من دیدم دارن همه تجربه زایمان میزارن گفتم منم بزارم می‌دونم دیر شده ولی می‌زارم من دوتا زایمان طبیعی داشتم کلا بد زایمانم بخصوص سر دختر اون یکی دخترم ۱۵ ساعت درد کشیدم دوسال پیش عمل افتادگی رحم انجام دادم وقتی حامله شدم دکترم گفت سزارینی منم خوشحال که این یکی درد نمی‌کشم هفته ۲۶ بارداری بود که دکترم گفت از شانس تو مجوز سزارین برای عمل تو برداشته شده باید طبیعی زایمان کنی اون موقع دنیا روی سرم خراب شد هرچه التماس کردم که نمیتونم فایده نداشت از هفته ۳۰ دردام شروع شد به خاطر عملی که داشتم خیلی کمر درد بودم درحدی که وقتی راه میرفتم فقط دوست داشتم بزنم زیر گریه شبا که تا صبح راه میرفتم هفته ۳۲ آمپول ریه زدم هم چنان تا ۳۹ هفته طولانی شد که رفتم بهداشت میخواست ضربان قلب رو گوش کنه که گفت انقباض داری برو بیمارستان اومدم خونه تا غروب راه رفتم بعد رفتیم زایشگاه بیمارستان تامین اجتماعی معاینه که کرد گفت ۲ سانتی برو خونه هنوز زوده اومدم خونه سه روز دردام به همین شکل بود منظم نمیشد تا پنجشنبه شب خیلی درد داشتم تا ساعت چهار صبح فقط راه میرفتم حدیث کسا می‌خوندم دیگه ساعت چهار نماز که خواندم با شوهرم رفتم بیمارستان معاینه که کرد گفت هنوز دوسانتی ای بابا هرچه التماس کردم که بچه های دیگم به زور آمپول فشار رحمم باز شده باور نکردن گفتن برو توی راه رو تا ساعت ۸ بعد دوباره بیا ساعت ۸ که دوباره رفتم معاینه که کرد گفت ۱/۵شدی گفتم مگه میشه به جایی که رحمم بازبشه بسته میشه تا بلند شدم زیر کلی خون بود که گریه ام گرفتم گفتم من دوتا بچه آوردم اصلا خونریزی نداشتم اینا برای چی میان گفت اشکال نداره برو خونه صبح جمعه بود

۱ پاسخ

چه تجربه‌ی بد و سختی داشتی🫤💔

سوال های مرتبط

مامان تو دلی💓 مامان تو دلی💓 ۴ ماهگی
تجربه زایمان ۱ با تاخیر😂
علت اینکه تا الان ننوشتم این بود که خاطره ی خیلی تلخی از روز زایمانم داشتم، نمیتونستم بنویسم، ولی الان دیگه باهاش کنار اومدم
من تو بارداری هر سری میرفتم سونو وزن بهم میگفت وزن بچه زیاده، ولی دکترم قبول نمیکرد، میگفت نه قدش بلنده، وارد هفته چهلم شده بودم اما هیچ خبری از درد و انقباض نبود، رفتم معاینه تحریکی گفت یک سانت بازی، پیاده روی میرفتم، باشگاه بارداری هم میرفتم که زیر نظر ماما همراهم بود، خودش بهم تمرین میداد ولی بازم دردم شروع نمیشد، دفعه بعد معاینه تحریکی شدم گفت دو سانتی، دیگه هرکاری کردم، شیاف گل مغربی، اسکات زیر دوش تب، پیاده روی، پله، رابطه و... بالاخره ۳۹ هفته و ۵ روز ساعت ۵ صبح با یه درد خفیفی از خواب بیدار شدم، حس کردم با بقیه دردام فرق داره، خوابیدم، نیم ساعت دیگه دوباره همون درد اومد، دیگه پاشدم اومدم تو پذیرایی، مطمئن شدم درد زایمانه، یکم راه رفتم دیدم آره هر نیم ساعت میاد، صبحونه آماده کردم پسرمو بیدار کردم راهی مدرسه کردم، به همسرم گفتم اگه میشه امروز نرو سرکار، فکر کنم دردام شروع شده، گفت زنگ بزن به ماما همراهت، گفتم نه زوده، میخوام تا آخرین لحظه تو خونه درد بکشم، دیگه تا ساعت ۸/۵ دیدم دردام رسیده هر بیست دقیقه، زنگ زدم بهش گفت سریع بیا بیمارستان، گفتم یه دوش بگیرم بیام، گفت نه زود بیا، دیگه راه افتادیم تا رسیدیم ساعت ده بود، معاینم کردن گفتن همون دوسانتی، ولی بستریم کردن، مامام اومد یکم ورزش داد بهم، سرمم وصل کرد آمپول فشار زد، دردام شدیدتر شد،یکم بعدش دکتر بخش اومد معاینم کنه گفت چه خبره اینقد درشتش کردی، چطور میخوای زایمان کنی؟
مامان کیانا مامان کیانا ۵ ماهگی
بعد از کم شانسی۱۰ کیلومتر به کاشمر ماشینمون خراب شد دیگه شوهرم یک ماشین گرفت منو مادرم فرستاد بیمارستان خودش موند برای ماشین وقتی به بیمارستان رسیدیم ساعت یک شده بودخانم دکتر باقری گفت دکتر رمضانی بامن هماهنگ کرده برو بخواب تا نوار قلب بگیرم و معاینه کنم هرچه میخواست ضربان قلب رو گوش کنه نتونست تا معاینه کرد گفت دهانه رحمت کلا بسته شده و خونریزی به لخته تبدیل شده بود گفت اکسیژن به بچه نمی‌رسه ضربان قلب افت کرده فوری زنگ بزن شوهرت خودشو برسونه برای امضا دیگه تا موقع مادرم رفت برای تشکیل پرونده منو آماده کردن سوند وصل کردن که درد نداشت سرم وصل کردن خون ازم گرفتن گذاشتن روی ویلچر که شوهرم اومد دیگه راهی اتاق عمل شدم رفتم اتاق عمل تموم کادر پزشکی خانوم بودن روی تخت نشستم که به کمرم بی حسی زدن که اونم درد نداشت کم کم پاهام بی حس شدن دراز کشیدم پرده جلوم گذاشتن دکتر تا وارد اتاق عمل شد بسم الله کرد خیلی خانوم دکتر مهربون بود خداخیرش بده تا شروع کرد من تند تند صلوات می‌فرستادم و آیه الکرسی میخوندم
مامان کیانا مامان کیانا ۳ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی
بعداز ۴سال با کلی دکتر و دارو خدا بهم یه فرشته داد امدم از تجربه زایمان بگم اول اینکه من چون خونمون پله داره خیلی راه میرفتم استرس زایمانم داشتم کلی هم ورزش میکردم که تو ماه هفت طول سرویکسم شده بود ۸ دهانه رحمم بازشده بود دوسانت که دکترم گفت برای سرکلاژ دیره پساری بزارم دوماه استراحت مطلق هفته 35پساری برداشتم 38هفته بازم با کلی پیاده روی ساعت11از خاب بیدار شدم کیسه ابم پاره شد شوهرمم همون روز رفته بود دندون پزشکی خلاصه رفتم زیر دوش آب داغ ورزش کردم ی نیم ساعتی که مادرشوهرم آمد دیگه کم کم دردام داشت زیاد میشد ساعت 1شوهرم آمد رفتم بیمارستان 17شهریور معاینه شدم ۶سانت تا بهم لباس دادن رفتم زایشگاه شدم 10سانت دیگه اونجا داشتم التماس میکردم بی دردی بزنن که گفتن بزنیم فایده نداره بچت داره دنیا میاد ماماهمراهم زنگ زدم آمد یه نیم ساعت ماساژ و ورزش داد بهم که گفتن داره میاد برو اتاق زایمان اونجاهم یه رب طول کشید تا بچم دنیا آمد ولی سر بخیه ها یکم اذیت شدم در کل از زایمانم خیلی راضی بودم کلا دوساعت دردم شدید بود که اونم قابل تحمله
مامان آراد👼🏻💙 مامان آراد👼🏻💙 ۴ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی
پارت سوم
خلاصه تمام وسایلامو برداشتیم و رفتیم سمت بیمارستان اونجا که رسیدم زایشگاه همون روز کلی شلوغ بود حتی جا نداشتن من برم واسه معاینه،(من کلا یه اخلاقی دارم که دردو به رو خودم زیاد نمیارم)بخاطر همین تا رفتم تو بخش زایشگاه ماما همراهم که منو دید گفت تو ک داری میخندی پس حالا حالا ها تا زایمانت مونده😐گفتم ن بابا من درد دارم اینجوری نگام نکن😅خلاصه گفت بیرون منتظر بمون خلوت شد صدات میکنم بیا معاینت کنم،منم تو راهرو زایشگاه همین جور قدم میزدم صدام زدن رفتم داخل اومد معاینم کرد گفت ۲ سانت دهانه رحمت باز شده و موقعیت بچه خوبه همونجا معاینه تحریکی هم برام انجام داد و گفت برو از الان بستریت نمیکنم چون خسته میشی،پیاده روی کن و اگه دردات هر ۳ ۴ دقیقه شد و یا خونریزی داشتی بیا،بعد رفتیم خونه و بعد از معاینه تحریکی دردام شدتش بیشتر شده بود و لخته های خونی ازم میومد،خونه مه رفتم تو خیاط خونه همینطور قدم میزدم و حوله گرم به کمرم گرفته بودم و دردام تا ساعت ۱۱ همون ۵ دقیقه بود اما شدتش بیشتر دوباره به مامای همراهم زنگ زدم گفتم دردام شدتش بیشتر شده و نمیتونم تو خونه بمونم درد دارم و هم لخته های خونی ازم میاد میترسم🥴
گفت خب بیا دوباره معاینت کنم دوباره رفتیم بیمارستان و رفتیم زایشگاه من با اینکه درد داشتم با رفتم اونجا و با چهره خندون حرف میزدم باهاش میگفت تو هنوز داری میخندی ک😑🤣
گفتم چیکار کنم خب مامانم میگفت بایا یکم گریه کن شاید تحویل بگیرنت😂
مامان آیه مامان آیه ۴ ماهگی
سلام مامانا اینم تجربه زایمان سزارین من
پارت یک
من توی هفته ۳۴ وقتی برای چکاپ پیش دکترم رفتم فشارم بالا بود و دکتر برام آزمایش دفع پروتئین اورژانسی نوشت وقتی جواب اومد متوجه شدیم رفت پروتئین شدید دارم و دکتر تشخیص داده پرکلامسی گرفتم و نامه داد که بیمارستان بستری بشم منم اون شب رفتم بیمارستان و بستری شدم اولش فکر کردم یه چکاپ سادس ولی وقتی دکتر بیمارستان منو دید فهمیدم حالا حالا ها اینجام قلبم داشت وایمیستاد دکتر گفت تا زایمان کنی باید بیمارستان بمونی اینو که گفت کار من شد گریه چون نه همراه میزاشتم نه میشد همسرم رو ببینم خلاصه که یک هفته بستری بودم و خیلی اذیت شدم دیگه به روز بردنم سونو bps و بهدجنین نمره چهار از هشت رو دادن و منم راهی اورژانس کردن ولی چیزی نبود بچه خوب بود دوباره اومدم بخش این سد که من دیگه صبرم تموم شد رضایت دادم اومدم خونه دوباره رفتم پیش دکترم و دکترم دعوام مرد که چرا برگشتی برو دوباره بستری شود ولی من گوش نکردم و یک شب دیگه خونه موندن و فرداش رفتم و آماده شدم که یه هفته دیگه بیمارستان بستری باشم عصر رفتم بیمارستان گفتم فشارم ۱۶ دوباره بستری شدم و فردا صبحش ساعت ۶ صبح فشارم رفت ۱۷ و بردنم اورژانس و دکتر اورژانس بهم ختم بارداری داد
مامان سپیدار👼💕 مامان سپیدار👼💕 ۳ ماهگی
خب بالاخره من وقت کردم بعد از دوماه تجربه زایمانمو بزارم براتون 😄😊
تجربه زایمان طبیعی پارت 🌸اول🌸
خوب جونم براتون بگه که من اول بارداریم قصدم زایمان طبیعی بود
از شیش ماهگی رفتم تحت نظره ماماهمراه تا رسید به سونوگرافی اخر رو که رفتم انجام دادم گفتن بچه سرش پاینه سونو رو نشون ماما دادم از ۳۶ هفتگی مراقبت های من شد دو هفته یک بار به ۳۷ هفته و ۴ روز که رفتم پیشش یه سری ورزش مثل اسکات پیاده روی از پله بالا پایین رفتن چهار دسته پا و دارو هم برام قرص گل مغربی و روغن کرچک و گل گاوزبون و تخم کتان برام نوشت طبق دستوراش عمل کردم یه روز قبل زایمانم مراقبت داشتم رفتم گفت میخوام معاینه کنم ببینم چند سانتی منم نمیدونستم میخواد معاینه تحریکی انجام بده فقط خیلی نسبت به سری قبل درد داشت معاینه که کرد گفت خوبه سه سانتی احتمال همین چند روز دردات شروع بشه از مطب که اومدم مهمونی دعوت بودم آماده شدم رفتم مهمونی دوسه ساعت بعدش کمر درد شدیدی گرفتم منم از همه جا بی خبر خبر نداشتم که قرار صبحش زایمان کنم گفتم حتما طبیعیه بخاطره معاینه که انجام داده شب که اط مهمونی برگشتم ساعت دوازده بود دیدم باز درد دارم ولی شدید تره اومدم یخورده جوشونده دم کردم خوردم رفتم که بخوام دیدم نه فایده نداره انگار درده هعی داره بیشتر میشه.؛
امیدوارم تا اینجا خسته نشده باشین از خوندش🥰🌸
مامان نیک مامان نیک ۴ ماهگی
زایمان پارت 1
۳۸هفته و ۵ روزم بود که ساعت ۱:۳۰شب یهو کیسه ابم پاره شده رفتم بیمارستان دهانه رحمم بسته بود با دکترم هماهنگ کردن ک اگ تا صبح دردم شروع نشه صبح زود امپول فشار میزنن خلاصه منم انقد میترسیدم مدام گریه میکردم خلاصه دردم شروع نشد بهم امپول زدن اولش دردم کم بود ساعت ۹صبح شدید شد دیگ ۱۰به بعد هر یه دیقه شده بود دردم معاینه میکردن کند پیش میرفتم با درد شدید ۲سانت بودم دیگ ساعت ۱۱ دردم یکسره بود مثلا اول میگرفت ول میکرد این دیک کلا درد داشتم جیغ میزدم دوست داشتم بمیرم خیلی خیلی درد داشتم ک دکترم اومد معاینه کرد ساعت ۱ بعداظهر بود ک همون ۲ سانت بود پیشرفتی نداشتم اورژانسی بردنم سزارین انقد درد داشتم گریه میکردم سریع بچه رو در بیارین من دارم میمیرم از درد زیاد فقط میلرزیدم خلاصه سزارین شدم ساعت ۲:۰۵ بعداظهر پسرم به دنیا اومد تو ریکاوری بودم بهم گفتن پمپ درد نمیخوای گفتم ن خداروشکر درد نداشتم فقط دوبار شکممو فشار دادن درد داشتم
مامان دلوین🩷 مامان دلوین🩷 ۳ ماهگی
سلام مامان خانوما روزتون بخیر
خب منم میخوام بعد از دو ماه تجربه زایمانمو بزارم فقط اینکه خیلی طولانیه و شاید سرتونو درد بیاره
تجربه زایمان سزارین #پارت 1#
خب من توی 28 هفته فشار خون گرفتم و دو شب توی بیمارستان بستری شدم و بعد از اون روز قرص شروع کردم ک بعد از بیمارستان بازم فشارم رفت بالا ک این دفع رفتم مطب ک قرصمو کرد دوتا وهمین جوری ادامه داشت تا 33 هفته ک قرصای من رسید ب 6 تا یه روز ک مراقبت داشتم و رفتم مطب دکترم همون روز باز فشارم رفت بالا و دکتر گفت من نمیدونم بهت ختم بارداری بدم یا بزارم تا هفته 37 بمونی برای همین گفت باید بری جای یه دکتر دیگه ک توی شهر دیگع بود و دو ساعت توی راه باید باشی من گفت حتما فردا صبح برو ما فرداش صبح راه افتادیم رفتیم و توی اون شهر برادر شوهرم زندگی میکنه ک ما صبح رفتیم خونه اون تا غروب ساعت 7 ک نوبتمون بود و رفتیم پیش دکتر و از شانس گند من همون موقع باز فشارم رفت بالا ک دکتر افتخاری گفت باید بری بیمارستان واسه ختم بارداری نمیدونین با شوهرمو مامانم چقد گریه کردم میترسیدم ک بچه نرسیده باشه درکل کلی ترسیده بود بلاخره رفتم خونه و یکی دو ساعت تو خونه بودیم و از غصه نمیدونستیم چیکار کنم و بلاخره ساعت 12 شب منو بردن تا بستری کنن حالا ما هم هیچی لباس واسه بچه نگرفته بودیم مثل قرار بود وقتی منو بستری کردن فرداش مامانمو شوهرم برن واسه خرید سیسمونی
مامان نی نی مامان نی نی ۳ ماهگی
پارت2
دیگه رفتم دراز کشیدم گفتم نمیشه معاینه نکنید من نرفتم زایمان طبیعی که این چیزارو نکشم گفتن نه باید ببینیم دهانه رحمت چقدر باز شده میتونیم صبرکنیم دکترت بیاد یا نه اورژانسی عملت کنیم که معاینه کرد منم باوجود اون دردایی که مثل پریودی بود میگرفت و ول میکرد معاینش برام دردناک بود که معاینه کرد و گفت یک سانتی میتونیم صبر کنیم ولی کیسه ابت نشتی داره دیگه ان استی وصل کردن بهم که ضربان قلب بچه و چک کنن دیگه زنگ زدن به دکترم و دکترمم گفت من تا ساعت ۴ میتونم بیام منم ساعت یک و نیم ظهر بود که رسیده بودم بیمارستان مجبور بودم یه دو سه ساعتی اون درد و تحمل کنم مثلا سزارین انتخاب کردم ک درد نکشم ک اخرم درد طبیعی کشیدم منم هی خوابم میبرد باز یهو درد میگرفت میپریدم دستامو مشت میکردم فشار میدادم تا اون درد کوفتی تموم بشه دردش بیشتر از درد پریودی ولی دقیقا همون نوع درد ولی خیلی بیشتر بعد در حد سه دقیقه میگرفت ول میکرد انگار نه انگار تا یک ربع بعد دیگه داشت فاصله دردام کوتاه میشد و تایمش طولانی تر منم تو یه اناق تنها نه گوشی همراهم بود نه چیزی مادرم و همسرمم پشت دره اتاق زایمان بودن...
مامان فنچ مامان فنچ ۶ ماهگی
تجربه سزارین 3

نهایتا تو هفته 33 از بیمارستان شیراز مرخص شدم با آب دور جنین 7 و برگشتم بندرعباس و رفتم پیش دکتر خودم و گفت دیگه صلاح نیست بچه رو نگه داری و ممکنه آسیب ببینه و برای 34 هفته و یک روز ختم بارداری داد.

تنها شانسی که آورده بودم این بود که بچه بریچ بود و نچرخیده بود و سزارین اجباری بودم.

دکترم واقعا فرشته بود و باهام راه اومد و وقتی فهمید استرس عمل رو دارم گفت ساعت 9 صبح بیا بیمارستان تا 9 و نیم عملت کنم که خیلی تو محیط بیمارستان استرس نگیری ❤️

ازش خواستم سوند رو هم تو اتاق عمل بذارن که قبول کرد،خلاصه اینکه 8 مهر ماه ساعت 9 رفتم بیمارستان و و آزمایش های مورد نیاز رو گرفتن و تا حاضر شدم برم اتاق عمل شد ساعت 10 و 30، وارد اتاق عمل شدم، همه با روی خوش و مهربون منتظرم بودن، دوتا خانوم اومدن برام سوند گذاشتند و خب واقعا این مرحله برای من دردناک بود و بعد دکتر بیهوشی اومد و بهم گفت بشینم تا بی حسم کنه، امپول بی حسی اصلا درد نداشت ،فقط یه حس بد داشت، من بعد بی حسی بشدت بی قرار شدم و همش میگفتم بیهوشم کنید، اما دکترم گفت اول بچه رو ببین بعد میگم داروی خواب آور بهت بزنن، پسرم ساعت 10 و 45 به دنیا اومد و مستقیم بردنش nicu 😢

و منم رفتم ریکاوری، چون بی حس بودم درد نداشتم اما بشدت بی قرار بودم و همش میگفتم یه کار کنید من بخوابم ، درخواست پمپ درد دادم و دکترم هم برام یه مسکن قوی نوشت که بلافاصله بعد تزریقش بی قراریم کم شد و رفتم تو حالت خواب و بیداری،
یبار توی ریکاوری ماساژ رحمی گرفتم که با اینکه هنوز بی حس بودم اما وحشتناک درد داشت و یه جیغ بلند زدم 😶 و بعد هم منتقل شدم به بخش و اونجا هم درد هام رو شیاف و پمپ درد کنترل میکردم.
مامان آراد👼🏻💙 مامان آراد👼🏻💙 ۴ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی
پارت چهارم
خب بعدش رفتم داخل معاینه برام انجام داد هنوز دو سانت بودم😵‍💫
انقد دردام زیاد شده بود دریغ از یه سانت پیشرفت😑
گفت برو یه ساعتی پیاده روی کن بعدش بیا تا ان شاالله کمکت کنیم امروز فارغ بشی هم خوشحال بودم و هم نمیدونستم چی در انتظارمه🤦🏻‍♀️
دردامم زیاد بود که دستمو گرفته بودم به میله راهرو بیمارستان میله بیمارستان از جا افتاد زمین😂😂🤦🏻‍♀️
بعدش اومدیم بیرون از بیمارستان بنده خدا مادرشوهرم کسی نبود بیارتش بیمارستان منم یه ساعت وقت داشتم همسرم گفت خب تو این تایم بریم دنبال مامانم منم گفتم بریم ساعتای ۱۲ بود رفتیم و تو ماشین دردام خیلی زیاد تر شده بود به حدی که به خودم میپیچیدم به ساعت که نگاه میکردم دیگه دردام شده بود هر ۳ ۴ دقیقه دیگه ساعتای ۱۲ و نیم بود به همسرم گفتم بریم بیمارستان دیگه نمیتونم تحمل کنم رفتیم و من دوباره رفتم تو اتاق معاینه،اون روز از شانس من مامای همراهم شیفت بود و بچه ها رو خودش به دنیا میاورد از ساعت ۱ تو اتاق معاینه بودم و هی میکفتم مامای همراهمو صدا بزنید بیاد میگفتن میاد و نمیومد چون در حال انجام زایمان بود
خلاصه من خودم تنها اونجا بودم و با دردام😵‍💫 اصلا روی تخت نمیتونستم دراز بکشم و همش ایستاده کمرمو تکون میدادم و نفس عمیق میکشدم بیار بشین بیار پاشو تا ساعت رسید به ۲ دیگه ماما همراهم اومد و معاینه کرد کفت حالا رو به ۳ سانتی🤦🏻‍♀️ با خودم گفتم انقد دارم درد میکشم و اصلا پیشرفت خوبی ندارم اما خود ماما میگفت وضعیتت خوبه