنتی درد کمر واقعا خیلی بد بود هر یه دقیقه می‌گرفت ول می‌کرد جز کمرم جای دیگه هم درد نمی‌کرد بعد منم هی تو خانه راه میرفتم یکم بهتر میشدم یهو درد می‌گرفت داد میزدم شوهرم کمرم ماساژ میداد ولی واقعا ماساژ کمر خیلی خوبه خیلی درد کاهش میکنه اونای ک زایمانشون نزدیک حتما موقع زایمان امتحان کنن 😉
خلاصه دیگه تا ساعت ۸ صبح همینجوری بود بعد دیگه حتی نمیتونستم راه برم به پهلو دراز کشیدم شوهرم هم کمرم ماساژ میداد 😂
بیچاره هزار بارم بهم گفت بریم بیمارستان منم قبول نمیکردم آخه اونقد بد نبود چون درد با ماساژ کمتر میشد بعد بچه اولم هم بود منم با خود میگفتم اول هاش اس حتما یکی دوسانت تازه بازم شدم حتما ک دردش اخرا خیلی بدتر اس 😂😂 شوهرم هم ترسیده بود🤣هر چی میگفت بریم منم میگفتم نه عشقم آخه این اولش اس چون با گفتن مادرم زایمان طبیعی خیلی بد اس انگاری میمیری🤣🤣
گفتم بزار یکم دردم تو خانه بکشم
خلاصه دیگه ساعت ۱۱ بود با هر کمر دردی ک می‌گرفت گریه میکردم دیگه شوهرم گفت بریم حداقل اونجا سرم چیزی میزنن یکم خوب میشی منم قبول کردم لباسام پوشیدم سوار ماشین شدیم زنگ زدم مامانم گفتم بیا من میرم بیمارستان😅
خلاصه بیمارستان هم خداروشکر نزدیک بود یه ۱۰ دقیقه رسیدیم اونجا سریع ماما منو معاینه کرد بعد گفت زود زود پاشو منم گفتم چند سانت باز شدم😂😂😂فقط میخواستم بشنوم ک بگه ۵ سانت شدی ولی اون یه چپ نگام کرد چیزی نگفت 😅خلاصه زنگ زد دکترم گفتن سریع بیا ک فلان مریضت اومده (فول) اس😱😂
وای نگم ک من اون موقع چقدر خوشحال شدم 😂🤦‍♀️
بعد گفت ...
ادامه پارت بعدی 😂
مامان مانلی مامان مانلی ۲ ماهگی
پارت سوم
رفتم دم ایستگاه پرستاری و گفتم توروخدا بیایید منو معاینه کنید ببینید من چند سانتم میخواستم اگه ۴ شدم زنگ بزنم ماما همراهم بیاد که زنگ زدن به دکتر و گفتن بیا معاینه کن و اونم خندید گفت این کیه که خودش داره درخواست معاینه می‌کنه و خداییش هم برخلاف بقیه که میگفتن معاینه خیلی درد داره من اصلا اذیت نمی‌شدم کلا چند ثانیه هم نمیشد.
تقریبا یه نیم ساعتی منتظر بودم تا بیان برای معاینه ولی هیچکس نیومد منم دردام شدید شده بودن و می‌گرفت کمرم چند ثانیه شدید و ول میکرد
آها اینو یادم رفت بگم وقتی دکتر اومد بالا سرم سری قبل ازم پرسید درد داری گفتم نه اصلا گفت ولی تو دستگاه انقباضای شدیدی دارن ثبت میشن
برا همین بود که من تو ۱سانت و نیم انقد دردام شدید شده بود.
خلاصه که از صدای آه و ناله هام اومدن و گفتن که برم یه اتاق دیگه که اتاق زایمان بود و کلا فرقانی فک کنم ۳تا اتاق زایمان داره که ۲تاش تک نفره ان و یکیش دو تخته اس که منو بردن تو اون اتاق ۲ تخته که یه دیوار بینمون بود
و یه ماما همراهم گذاشتن برام که ضربان و اینا رو چک میکرد
خانوادم و شوهرمم فرستاده بودن خونه و بهشون گفته بودن برید که امشب خبری از زایمان نیست و اگه چیزی بود خبرتون میکنیم
خلاصه که من و بردن داخل اتاق زایمان و ماما گفت اول چند لحظه بخواب تا ی ضربات قلب بگیرم بعد پاشو ورزش کن لامصب وقتی می‌خوابیدم دردش دیگه تحت کنترلم نبود و دوست داشتم فقط جیغ بزنم از درررررررررد😱😱
نوار رو که گرفت خوب بود دستگاه ها رو ازم جدا کرد و گفت پاشو
مامان 🩷ماهلین🩷 مامان 🩷ماهلین🩷 ۳ ماهگی
پارت دوم:

ساعت ۶ و نیم بود که پرستار اومد و بهم آمپول فشار زد،از یه نیم ساعت بعدش دیگه دردا اومد سراغم،اولش هر ده دقه بود و قابل تحمل ،رفته رفته رسید به هر ۵ دقه و دیگه قابل تحمل نبود دردام،پرستار اومد معاینه م کرد و گفت ۲ سانتی ولی دردام برا ۲ سانت خیلی زیاد بود ،ساعت شد ۹ و نیم گفتم برام آمپول اپیدورال بزنین پرستار زنگ زد به دکتر ولی دکتر قبول نکرده بود گفته بود نه و کپسول فشار براش بیارین ،دیگه من از درد داد میزدم ولی کپسول فشار رو نمیاوردن یه ساعت طول کشید تا کپسول رو آوردن اومد آموزش داد و استفاده کردم ولی هیچ تاثیری روی کم شدن دردام نداشت اتفاقا وقتی استفاده میکردم دردام بیشتر میشد گذاشتمش کنار ولی پرستار اومد گفت اینو استفاده کنی کمک می‌کنه دهانه رحمت بیشتر باز بشه و بچه بیشتر بیاد پایین ،دیگه با هزار زور و زحمتی بود استفاده کردم ،احساس دستشویی داشتم ولی نمیذاشتن برم می‌گفتن احساس زوره نه دستشویی ،اگه هم داری رو تخت دستشویی کن
رسید دم ظهر و موقع اذان،صدای اذان اومد نهار برامون آوردن و منم گشنه ولی از شدت درد نمی‌تونستم بخورم دیگه دیدم تحمل ندارم و احساس میکردم دسشویی بزرگ دارم داد زدم خانوم پرستار من احساس زور دارم نمیتونم دیگه تحمل کنم اومد معاینه کرد و گفت ۶ سانتی فوری ببرین اتاق زایمان،ویلچر آوردن و منو بردن اتاق زایمان ساعت ۱۲ و ربع بود که من رفتم انقد داد زده بود لبام کویر شده بود و گلوم واقعا احساس میکردم پاره شده بدجور درد میکرد
مامان مهدیار مامان مهدیار ۴ ماهگی
پارت ۴
دیگه شوهرم رسید بیمارستان با هم رفتیم زایشگاه کارارو انجام دادن و خیلی زود تموم شد😍از شوهری خداحافظی کردمو رفتم تو زایشگاه
ساعت دو بستریم کردن بدون درد دیگه
ساعتای ۴ اینا اومدن سون وصل کردن گفتن تا دهانه رحمت باز شه
تا وقتی که سون وصل بود همش درد میگرفت و ول می‌کرد
تا رفتم سرویس که سون افتاد از واژنم😁اومدن معاینه گفتن ۳زسانتی
میخواستن آمپول فشار بزنن که گفتن پیشرفتت خوبه نیاز نیست
فقط به آمپول به پام زدن گفتن مسکنه۰😐دیگه تا ساعتای ۱۱ اینا اینا درد نداشتم از ترس اینکه هی نیان معاینه کنن ساعت هفت خوابیدم تا ۱۱🤣
بعدش باز اومدن معاینه شده بود ۴ یا ۵ سانت
دیگه حالت تهوع هم بهم دست داده بود تا ساعت دو درد داشتم اما کم بود
دیگه گلاب بع روتون بالا می‌آوردم 🤮
ساعت دو دیگه دردام شروع شد
هی کمرم می‌گرفت و شکمم باز ول می‌کرد تا ساعت ۳ونیم ایناربود فک کنم که کیسه آبم پاره شد دردام هم شدید شده بوداصلا طاقت نداشتم
باز اومدن معاینه گفت کیسه آب ندارهدیگه همش معاینه تا فول شدم
میگفت زور بزن منم زور میزدم و جیغ دکتر میگفت زور له پایین بزن
نه به حنجرت😂
گفتم نمیتونم خوب دیگه به بدبختی زور زدم تا بردنم اتاق زایمان یکی دو تا زور قوی و مهدیار جونم به دنیا اومد ساعت ۵ و ۱۰ دقیقه صبح


از بس درد داشتم اصلا پسرمو نگاه نکردم😔😔
دکتره گفت یه زور دیگه بده تا جفت و بکشم و اونم کخ کشیده شد دیگه شروع کرد به بخیه زدن تا ۶ طول کشید از لحظه ای که دردام شروع شد به قدری لرز افتاده بود جونم که مثل درخت میلرزیدم
تا وقتی که تموم شودمو پسر خوشگلم آوردن پیشم خدا خیرش بده دکتر اومد روم پتو انداخت و بخاری آورد واسم تا گرم شدم🥰
مامان مهندس مامان مهندس ۴ ماهگی
۷آذر رفتم خونه بابام یه درد خفیفی داشتم اونجا ورزش کردم ساعت ۶ عصر بود ازم آب اومد اولش فک کردم ادراره رفتم دسشویی دیدم تموم نمیشه ترسیدم مامانم زنگ زد ب شوهرم و رفتیم بیمارستان معاینه کرد یک سانت بازشده بودم ولی کیسه آبم ترکیده بود...گفتن بستری میشی ...۱۰ شب بستری شدم بهم آمپول زدن بعد ده دقیقه دردام شدیدتر میشد خیلیم سردم میشد میلرزیدم ولی دهانه رحمم انقد سفت بود ب سختی باز میشد گفتم سزارین کنین گفتن نمیشه بچه سرش پایینه و سه سانت باز شدی...خییلی درد کشیدم بهم گفتن باید ورزش کنی توپ اواردن پر از درد بود ولی انجام دادم...هر نیم ساعت بهم امپول میزدن و دردمو بیشتراز قبل میکرد..هر دقیقه معاینه زشت و دردناک...رو تخت پیچ وتاب میومدم سعی کردم صدام درنیاد فقط اشک میریختم تا ساعت ۳ صبح شدم ۵ سانت..گفتن باید ۱۰ سانت شی...دوباره امپول فشار...دوباره معاینه دردناک...از ۱۰ شب دیشبش تا فرداش از خانوادم و شوهرم بی خبر بودم اونا پایین بیمارستان منتظرمن بودن و منم بالا پر از درد و استرس ک آخرش چ بلایی سرم میاد...
مامان نیک مامان نیک ۴ ماهگی
زایمان پارت 1
۳۸هفته و ۵ روزم بود که ساعت ۱:۳۰شب یهو کیسه ابم پاره شده رفتم بیمارستان دهانه رحمم بسته بود با دکترم هماهنگ کردن ک اگ تا صبح دردم شروع نشه صبح زود امپول فشار میزنن خلاصه منم انقد میترسیدم مدام گریه میکردم خلاصه دردم شروع نشد بهم امپول زدن اولش دردم کم بود ساعت ۹صبح شدید شد دیگ ۱۰به بعد هر یه دیقه شده بود دردم معاینه میکردن کند پیش میرفتم با درد شدید ۲سانت بودم دیگ ساعت ۱۱ دردم یکسره بود مثلا اول میگرفت ول میکرد این دیک کلا درد داشتم جیغ میزدم دوست داشتم بمیرم خیلی خیلی درد داشتم ک دکترم اومد معاینه کرد ساعت ۱ بعداظهر بود ک همون ۲ سانت بود پیشرفتی نداشتم اورژانسی بردنم سزارین انقد درد داشتم گریه میکردم سریع بچه رو در بیارین من دارم میمیرم از درد زیاد فقط میلرزیدم خلاصه سزارین شدم ساعت ۲:۰۵ بعداظهر پسرم به دنیا اومد تو ریکاوری بودم بهم گفتن پمپ درد نمیخوای گفتم ن خداروشکر درد نداشتم فقط دوبار شکممو فشار دادن درد داشتم
مامان 💙araz🌈 مامان 💙araz🌈 ۲ ماهگی
زایمان طبیعی 🦋🥰
پارت1️⃣
۱۴۰۳/۱۱/۱۱
خب خب من از اول بارداری تا اخرش اصلا نه پیاده روی کردم نه ورزش 🤭
خلاصه تقریبا یه هفته مونده بود به زایمانم که دکترم دو بار معاینه تحرکی انجام داد آمدم خانه ظهر بود 🥲 منم گفتم ک دیگه دادم زیاد بشه از ظهر تا شب ساعت ۱۲ اینا کار خانه کردم با اینکه هیچی کاری هم نبود 🤣🤣مثلا ده بار شاید سرامیک های آشپرخانه را تمیز کردم کلا خانه را جارو کردم جارو کردنم هم ۲ ساعت طول میکشید😂 بعد با اینکه حیاط خانه تمیز بود سه چهار بار تمیز میکردم میشستم 😂خلاصه دیگه شب ساعت یک من هنوز شام هم نخورده بودم کمردرد زیاد داشتم ولی قابل تحمل بود بعد هم انقباض داشتم اونم با یکم راه رفتن و درست نفس کشیدن قابل تحمل‌تر میشد دیگه انقد کار کرده بودم خوابم برده بود تقریبا ساعت ۳ شب بود یهو با یه کمر درد شدید و انقباض ک با فاصله هر دو دقیقه که کل شکمم سفت می‌کرد بیدار شدم یکم تو خانه راه رفتم دیدم که شدیدتر میشه ساعت ۴ شوهرم بیدار کردم 🥲اونم با هزار بدبختی 😂😒 هر کاری میکردم بیدار نمیشد ک
خلاصه دردام دیگه یه دقیقه می‌گرفت ول می‌کرد موقع که می‌گرفت داد میزدم عشققققم کمرررم😂😂🤣 (وای چقدر مسخره بود😂😂😂)
اونم کمرم ماساژ میداد یکم خوب میشدم خوابم می‌برد و اینم بگم ک من همیشه میخواستم یه چهار سنج سانتی باز بشم بعد برم بیمارستان
ادامه پارت بعدی 😂
نینی بیدار شد دیگه😉😂
مامان آریا مامان آریا ۳ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی پارت یک
یک روز قبل از روزی که زایمان کردم صبح که از خواب پاشدم دیدم لباسم خونی شده استرس گرفتم سریع اومدم به دکترم زنگ زدم گفت پاشو بیا بیمارستان به شوهرم زنگ زدم سرکار بود مرخصی گرفت اومد رفتیم بیمارستان معاینه کردن گفتن یک سانته دهانه رحمت و برو اگه درد داشتی یا خونریزیت بیشتر شد بیا رفتم خونه شب که شد از ساعت دوازده بچه خودشو هر نیم ساعت یبار سفت میکرد درد می‌پیچید داخل کمر و دلم و نفسم می‌گرفت قبلاً هم این دردا رو داشتم حدود دو ماه بود ولی ایندفعه شدتش بیشتر بود هر چقدر خواستم شوهرمو بیدارکنم دلم نیومد و گفتم آخه من امروز ی سانت بودم ی ساعت هم تا بیمارستان راه بود گفتم الکی این راه رو نریم خلاصه تا ساعت شش صبح به خودم می پیچیدم تا شوهرم میخواست بره سرکار گفت میخوای بریم بیمارستان گفتم نه آخه من دیروز ی سانت بودم و خلاصه نمی‌تونستم بشینم یا دراز بکشم فقط راه میرفتم دردش قابل تحمل تر بود و حدودا شده بود یک ربع یکبار
ساعت یازده صبح زنگ زدم شوهرم گفتم دردش زیاد شده بریم بیمارستان ی چک بکنن من تشخیص نمیدم این درد زایمانه یا نه خلاصه تا بریم بیمارستان شده بود ساعت سه و نیم و درد ها بین راه خیلی زیاد شدن تا رسیدم گفتن شش سانت هستی و ماما اومد کیسه آبم رو ترکوند. درخواست اپیدورال کردم و اتاق خصوصی و ماما خلاصه اومدن اپیدورال کنن نیم ساعت طول کشید و خیلی بد بود دکتر گفت نخاعت تنگه ی درد بدی مثل برق گرفتگی ی دفعه می‌پیچید داخل پای راستم و جیغ می‌کشیدم و همراهش هم انقباض داشتم حدود پنج دقیقه یبار خلاصه تموم شد درد کمر و دلم از بین رفت ولی حس فشار زیاااد قابل تحمل نبود
مامان ماهلین🍼🧸 مامان ماهلین🍼🧸 ۳ ماهگی
گفتم که برو پسرمو از مدرسه بیار ببینمش اورد بهشون ناهار دادم جم و جور کردیم پسرمو گذاشتیم خونه جاریم رفتیم منم تو این مدت هر ده دقیقه یبار دردام میومد زودی در حد ۱۰ ثانیه میرف ولی خلاصه ساعت یک ظهر رسیدیم بیمارستان ان اس تی برداشتن معاینه شدم گفتن دو و نیم سانت بازی منم گفتم وای من چجوری تحمل کنم تا ده سانت خلاصه ماما گفت برو خونه درداتو بکش هر وقت بین ده دقیقه سه تا گرف دردت بیاد برا من هر دقیقه دوبار میگرف اونوقت تا برگردم ساعت ۳ ظهر شده بود منم رفتم خونه داداشم که نزدیک بیمارستانن خونشون بعد از ساعت ۳ تا ۶ بعد از ظهر تقریبا سه ساعت دردامو کشیدم رفته رفته سختتر میشد اولش رفتم نشستم دیدم نه نمیتونم تحمل کنم بعدش دراز کشیدم دیدم بدترم میشم دیگه نمیتونم تحمل کنم پاشدم تو خونه دوساعت راه رفتم فقط بدون وقفه وای دردام داشتن شدت میگرفتن تو ده دقیقه دوبار بود بازم ولی مدتش طولانی میشد بعدش پنج و نیم عصر تو ده دقیقه سه بار شد بازم تحملش میکردم نفس عمیق میکشیدم مدام زنداداشم هم میگف بریم بیمارستان منم میگفتم نه نمیرم برم همش معاینم میکنن نمیخام برم خلاصه دیگه ساعت ۶ بود دیگه رازی شدم برم چون دیگه دردامو نمیتونستم تحمل کنم رفتیم با داداشم و زنداداشم رسیدیم بیمارستان معاینه شدم گفتن سه سانت شدی منم گفتم ینی چی اینهمه درد کشیدم تو سه ساعت فقط نیم سانت فرق کردم خودمم بخش زنان رو گذاشته بودم رو سرم با گریه و جیغ و داد خلاصه گفتن برو یه نیم ساعتم سالن راه برو رفتم راه میرفتمو درد میکشیدم بستریم کردن بعدش بازم ان اس تی برداشتن بعد داداشم زنگ زد شوهرم بیاد و خواهرشوهرمو هم بیاره چون اون قرار بود پیشم همراه بمونه بعد لباس اینا دادن پوشیدم...
مامان عشق مامان عشق ۱ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی (قسمت اول)
تاریخی که دکتر برای زایمان به من داده بود ۲۱ اسفند بود، نه قبلش و نه اون روز علائمی از زایمان نداشتم. هر روز پیاده روی و ورزش میکردم ولی خبری نبود.
روز دوشنبه در حالی که ۴۰ هفته و ۶ روز بودم، ترشح قهوه ای رنگ دیدم، یکبار صبح و یکبارم ظهر، به همین دلیل نگران شدم و رفتیم بیمارستان، دکتر معاینه کرد و همه چیز خداروشکر خوب بود ولی دهانه رحمم همچنان بسته بود‌‌. دکتر بهم گفت که بهتره اونشب بیمارستان بمونم تا تحت نظر باشم. در طول شب چند بار هم شرایط من و هم بچه رو چک کردن. فردا صبح دکتر بهم گفت اگه موافقم القا زایمان رو کم کم شروع کنن، بهش گفتم بهتر نیس که صبر کنیم تا چند روز دیگه شاید به طور طبیعی دردام شروع بشه، که گفت بعید میدونه البته میتونن صبر کنن ولی من باید بیمارستان میموندم تا تحت نظر باشم. راستش منم نمیخواستم ریسک کنم که یکوقت خدای نکرده شرایط بچه وخیم بشه و به حرف دکتر اعتماد کردم و با توکل به خدا القا زایمان رو صبح سه شنبه شروع کردند. روشی که استفاده کردن، یک وسیله ای که سرش بالون طور بود رو وارد واژن و رحم کردن و اونجا بازش کردن تا به صورت مکانیکی دهانه رحم باز بشه. یکساعت بعد از به کار گذاشتن بالون، انقباضات من شروع شد، شدتش از ۱۰، حدود ۷ بود، منظم بودن ولی طولانی نبودن‌‌. حدود ۶ ساعت این انقباضات رو داشتم ولی یکباره قطع شد،دکتر معاینه کرد و گفت که حدود سه سانت باز شدم و تا فردا منتظر میمونیم که ببینیم چطور پیش میره. تا فرداش من انقباضی نداشتم و وقتی دکتر معاینه کرد همون سه سانت بودم، دکتر بالون رو در آورد و قرص تجویز کرد که دردام شروع بشه، که هر دوساعت باید میخوردم، از صبح تا غروب ۵ باری قرص خوردم ولی بازم دردی نداشتم.