زایمان طبیعی پارت اول...
مامانا میخوام از تجربه ی زایمانم بهتون بگم...
زایمان طبیعی بودم
هفته ی ۴۰ ام بودم، ینی ۳۹ هفته و ۶ روز ، یه روز دیگه قرار بود برم هفته ی ۴۱
۲ نصف شب جمعه ، ۳۰ آذر ماه دردم شروع شد
چون مامانم یه شهر دیگه ست، مادرشوهرم از وقتی رفتم تو ماه نهم اومد پیشمون ، مادرشوهرم تو هال خوابیده بود و منو همسرمم تو اتاق
ساعت ۲ احساس کردم درد دارم ولی یکم متفاوت تر از همیشه ست،( ۴ _ ۵ روز قبلشم رفته بودم معاینه دکتر گفته بود حتی یه سانتم باز نشده رحمت، منم اون ۴_۵ روز رو کلی ورزش و اسکات و بالا پایین رفتن از پله ها و بشین پاشو و رابطه ی بدون جلوگیری داشتم )
دردم که شروع شد اولش خفیف بود، بچم هی خودشو منقبض میکرد میومد یه طرف شکمم
نمیتونستم تشخیص بدم که درد زایمانه یا انقباضاته کاذبه
چون اولین زایمانم بود
پاشدم یه ذره راه رفتم ، آب خوردم رفتم دستشویی تا بلکه خوب شم ولی رفته رفته درد کمرم داشت امونمو می‌برید، عرق سرد نشسته بود تنم
یه ساعت تحمل کردم تا ساعت شد ۳
دیدم نمیتونم دردو تحمل کنم
همسرمو بیدار کردم ، چون چند روز قبل دکتر گفته بود دهانه ی رحمت هنوز باز نشده، همسرم فک نمی‌کرد که درد زایمانم باشه، پاشد نشست کمرمو ماساژ داد، پاهامو ماساژ داد ولی من هی عرق میکردم و درد شکمم و کمرم اذیتم میکرد
مادرشوهرمو بیدار کرد و لباسامو پوشوندن و رفتیم بیمارستان
ساک بچه و خودمم از چند روز قبل ، محض احتیاط همسرم گذاشته بود تو ماشین

۱ پاسخ

چقد من دوس دارم پارت بخونم

سوال های مرتبط

مامان کیانا مامان کیانا ۳ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی
بعداز ۴سال با کلی دکتر و دارو خدا بهم یه فرشته داد امدم از تجربه زایمان بگم اول اینکه من چون خونمون پله داره خیلی راه میرفتم استرس زایمانم داشتم کلی هم ورزش میکردم که تو ماه هفت طول سرویکسم شده بود ۸ دهانه رحمم بازشده بود دوسانت که دکترم گفت برای سرکلاژ دیره پساری بزارم دوماه استراحت مطلق هفته 35پساری برداشتم 38هفته بازم با کلی پیاده روی ساعت11از خاب بیدار شدم کیسه ابم پاره شد شوهرمم همون روز رفته بود دندون پزشکی خلاصه رفتم زیر دوش آب داغ ورزش کردم ی نیم ساعتی که مادرشوهرم آمد دیگه کم کم دردام داشت زیاد میشد ساعت 1شوهرم آمد رفتم بیمارستان 17شهریور معاینه شدم ۶سانت تا بهم لباس دادن رفتم زایشگاه شدم 10سانت دیگه اونجا داشتم التماس میکردم بی دردی بزنن که گفتن بزنیم فایده نداره بچت داره دنیا میاد ماماهمراهم زنگ زدم آمد یه نیم ساعت ماساژ و ورزش داد بهم که گفتن داره میاد برو اتاق زایمان اونجاهم یه رب طول کشید تا بچم دنیا آمد ولی سر بخیه ها یکم اذیت شدم در کل از زایمانم خیلی راضی بودم کلا دوساعت دردم شدید بود که اونم قابل تحمله
مامان مانلی مامان مانلی ۲ ماهگی
پارت ۲
خلاصه که وقتی بهداشت نامه ارجاع داد هم ترسیده بودم هم انگار امادگیشو نداشتم اون روز نرفتم اومدم خونه و کارامو کردم و همه چیو آماده کردم تا روز جمعه که ۴۰ هفته و ۲ روزم شده بود ساعت ۹ صبح‌با مامانم رفتیم سمت فرقانی (چند ماه بخاطر شغل همسرم که ی شهر دیگه بود اومده بودم خونه پدر مادرم ) خلاصه که رفتیم تشکیل پرونده دادن برام و اول یه نوار قلب گرفتن از بچه و بعدم که دیدن اوکیه لباس دادن بهم تا عوض کنم و بعدم رفتیم سمت بخش زایمان طبیعی .
بردنم تو یه اتاق که ۲ نفر دیگه ام بودن و یه ماما مراقب داشتیم که چکمون میکرد . خلاصه از ساعت ۹ که رفتیم تا ۲ ظهر هیچ دردی نداشتم و همه چی خیلی نرمال پیش می‌رفت و من چقد خوشحال بودم و فکر میکردم همه چی همینجور آروم پیش میره نمی‌دونستم دردا تازه می‌خوان شروع بشن حتی تو اون چند ساعت چند نفر اومدن زایمان کردن و رفتن صدای جیغاشون هنوز تو گوشمه ولی اونموقع برام مهم نبود نمی‌دونستم چی در انتظارمه.
ساعت ۲ظهر بود که ماما ی نصف قرص فشار زیرزبونی گذاشت برام
یه ۲۰ دقیقه بعد یه دکتر با چندتا دانشجو اومدن بالا سرم که دکتر گفت این که افت ضربان قلب داشته یه لحظه و ماما رو صدا کرد که چرا حواسش نبوده و از اینجور صحبتا بعد گفت آبمیوه بهم بدن خوردم و ی سونو سرپایی ازم گرفتن و معاینم کردن دوباره گفتن ۱ونیم سانتم و گفتن همه چی نرماله و رفتن و دردای من تازه شروع شد
کم کم کمر درد اومد سراغم اول حالت پریودی بود ولی رفته رفته شدیدتر شد
تو کلاسهای آمادگی زایمان بهداشت که رفته بودم میگفتن که معاینه آدمو یه قدم به زایمان نزدیکتر می‌کنه پس حتی خودتون بخواید ازشون که معاینتون کنن منم دردام تقریبا شدید شده بود و هی به خودم میپیچیدم
مامان فراز🍭👦 مامان فراز🍭👦 ۵ ماهگی
مامان رونیا مامان رونیا ۴ ماهگی
زایمان طبیعی پارت پنجم...
و من بالاخره بعد ۱۲ ساعت درد کشیدن جیگر گوشه امو گرفتم بغلم
۲ نصف شب دردم گرفت و ۲ و نیم ظهر ۳۰ آذرماه زایمان کردم .
بچه رو بردن وزنش کردن ۲ کیلو و ۸۳۰ بود گذاشتنش رو تختش که بالاش بخاری بود
بعد لباساشو خواستن
مادرشوهرم لباساشو داد و پرستارا پوشوندن
(موقع زایمان خیلی جیغ میزدم و گریه میکردم
همسرم خیلی ترسیده بود
وسط زایمان بهم میگفت میخوای بگم ببرنت سزارین؟
یکم فک میکردم ، میگفتم من درد زایمان طبیعی رو تحمل کردم ، دیگه نمیتونم سزارین رو هم تحمل کنم
وقتی بچه به دنیا اومد من دیگه صدام قطع شده بود چون دردی نداشتم دیگه
راحت شده بودم
مادرشوهرم میگفت ، همسرم گریه میکرد که چرا صداش دیگه نمیاد ولی پرستارا خبر داده بودن که زایمان کردم)
بعد اینکه لباسای بچه رو پوشوندن دکتر شروع کرد به بخیه زدن
یه نیم ساعت چهل دیقه طول کشید
بدون بی حسی شروع کرد به دوختن
درد داشت ولی خب به اندازه ی زایمان نبود
دیگه از اون موقع قوی شدم
دست یکی از ماما ها رو گرفته بودم از درد
میگفت تحمل کن
منم میگفتم دردش هر چقدرم باشه ، قابل تحمله ، چون زایمان خیلی سخت تره
مامان کارن مامان کارن ۱ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی 🥰
من با اینکه چیزی از زایمان طبیعی نمیدونستم ولی برا زایمانم انتخابش کردم چون دیدم یه عمل کوچولو آپاندیس خواهرم چقدر درد داشت
من عاشق برنامه اینستام ولی خوب خیلی باهام مخالفت میشه همچنان
همینطور ک داشتم فیلم هارو میدیدم چنتاشون هم ورزش برا زایمان طبیعی بود ذخیره کردم و ازشون فیلم گرفتم دقیق از 34 هفته 3 روز هر شب اونارو انجام میدادم هر حرکت و 15 بار
چند بارشو دیگه خودم تنظیم کردم😂
بعد یه خانم بود تازه زایمان کرده بود گفت ک برا زایمان راحت اون هفته های اخر هرشب دمنوش بابونه بخورید از 37 به بعد چون باعث زایمان زودرس میشه منم ک حررف گوش کن😂
از 36 هفته من پیاده روی رو می رفتم روزی یک ساعت و نیم
هفته 37 هم شروع کردم به خوردن دمنوش بابونه البته شب
صب زود هم خاکشیر و عسل و ابجوش میخوردم
تا اینکه رسید روز زایمان 😍😅
27 هفته و 5 روز ساعت 12 دمنوش خوردم تا 1 با همسرم فیلم دیدم و رفتم خوابیدم ساعت 3 یعو از خواب بیدار شدم دل درد داشتم اما کم گرفتم خوابیدم 😁
ساعت 5 یهو بیدار شدم دردم زیاد بود اما قابل تحمل همسرمو از خواب ناز بیدارش کردم گفتم میخوام زایمان کنم اونم داشت مسخره نیکرد باور نداشت همینطور دردام زیاد تر میشد ساعت 6 دیگه من رفتم حموم زیر آب خیلی داغ هی بشین پاشو میکردم ولی خوب من نمیدونستم شاید خطرناک باشه😁 از رفتن به بیمارستان وحشت داشتم هرجوری یود تحنل کردم تا ساعت 10
تا بیمارستان 2 ساعت راه بود 12 رسیدیم بیمارستان
مامان لیانا مامان لیانا ۴ ماهگی
سلام خانما. من پارت مارت نمیگم اله یکم از تجربیاتم میگم میرم .ورزش میکردم پیاده روی میکردم تاثیری نداشت ربطی بدون جلو گیری کردم بازم اثری نکرد. تا اینکه ی شب ک تو هفته ۳۹ دو روز بودم خونرو از صبح تمیز میکردم شبم ساعت ۳ رابطه بدون جلوگیری کردیم ب دلم افتاده بود میزام بعد ساعت ۴ شد شکمم کمر درد کرد گفدم ولش کن همیشه درد میکنه دگ هیچی ب هیچی الکی میرم بیمارستان باز برمیگردم. ساعت گذشت شد پنج دیدم ن این درد فرق میکنه ن میتونستم بشینم ن پاشم ن دراز بکشم فاصلش داش کمتر میشد ک گفدم بزا ساعت ۷ بشه بریم بیمارستان رفتیم بیمارستان گفتن هفته تو چون طبیعی هسدی زوده نگا نمی‌کنیم برو بالا درمانگاه تا دکتر بیاد. ساعت ۱۰ دکتر اومد شوهرم ساک دخترم و مال منم برده بود ک میگفت باید اینبار بزاییی 😅😅خلاصه دکتر دردم خابیده بود دکتر معاینه کرد گفت ۴ سانتی نامه بستری داد ک تا سات ۱ طول کشید رفتم تو زایمان تا ۶ درد کشیدم. بعد ۶ عصر زایمان کردم انقد زور داده بود بعد زایمان نای نداشتم دگ با یروز بستری با دخترم اومدیم خونه هر سوالی داشتید بپرسید
مامان 💙araz🌈 مامان 💙araz🌈 ۲ ماهگی
زایمان طبیعی 🦋🥰
پارت1️⃣
۱۴۰۳/۱۱/۱۱
خب خب من از اول بارداری تا اخرش اصلا نه پیاده روی کردم نه ورزش 🤭
خلاصه تقریبا یه هفته مونده بود به زایمانم که دکترم دو بار معاینه تحرکی انجام داد آمدم خانه ظهر بود 🥲 منم گفتم ک دیگه دادم زیاد بشه از ظهر تا شب ساعت ۱۲ اینا کار خانه کردم با اینکه هیچی کاری هم نبود 🤣🤣مثلا ده بار شاید سرامیک های آشپرخانه را تمیز کردم کلا خانه را جارو کردم جارو کردنم هم ۲ ساعت طول میکشید😂 بعد با اینکه حیاط خانه تمیز بود سه چهار بار تمیز میکردم میشستم 😂خلاصه دیگه شب ساعت یک من هنوز شام هم نخورده بودم کمردرد زیاد داشتم ولی قابل تحمل بود بعد هم انقباض داشتم اونم با یکم راه رفتن و درست نفس کشیدن قابل تحمل‌تر میشد دیگه انقد کار کرده بودم خوابم برده بود تقریبا ساعت ۳ شب بود یهو با یه کمر درد شدید و انقباض ک با فاصله هر دو دقیقه که کل شکمم سفت می‌کرد بیدار شدم یکم تو خانه راه رفتم دیدم که شدیدتر میشه ساعت ۴ شوهرم بیدار کردم 🥲اونم با هزار بدبختی 😂😒 هر کاری میکردم بیدار نمیشد ک
خلاصه دردام دیگه یه دقیقه می‌گرفت ول می‌کرد موقع که می‌گرفت داد میزدم عشققققم کمرررم😂😂🤣 (وای چقدر مسخره بود😂😂😂)
اونم کمرم ماساژ میداد یکم خوب میشدم خوابم می‌برد و اینم بگم ک من همیشه میخواستم یه چهار سنج سانتی باز بشم بعد برم بیمارستان
ادامه پارت بعدی 😂
نینی بیدار شد دیگه😉😂
مامان سپیدار👼💕 مامان سپیدار👼💕 ۳ ماهگی
خب بالاخره من وقت کردم بعد از دوماه تجربه زایمانمو بزارم براتون 😄😊
تجربه زایمان طبیعی پارت 🌸اول🌸
خوب جونم براتون بگه که من اول بارداریم قصدم زایمان طبیعی بود
از شیش ماهگی رفتم تحت نظره ماماهمراه تا رسید به سونوگرافی اخر رو که رفتم انجام دادم گفتن بچه سرش پاینه سونو رو نشون ماما دادم از ۳۶ هفتگی مراقبت های من شد دو هفته یک بار به ۳۷ هفته و ۴ روز که رفتم پیشش یه سری ورزش مثل اسکات پیاده روی از پله بالا پایین رفتن چهار دسته پا و دارو هم برام قرص گل مغربی و روغن کرچک و گل گاوزبون و تخم کتان برام نوشت طبق دستوراش عمل کردم یه روز قبل زایمانم مراقبت داشتم رفتم گفت میخوام معاینه کنم ببینم چند سانتی منم نمیدونستم میخواد معاینه تحریکی انجام بده فقط خیلی نسبت به سری قبل درد داشت معاینه که کرد گفت خوبه سه سانتی احتمال همین چند روز دردات شروع بشه از مطب که اومدم مهمونی دعوت بودم آماده شدم رفتم مهمونی دوسه ساعت بعدش کمر درد شدیدی گرفتم منم از همه جا بی خبر خبر نداشتم که قرار صبحش زایمان کنم گفتم حتما طبیعیه بخاطره معاینه که انجام داده شب که اط مهمونی برگشتم ساعت دوازده بود دیدم باز درد دارم ولی شدید تره اومدم یخورده جوشونده دم کردم خوردم رفتم که بخوام دیدم نه فایده نداره انگار درده هعی داره بیشتر میشه.؛
امیدوارم تا اینجا خسته نشده باشین از خوندش🥰🌸
مامان تو دلی💓 مامان تو دلی💓 ۴ ماهگی
تجربه زایمان ۱ با تاخیر😂
علت اینکه تا الان ننوشتم این بود که خاطره ی خیلی تلخی از روز زایمانم داشتم، نمیتونستم بنویسم، ولی الان دیگه باهاش کنار اومدم
من تو بارداری هر سری میرفتم سونو وزن بهم میگفت وزن بچه زیاده، ولی دکترم قبول نمیکرد، میگفت نه قدش بلنده، وارد هفته چهلم شده بودم اما هیچ خبری از درد و انقباض نبود، رفتم معاینه تحریکی گفت یک سانت بازی، پیاده روی میرفتم، باشگاه بارداری هم میرفتم که زیر نظر ماما همراهم بود، خودش بهم تمرین میداد ولی بازم دردم شروع نمیشد، دفعه بعد معاینه تحریکی شدم گفت دو سانتی، دیگه هرکاری کردم، شیاف گل مغربی، اسکات زیر دوش تب، پیاده روی، پله، رابطه و... بالاخره ۳۹ هفته و ۵ روز ساعت ۵ صبح با یه درد خفیفی از خواب بیدار شدم، حس کردم با بقیه دردام فرق داره، خوابیدم، نیم ساعت دیگه دوباره همون درد اومد، دیگه پاشدم اومدم تو پذیرایی، مطمئن شدم درد زایمانه، یکم راه رفتم دیدم آره هر نیم ساعت میاد، صبحونه آماده کردم پسرمو بیدار کردم راهی مدرسه کردم، به همسرم گفتم اگه میشه امروز نرو سرکار، فکر کنم دردام شروع شده، گفت زنگ بزن به ماما همراهت، گفتم نه زوده، میخوام تا آخرین لحظه تو خونه درد بکشم، دیگه تا ساعت ۸/۵ دیدم دردام رسیده هر بیست دقیقه، زنگ زدم بهش گفت سریع بیا بیمارستان، گفتم یه دوش بگیرم بیام، گفت نه زود بیا، دیگه راه افتادیم تا رسیدیم ساعت ده بود، معاینم کردن گفتن همون دوسانتی، ولی بستریم کردن، مامام اومد یکم ورزش داد بهم، سرمم وصل کرد آمپول فشار زد، دردام شدیدتر شد،یکم بعدش دکتر بخش اومد معاینم کنه گفت چه خبره اینقد درشتش کردی، چطور میخوای زایمان کنی؟
مامان نورا😍 مامان نورا😍 ۵ ماهگی
پارت ۲
چنان درد واژن داشتم ک خودم میدونستم دهانه رحمم باز شده حداقل دوسه سانتی هس ولی ب هیچ وجه نمیخواسنم برم پیش دکتر یا زایشگاه ک بگم منو معاینه کنن چون میدونستم منو معاینه کنن طبیعی بچه رو بدنیا میارم منی ک از طبیعی وحشت داشتم
رسید روز ۲۷ام من رفتم حموم و ترشح موکوسمی دیدم ولی بهش دقت نکردم و چون من دکترم کرمان بود و من بم زندگی میکنم ۳ساعت راه بود و دکتر ب من گف ساعت ۷ بیمارستان باش من ازروز قبل میخواسنم برم کرمان ۳ساعت راه بود مامانمم نوبت دکتر داشت ۵.۶ ساعتم داخل ماشین نشستم چ فشاری ب کمرمم اومد و شب رفتیم خونه ی عمم ساعت ۴ صبح بود ک من رفتم سرویس بهداشتی کمردرد منو گرف و ول کرد توجه نکردم چون زایمان اولم بود تجربه نداشنم رفتم داخل رخت خواب ک بخوابم بازم کمردرد منو گرف و دردش ب پاهامم میزد شک کردم گفتم نکنه منو درد طبیعی گرقته ساعت گرفتم دیدم هر ۶ دقیقه منو درد میگیره و ول میکنه مادرشوهرم بیدار شد گف درد داری من گفتم ن نمیدونم چرا بهش نگفنم درد دارم بلند شدم رفتم کنار شوهرم گفتم بلند شو چون کنار شوهر عمم خوابیده بود روم نمیشد بگم درد دارم مبگف تو ۷ باید اونجا باشی زوده حالا ساعت ۵ونیم شد مادرشوهرم و مادرم بیدار شدن ک صبحانه بخورن بریم سمت بیمارستان دیدن من دارم از درد ب خودم میپیچم گفتن دردت گرفته گفتم اره چون من از درد اصلا داد و بیداد و اه و ناله نمیکردم اونجا بود ک شوهرم ترسید باور کرد منو درد گرفنه فک کرد من الکی میگم و اونا صبحانه خوردن و رفتیم سمت بیمارستان