خب بالاخره من وقت کردم بعد از دوماه تجربه زایمانمو بزارم براتون 😄😊
تجربه زایمان طبیعی پارت 🌸اول🌸
خوب جونم براتون بگه که من اول بارداریم قصدم زایمان طبیعی بود
از شیش ماهگی رفتم تحت نظره ماماهمراه تا رسید به سونوگرافی اخر رو که رفتم انجام دادم گفتن بچه سرش پاینه سونو رو نشون ماما دادم از ۳۶ هفتگی مراقبت های من شد دو هفته یک بار به ۳۷ هفته و ۴ روز که رفتم پیشش یه سری ورزش مثل اسکات پیاده روی از پله بالا پایین رفتن چهار دسته پا و دارو هم برام قرص گل مغربی و روغن کرچک و گل گاوزبون و تخم کتان برام نوشت طبق دستوراش عمل کردم یه روز قبل زایمانم مراقبت داشتم رفتم گفت میخوام معاینه کنم ببینم چند سانتی منم نمیدونستم میخواد معاینه تحریکی انجام بده فقط خیلی نسبت به سری قبل درد داشت معاینه که کرد گفت خوبه سه سانتی احتمال همین چند روز دردات شروع بشه از مطب که اومدم مهمونی دعوت بودم آماده شدم رفتم مهمونی دوسه ساعت بعدش کمر درد شدیدی گرفتم منم از همه جا بی خبر خبر نداشتم که قرار صبحش زایمان کنم گفتم حتما طبیعیه بخاطره معاینه که انجام داده شب که اط مهمونی برگشتم ساعت دوازده بود دیدم باز درد دارم ولی شدید تره اومدم یخورده جوشونده دم کردم خوردم رفتم که بخوام دیدم نه فایده نداره انگار درده هعی داره بیشتر میشه.؛
امیدوارم تا اینجا خسته نشده باشین از خوندش🥰🌸

۱ پاسخ

ای جونم خب؟

سوال های مرتبط

مامان کیانا مامان کیانا ۶ ماهگی
من دیدم دارن همه تجربه زایمان میزارن گفتم منم بزارم می‌دونم دیر شده ولی می‌زارم من دوتا زایمان طبیعی داشتم کلا بد زایمانم بخصوص سر دختر اون یکی دخترم ۱۵ ساعت درد کشیدم دوسال پیش عمل افتادگی رحم انجام دادم وقتی حامله شدم دکترم گفت سزارینی منم خوشحال که این یکی درد نمی‌کشم هفته ۲۶ بارداری بود که دکترم گفت از شانس تو مجوز سزارین برای عمل تو برداشته شده باید طبیعی زایمان کنی اون موقع دنیا روی سرم خراب شد هرچه التماس کردم که نمیتونم فایده نداشت از هفته ۳۰ دردام شروع شد به خاطر عملی که داشتم خیلی کمر درد بودم درحدی که وقتی راه میرفتم فقط دوست داشتم بزنم زیر گریه شبا که تا صبح راه میرفتم هفته ۳۲ آمپول ریه زدم هم چنان تا ۳۹ هفته طولانی شد که رفتم بهداشت میخواست ضربان قلب رو گوش کنه که گفت انقباض داری برو بیمارستان اومدم خونه تا غروب راه رفتم بعد رفتیم زایشگاه بیمارستان تامین اجتماعی معاینه که کرد گفت ۲ سانتی برو خونه هنوز زوده اومدم خونه سه روز دردام به همین شکل بود منظم نمیشد تا پنجشنبه شب خیلی درد داشتم تا ساعت چهار صبح فقط راه میرفتم حدیث کسا می‌خوندم دیگه ساعت چهار نماز که خواندم با شوهرم رفتم بیمارستان معاینه که کرد گفت هنوز دوسانتی ای بابا هرچه التماس کردم که بچه های دیگم به زور آمپول فشار رحمم باز شده باور نکردن گفتن برو توی راه رو تا ساعت ۸ بعد دوباره بیا ساعت ۸ که دوباره رفتم معاینه که کرد گفت ۱/۵شدی گفتم مگه میشه به جایی که رحمم بازبشه بسته میشه تا بلند شدم زیر کلی خون بود که گریه ام گرفتم گفتم من دوتا بچه آوردم اصلا خونریزی نداشتم اینا برای چی میان گفت اشکال نداره برو خونه صبح جمعه بود
مامان سپیدار👼💕 مامان سپیدار👼💕 ۴ ماهگی
خب بریم ادامه تجربه زایمان طبیعی پارت🌸دوم🌸
از ساعت ۱ شب به بعد هعی دردام داشت شدید تر میشد میگرفت ول میکرد منم هعی ورزش میکردم و جوشونده میخوردم از لابلای درد کشیدنم همسرم میومد میگفت فاطمه عشقم بگو من چیکار کنم برات الان منم عصبانی داد میزدم میگفتم کارتو کع کردی میخوای چیکار کنی دیگه و گریه میکردم 😂😂
تا ساعت ۶ صبح صبر کردم دیگه نتوستم تحمل کنم پیام دادم به ماماگقت اگه فاصله دردات کمتر شد و شدیدتر شد درد زایمانه همینم شد تا ساعت۷:۳۰ که دیگه با همسری راهی بیمارستان شدیم از خوبی ماماهمراه اینه که هرکی و دوست داشته باشی میتونی همراه خودت ببری داخل من خیلی دلم میخواست مامانم باشه و از اونجایی یهویی شد همچی مامانمم راهش دور بود نشد رفتیم بیمارستان کارارو انجام دادیم خواهرشوهر بزرگم همرام اومد دیگه کارای بستری انجام شد مت آماده شدم برای زایمان بهم سروم وصل کردن نوار قلب بچه رو گرفتن چون مامام یخورده راهش دور بود یکم طول کشید تا بیاد از بین خداروشکر گیر یه پرستاره خوش اخلاق افتادم 😄 بالاخره مامام اومد معاینه کرد گفت چهارسانتی یه آمپول زد داخل سروم من نمیدونستم آمپول فشاره دیدم یهو یه درد خیلی بدی گرفتم هعی داره شدید میشه اومد دوباره معاینه کرد خیلی درد داشت معاینه هایی که میکرد گفت پنج سانتی پاشو اسکات بزن منم شروع کردم به اسکات زدن یهو دردم که میگرفتم اسکاتمو تند تر میکردم نفس عمیق میکشیدم تا کمتر اذیت بشم گفت میخوای به همسرت بگم بیاد کنارت گفتم اره همسرم اومدم کمرمو ماساژ داد کیسه آب گرم گذاشت برام گفت بخواب تا معاینت کنم معاینه کرد گفت هفت سانتی میخوام کیسه آبتو پاره دختری بیدار شد برم میام بقیشو میزارم
مامان مانلی مامان مانلی ۳ ماهگی
خانوما سلام من می‌خوام بلاخره تجربه زایمانمو بنویسم براتون 😃
امشب دخترم خوابیده گفتم بنویسم براتون
پارت اول
من ۳۲ هفته رفتم سونو و سونو گفت بچه بریچه منم خودمو آماده کرده بودم برا سزارین ولی ۳۶ هفته که رفتم باز سونو گفت سفالیک شده و بچه چرخیده ولی سرش هنوز داخل لگن نیست تو این مدت من هی پیاده روی میکردم و کم و بیش ورزش میکردم تا اینکه ۳۸ هفته رفتم پیش دکتر و معاینم کرد گفت دهانه رحمت به زور ۱ سانت بازه و دهانه رحمت هنوز بلنده و کوتاه نشده و گفت روزی ۱و نیم ساعت تا ۲ساعت پیاده روی کنم منم برگشتم و بطور جدی شروع کردم به پیاده روی و ورزش؛ شیاف گل مغربی شبی ۲تا ؛ دمنوش تخم شویدم می‌خوردم ولی دریغ از یه درد کوچولو 🙃🥲
تا اینکه ۳بهمن که ۴۰هفتم تموم میشد رفتم بیمارستان فرقانی از صبحشم بچم هیچ حرکتی نداشت و حسابی ترسیده بودم رفتم اونجا و معاینم کردن و نوار قلب گرفتن از بچه که گفتن خوبه و برو خونه تا شنبه یکشنبه که میشدم ۴۰ هفته و ۴ روز برم برا بستری
برگشتم خونه و فرداش رفتم بهداشت. اونجا وقتی دیدن ۴۰ هفتم تکمیل شده گفتن اصلا ریسک نکنم و برم بستری بشم و نامه ارجاع فوری دادن بهم
مامان رونیا مامان رونیا ۴ ماهگی
زایمان طبیعی پارت اول...
مامانا میخوام از تجربه ی زایمانم بهتون بگم...
زایمان طبیعی بودم
هفته ی ۴۰ ام بودم، ینی ۳۹ هفته و ۶ روز ، یه روز دیگه قرار بود برم هفته ی ۴۱
۲ نصف شب جمعه ، ۳۰ آذر ماه دردم شروع شد
چون مامانم یه شهر دیگه ست، مادرشوهرم از وقتی رفتم تو ماه نهم اومد پیشمون ، مادرشوهرم تو هال خوابیده بود و منو همسرمم تو اتاق
ساعت ۲ احساس کردم درد دارم ولی یکم متفاوت تر از همیشه ست،( ۴ _ ۵ روز قبلشم رفته بودم معاینه دکتر گفته بود حتی یه سانتم باز نشده رحمت، منم اون ۴_۵ روز رو کلی ورزش و اسکات و بالا پایین رفتن از پله ها و بشین پاشو و رابطه ی بدون جلوگیری داشتم )
دردم که شروع شد اولش خفیف بود، بچم هی خودشو منقبض میکرد میومد یه طرف شکمم
نمیتونستم تشخیص بدم که درد زایمانه یا انقباضاته کاذبه
چون اولین زایمانم بود
پاشدم یه ذره راه رفتم ، آب خوردم رفتم دستشویی تا بلکه خوب شم ولی رفته رفته درد کمرم داشت امونمو می‌برید، عرق سرد نشسته بود تنم
یه ساعت تحمل کردم تا ساعت شد ۳
دیدم نمیتونم دردو تحمل کنم
همسرمو بیدار کردم ، چون چند روز قبل دکتر گفته بود دهانه ی رحمت هنوز باز نشده، همسرم فک نمی‌کرد که درد زایمانم باشه، پاشد نشست کمرمو ماساژ داد، پاهامو ماساژ داد ولی من هی عرق میکردم و درد شکمم و کمرم اذیتم میکرد
مادرشوهرمو بیدار کرد و لباسامو پوشوندن و رفتیم بیمارستان
ساک بچه و خودمم از چند روز قبل ، محض احتیاط همسرم گذاشته بود تو ماشین
مامان نی نی مامان نی نی ۴ ماهگی
پارت2
دیگه رفتم دراز کشیدم گفتم نمیشه معاینه نکنید من نرفتم زایمان طبیعی که این چیزارو نکشم گفتن نه باید ببینیم دهانه رحمت چقدر باز شده میتونیم صبرکنیم دکترت بیاد یا نه اورژانسی عملت کنیم که معاینه کرد منم باوجود اون دردایی که مثل پریودی بود میگرفت و ول میکرد معاینش برام دردناک بود که معاینه کرد و گفت یک سانتی میتونیم صبر کنیم ولی کیسه ابت نشتی داره دیگه ان استی وصل کردن بهم که ضربان قلب بچه و چک کنن دیگه زنگ زدن به دکترم و دکترمم گفت من تا ساعت ۴ میتونم بیام منم ساعت یک و نیم ظهر بود که رسیده بودم بیمارستان مجبور بودم یه دو سه ساعتی اون درد و تحمل کنم مثلا سزارین انتخاب کردم ک درد نکشم ک اخرم درد طبیعی کشیدم منم هی خوابم میبرد باز یهو درد میگرفت میپریدم دستامو مشت میکردم فشار میدادم تا اون درد کوفتی تموم بشه دردش بیشتر از درد پریودی ولی دقیقا همون نوع درد ولی خیلی بیشتر بعد در حد سه دقیقه میگرفت ول میکرد انگار نه انگار تا یک ربع بعد دیگه داشت فاصله دردام کوتاه میشد و تایمش طولانی تر منم تو یه اناق تنها نه گوشی همراهم بود نه چیزی مادرم و همسرمم پشت دره اتاق زایمان بودن...
مامان مانلی مامان مانلی ۳ ماهگی
پارت سوم
رفتم دم ایستگاه پرستاری و گفتم توروخدا بیایید منو معاینه کنید ببینید من چند سانتم میخواستم اگه ۴ شدم زنگ بزنم ماما همراهم بیاد که زنگ زدن به دکتر و گفتن بیا معاینه کن و اونم خندید گفت این کیه که خودش داره درخواست معاینه می‌کنه و خداییش هم برخلاف بقیه که میگفتن معاینه خیلی درد داره من اصلا اذیت نمی‌شدم کلا چند ثانیه هم نمیشد.
تقریبا یه نیم ساعتی منتظر بودم تا بیان برای معاینه ولی هیچکس نیومد منم دردام شدید شده بودن و می‌گرفت کمرم چند ثانیه شدید و ول میکرد
آها اینو یادم رفت بگم وقتی دکتر اومد بالا سرم سری قبل ازم پرسید درد داری گفتم نه اصلا گفت ولی تو دستگاه انقباضای شدیدی دارن ثبت میشن
برا همین بود که من تو ۱سانت و نیم انقد دردام شدید شده بود.
خلاصه که از صدای آه و ناله هام اومدن و گفتن که برم یه اتاق دیگه که اتاق زایمان بود و کلا فرقانی فک کنم ۳تا اتاق زایمان داره که ۲تاش تک نفره ان و یکیش دو تخته اس که منو بردن تو اون اتاق ۲ تخته که یه دیوار بینمون بود
و یه ماما همراهم گذاشتن برام که ضربان و اینا رو چک میکرد
خانوادم و شوهرمم فرستاده بودن خونه و بهشون گفته بودن برید که امشب خبری از زایمان نیست و اگه چیزی بود خبرتون میکنیم
خلاصه که من و بردن داخل اتاق زایمان و ماما گفت اول چند لحظه بخواب تا ی ضربات قلب بگیرم بعد پاشو ورزش کن لامصب وقتی می‌خوابیدم دردش دیگه تحت کنترلم نبود و دوست داشتم فقط جیغ بزنم از درررررررررد😱😱
نوار رو که گرفت خوب بود دستگاه ها رو ازم جدا کرد و گفت پاشو
مامان تو دلی💓 مامان تو دلی💓 ۵ ماهگی
تجربه زایمان ۱ با تاخیر😂
علت اینکه تا الان ننوشتم این بود که خاطره ی خیلی تلخی از روز زایمانم داشتم، نمیتونستم بنویسم، ولی الان دیگه باهاش کنار اومدم
من تو بارداری هر سری میرفتم سونو وزن بهم میگفت وزن بچه زیاده، ولی دکترم قبول نمیکرد، میگفت نه قدش بلنده، وارد هفته چهلم شده بودم اما هیچ خبری از درد و انقباض نبود، رفتم معاینه تحریکی گفت یک سانت بازی، پیاده روی میرفتم، باشگاه بارداری هم میرفتم که زیر نظر ماما همراهم بود، خودش بهم تمرین میداد ولی بازم دردم شروع نمیشد، دفعه بعد معاینه تحریکی شدم گفت دو سانتی، دیگه هرکاری کردم، شیاف گل مغربی، اسکات زیر دوش تب، پیاده روی، پله، رابطه و... بالاخره ۳۹ هفته و ۵ روز ساعت ۵ صبح با یه درد خفیفی از خواب بیدار شدم، حس کردم با بقیه دردام فرق داره، خوابیدم، نیم ساعت دیگه دوباره همون درد اومد، دیگه پاشدم اومدم تو پذیرایی، مطمئن شدم درد زایمانه، یکم راه رفتم دیدم آره هر نیم ساعت میاد، صبحونه آماده کردم پسرمو بیدار کردم راهی مدرسه کردم، به همسرم گفتم اگه میشه امروز نرو سرکار، فکر کنم دردام شروع شده، گفت زنگ بزن به ماما همراهت، گفتم نه زوده، میخوام تا آخرین لحظه تو خونه درد بکشم، دیگه تا ساعت ۸/۵ دیدم دردام رسیده هر بیست دقیقه، زنگ زدم بهش گفت سریع بیا بیمارستان، گفتم یه دوش بگیرم بیام، گفت نه زود بیا، دیگه راه افتادیم تا رسیدیم ساعت ده بود، معاینم کردن گفتن همون دوسانتی، ولی بستریم کردن، مامام اومد یکم ورزش داد بهم، سرمم وصل کرد آمپول فشار زد، دردام شدیدتر شد،یکم بعدش دکتر بخش اومد معاینم کنه گفت چه خبره اینقد درشتش کردی، چطور میخوای زایمان کنی؟
مامان 👶🏻 دیاکو ☃️ مامان 👶🏻 دیاکو ☃️ ۲ ماهگی
تجربه زایمان 🤰

30م بهمن بود که پنج و نیم صبح با احساس خیسی خیلی زیاد از خواب بلند شدم نفهمیدم چی بود زیر دلم تیر میکشید سریع بلند شدم رفتم دستشویی برگشتم تو همون حال هر جا که احساس کردم خیس شده و قدم زدم رو تمیز کردم و شستم و طی کشیدم 😐

دیگه ساعت هشت اینا شد رفتم سونو گرافی گفت آب دور جنینت تو این هفته خیلی زیاد شده😞
جوابش و گرفتم و رفتم پیش دکترم

جواب رو دید منم معاینه کرد گفت باز نیستی و لگنت مناسب طبیعی نیست نهایتا بچه اگه سه کیلو و نیم بود بتونی طبیعی بیاری

من و فرستاد یه تست آمینوشور هم بدم

باهام صحبت کرد و گفت من نامه سزارین رو برات مینویسم  برو تصمیمت رو بگیر و اگه قطعی شد بیا

رفتم بیمارستان هم تست و ازم گرفتن که نشتی نداشت؛ هم دوباره معاینه کردن و گفتن اصلا باز نیستی
و محض احتیاط برای پر بودن کیسه آب 48 ساعت دیگه دوباره برای ان اس تی و تست بیا که منم رفتم.


هفت هشت روز مونده بود به زایمانم

برگشتیم خونه و من دو دل شده بودم بین طبیعی و سزارین
چون به لحاظ زهنی و بدنی آمادگی طبیعی رو داشتم هم ورزش میکردم و پیاده روی هم تحقیق کرده بودم روند زایمان رو همه چیزش رو میدونستم

درکل تو شرایط سختی قرار گرفتم به اصرار و پیگیری خیلی زیاد مامانم دیگ تصمیم شد برم سز

پنجم اسفند ماه بود که رفتیم مطب دکتر هزینه رو پرداخت کردیم و نامه سز اختیاری رو برای 7م اسفند ساعت هفت صبح گرفتیم

یک روز وقت داشتم که همه کارامو بکنم

شبش اصلا خوابم نمیبرد نمیدونم از استرس یا ذوق زیاد
صبح قبل از بقیه بلند شدم آماده شدم و ساعت شیش بدون هیچ درد و انقباضی راهی بیمارستان آرام شدیم
مامان جیگر💙 مامان جیگر💙 ۶ ماهگی
#تجربه زایمان
پارت2
دوباره معاینه کردن گفتن همون 3 سانتم و سر بچم فیکس نشده شناوره و آمپول فشارو با دوز پایین وصل کردن دوباره صبحانه خوردم و شروع کردم ورزش کردن، یه ساعت بعدش ماماهمراهم با همسرم اومدن پیشم، ورزش برای پایین اومدن سر بچه بهم میداد، کم‌کم احساس کردم دردام منظم شده، دوباره اومدن برای معاینه که حین معاینه کیسه آبم پاره شد و شده بودم 4سانت، بعد بازم شروع کردیم ورزش کردن که بالا آوردم، چند بار پشت هم بالا آوردم یعنی هرچی میخوردم تقریبا ده دقیقه بعدش بالا میوردم دیگه خیلی بی‌جون شده بودم یکم دست و پام میلرزید، خودم خواستم برم توی وان، وانو پر کردن رفتم توش اما برام اصلا خوب نبود حس میکردم دردام بیشتر شده توش، یکم توی آب ورزش کردیم که دیگه به ماماهمراهم گفتم من نمیتونم خیلی ضعف دارم، دارم از خواب میمیرم، یکمم با اون همه درد توی وان خوابم برد، از آب اومدم بیرون حس زور داشتم خوشحال شدم گفتم حتما کلی پیشرفت کردم که معاینه کردن و 5سانت بودم، یکم داشتم ناامید میشدم دیگه، همون موقع عامل مامام اومد گفت بذارین منم معاینه کنم یکم معاینه تحرکیم کرد که دردش خیلی بود خونم میومد، دوباره پاشدیم به ورزش کردن ولی واقعا کم آورده بودم همش بالا میوردم و خیلی ضعف داشتم درخواست اپیدورال دادم که ماما گفت بذار بازم معاینه کنم اگر پیشرفت داشتی حیفه اپیدورال بگیری، معاینه کرد انگار دستش سبک بود😂😂 شده بودم 8سانت
مامان جیگر💙 مامان جیگر💙 ۶ ماهگی
#تجربه زایمان
پارت 1
سلامممممم اومدم تجربه زایمانمو بهتون بگم
خب از اونجا شروع کنم که من از هفته 15 شروع کردم ورزش کردن با یه تیم عالی که توی اینستاگرام پیدا کرده بودم زایمانمم با همون تیم انجام دادم، هر روز 10 دقیقه هم تنفس‌های مخصوص زایمان طبیعی رو انجام میدادم، ورزش برای واژن و مقعد همچنین ورزش برای قوی شدن گردن هم هفتگی میکردم، تقریبا از هفته 12 روزانه پیاده‌روی داشتم و اواخر بارداری به روزی 1ساعت و نیم رسیده بود
اینم بگم من جثم ریزه و همش استرس اینو داشتم شاید نتونم زایمان طبیعی کنم
خلاصه 13 آبان رفتم برای معاینه‌ی آخرم چون دکتر گفته بود اگر دردات شروع نشه باید با القا بریم برای زایمان
دکتر معاینه کرد گفت 3سانتم با افاسمان 40، گفت خیلی امید دارم زایمانم خوب باشه، دیگه منم انقدررررر خوشحال شدم توی پوستم نمیگنجیدم، ‌فردای اون روز 40 هفتم پر میشد که دکتر گفت اگر امشب دردت گرفت که هیچی برو بیمارستان اگرم نشد نامه داد 6 صبح بیمارستان باشم برای القا، گفت برم 2ساعت پیاده‌روی کنم یه سوپ مقوی بخورم توش روغن کرچک بریزم و دوش بگیرم بخوابم
منم همه‌ی این کارارو کردم ساعت 12 رفتم تو جام بخوابم که یکم گذشت دیدم دردام داره شروع میشه رفته رفته شدید میشد و نمیتونستم بخوابم، ساعت 4 یکم خوابم برد و 4:40 دقیقه پاشدم صبحانه خوردیم با همسرم رفتیم به سمت بیمارستان
رسیدیم بیمارستان پذیرش کردن و رفتم بلوک زایمان