#تجربه زایمان
پارت 1
سلامممممم اومدم تجربه زایمانمو بهتون بگم
خب از اونجا شروع کنم که من از هفته 15 شروع کردم ورزش کردن با یه تیم عالی که توی اینستاگرام پیدا کرده بودم زایمانمم با همون تیم انجام دادم، هر روز 10 دقیقه هم تنفس‌های مخصوص زایمان طبیعی رو انجام میدادم، ورزش برای واژن و مقعد همچنین ورزش برای قوی شدن گردن هم هفتگی میکردم، تقریبا از هفته 12 روزانه پیاده‌روی داشتم و اواخر بارداری به روزی 1ساعت و نیم رسیده بود
اینم بگم من جثم ریزه و همش استرس اینو داشتم شاید نتونم زایمان طبیعی کنم
خلاصه 13 آبان رفتم برای معاینه‌ی آخرم چون دکتر گفته بود اگر دردات شروع نشه باید با القا بریم برای زایمان
دکتر معاینه کرد گفت 3سانتم با افاسمان 40، گفت خیلی امید دارم زایمانم خوب باشه، دیگه منم انقدررررر خوشحال شدم توی پوستم نمیگنجیدم، ‌فردای اون روز 40 هفتم پر میشد که دکتر گفت اگر امشب دردت گرفت که هیچی برو بیمارستان اگرم نشد نامه داد 6 صبح بیمارستان باشم برای القا، گفت برم 2ساعت پیاده‌روی کنم یه سوپ مقوی بخورم توش روغن کرچک بریزم و دوش بگیرم بخوابم
منم همه‌ی این کارارو کردم ساعت 12 رفتم تو جام بخوابم که یکم گذشت دیدم دردام داره شروع میشه رفته رفته شدید میشد و نمیتونستم بخوابم، ساعت 4 یکم خوابم برد و 4:40 دقیقه پاشدم صبحانه خوردیم با همسرم رفتیم به سمت بیمارستان
رسیدیم بیمارستان پذیرش کردن و رفتم بلوک زایمان

۲ پاسخ

خب چطور بود بعدش

چقدر روغن کرچک ریختی ؟

سوال های مرتبط

مامان جیگر💙 مامان جیگر💙 ۲ ماهگی
#تجربه زایمان
پارت2
دوباره معاینه کردن گفتن همون 3 سانتم و سر بچم فیکس نشده شناوره و آمپول فشارو با دوز پایین وصل کردن دوباره صبحانه خوردم و شروع کردم ورزش کردن، یه ساعت بعدش ماماهمراهم با همسرم اومدن پیشم، ورزش برای پایین اومدن سر بچه بهم میداد، کم‌کم احساس کردم دردام منظم شده، دوباره اومدن برای معاینه که حین معاینه کیسه آبم پاره شد و شده بودم 4سانت، بعد بازم شروع کردیم ورزش کردن که بالا آوردم، چند بار پشت هم بالا آوردم یعنی هرچی میخوردم تقریبا ده دقیقه بعدش بالا میوردم دیگه خیلی بی‌جون شده بودم یکم دست و پام میلرزید، خودم خواستم برم توی وان، وانو پر کردن رفتم توش اما برام اصلا خوب نبود حس میکردم دردام بیشتر شده توش، یکم توی آب ورزش کردیم که دیگه به ماماهمراهم گفتم من نمیتونم خیلی ضعف دارم، دارم از خواب میمیرم، یکمم با اون همه درد توی وان خوابم برد، از آب اومدم بیرون حس زور داشتم خوشحال شدم گفتم حتما کلی پیشرفت کردم که معاینه کردن و 5سانت بودم، یکم داشتم ناامید میشدم دیگه، همون موقع عامل مامام اومد گفت بذارین منم معاینه کنم یکم معاینه تحرکیم کرد که دردش خیلی بود خونم میومد، دوباره پاشدیم به ورزش کردن ولی واقعا کم آورده بودم همش بالا میوردم و خیلی ضعف داشتم درخواست اپیدورال دادم که ماما گفت بذار بازم معاینه کنم اگر پیشرفت داشتی حیفه اپیدورال بگیری، معاینه کرد انگار دستش سبک بود😂😂 شده بودم 8سانت
مامان مهیار مامان مهیار ۱۲ ماهگی
تجربه زایمان ۱
من تا ۳۰ هفته بین طبیعی و سزارین دو دل بودم ولی آنقدر تحقیق کردم به این نتیجه رسیدم طبیعی بهتره و آدم زود سرپا میشه
دیگه کلاس آمادگی زایمان رو شروع کردم و ورزش هاش رو انجام می‌دادم تا ۴۰ هفته داشت تمام می‌شد وخبری از درد نبود و خیلی دوست داشتم با درد طبیعی زایمان کنم که درد هامو تو خونه بکشم ولی نشد
با ماما در ارتباط بودم که میگفت تا ۴۱ هفته میشه صبر کنی ولی وقتی رفتم دکتر برا چکاب به خاطر دیابت بارداری گفت صبح میری بیمارستان برای القا زایمان حرفاش تموم نشده بود من ریز ریز گریه میکردم معاینه هم کرد و گفت خبری نیست
من رفتم خونه و شروع کردم ورزش کردن پله بالا پایین شدن همه کار کردم با ماما هم هماهنگ شدم گفت تو برو من هم تا ساعت ۱۰ میام حالا منم خنگ فکر میکرم الان برم همون موقع آمپول میزنم دردا شروع میشه بهش گفتم وای نه توروخدا من میترسم باهم بریم و اینا که گفت برو من کنارتم اصلن نترس حالا این شب مگه صبح می‌شد آخه یه خواب درست نتونستم برم هی می‌پریدم از ترس و استرس
دیگه صبح رفتم بیمارستان از استرس زیاد دیگه نمیدونستم چکار کنم دعا میخوندم که مامای بیمارستان اومد گفت هر چی بخونی دیگه فایده نداره بلند شو بریم
کارامو کردن و بستری کردن هر سرمی میزدن من میگفتم آمپول فشار ؟
میگفتن بابا عجله داریا
مامام هم اومد و آمپول فشار زدن دردام شروع شد اولاش که مثل پریودم بود و اوکی بودم کم کم زیاد می‌شد ولی قابل تحمل بود ا دکترم اومد و بعد ۴ ساعت شده بودم ۴ سانت کیسه ابمو اینجا دیگه شروع شددد😪😭😨
مامان زینب جون😍👶🏻 مامان زینب جون😍👶🏻 ۹ ماهگی
#تجربه زایمان پارت اول
خب بعد 40 روز گفتم منم بیام تجربه زایمانمو بگم 😍🤦‍♀️😂
اصلا نمیدونم از کجا شروع کنم🤦‍♀️😂
من از دوران مجردی و قبل بارداری و ... دوست داشتم سزارین بشم بعد میدیدم که بعضی بلاگراهم سزارین میکنن میگفتم چقد سخته ک اوضاع مالیمون جوری نیست که منم برم سزارین بشم (فک میکردم سزارین خیلی راحته)
گذشت و رسید وقتی که باردار شدم و رفتم کلاسای آمادگی زایمان دیدم طبیعی هم خیلی خوبه خلاصه ورزشارو یاد گرفتمو از ۲۶ هفته شروع کردم پیاده رویی و از ۳۷ هفته هم ورزشارو شروع کردم و شروع به خوردن روغن حیوانی گاوی کردم
۴مغزم زدم پودر کردم با عسل مخلوط کردم ک روزی یه قاشق میخوردم
تاریخ زایمانم با انتی ۲۱ فروردین بود
به من گفته بودن دختر زود ب دنیا میاد من دیگ از اول فروردین منتظر درد بودم
هر روز ورزشامو سنگین میکردم
به حدی رسید که روزیی شده بود ۲۰۰ تا اسکات میزدم حالت سجده میرفتم پیاده رویی میرفتم میرفتم زیر دوش آب داغ اسکات میزدم لباس تو دستم میشستم دیگ روزی یه ساعت عصر یه ساعت شب ورزش و پیاده رویی داشتم

...ادامه تاپیک بعد
مامان آرین مامان آرین ۵ ماهگی
*تجربه زایمان🤱 ۱*

۳۸ هفته بودم که رفتم پیش دکترم و بهم نامه زایمان طبیعی داد برای بیمارستان تاریخ هم ۴۰ هفته میشد ۱ مرداد
منم به هوای اینکه میخوام زایمان طبیعی کنم رفتم جیم بال گرفتم و ورزش میکردم و از پله ها بالا پایین میرفتم که دهانه رحمم رو نرم و باز کنم
هر روز انتظار میکشیدم که دردم بگیره ولی هیچ اتفاقی نمیفتاد
۳۱ تیر زنگ زدم به منشی دکترم که فردا ۴۰ هفته ام میشه چیکار کنم گفت اگه دردت نگرف فردا برو بیمارستان که معاینه بشی و nst بگیرن ازت
منم فردا صبح که بیدار شدم شروع کردم به ورزش کردن تا دردم شروع بشه تا شب صبر کردم ولی بازم دردی نداشتم
ساعت ۹ شب با مامانم و همسرم رفتیم بیمارستان( بنت الهدی مشهد ) ولی از شانس من همون شب شلوغ بود و نذاشتن کسی از همراها بیاد بالا و بقیه توی لابی منتظر بودن
من رفتم داخل و مشخصات گفتم و دراز کشیدم تا nst بگیرن ازم
حدود یه ساعتی طول کشید بعدش مامائه اومد دهانه رحمم رو چک کنه که گفت دو سانت بازی😳 ولی من هیچ دردی نداشتم هیچی هیچی
مامائه گف احتمالا تحمل دردت زیاده که نفهمیدی
بعدش گف پاشو که ببریمت تو زایشگاه پا شدم حس کردم یه مایع گرمی ازم میاد بیرون دیدم خون خالصه قرمز قرمز
خلاصه لباس زایشگاه رو پوشیدم و به شوهرم هم گفتم وسایل و کیف لوازمی که آماده کرده بودم رو از خونه بیاره چون انتظار نداشتم بمونم زایشگاه با خودم نیاورده بودم🤦‍♀
رفتم تو زایشگاه و انژیوکت وصل کردن و آزمایش خون گرفتن و اینا مامائه اومد گفت دکتر شیفت شب میگه دوباره ازت nst بگیریم
بقیه 👈 تجربه زایمان 🤱۲
مامان کیان مامان کیان ۴ ماهگی
پارت سوم زایمان طبیعی


ک حرکتش کمه ،سه شنبه از صبح دیدم کلا تکون نمیخوره ،دردام همون بود ولی تکون نمی‌خورد ،با خودم میگفتم بیخودیه برم امروزم زایمان نمیکنم ،ولی یه حسیم داشتم ،حس عجیبی بود ، (از یه طرفم خوش بودم ک با این همه ورزش الان حداقل ۳ سانت بازه)خلاصع ظهر رفتم حموم ورزش کردم بازم بعدازظهر نهار رفتیم بیمارستان ، معاینه کرد گفت حتی یک فینگرم باز نیستی ،نوار قلب بچه و گفت اصلا تکون نخورده ،برو سونوگرافی اورژانسی
تقریبا دو ساعت سونگرافیم زمان برد (خانمای ملایری دکتر عفت ترکاشوند رفتم بهترینه یعنی ) چون به تازگی رفته بودم پیشش منو یادش بود و گفت تو هنوز زایمان نکردی 😂💔،
خلاصه سونو گرفت گفت تکون نمیخوره ،ولی بعد از چند دقیقه گفت پسرم یه حرکت خیلی عالی زد و گفت تکون خورد
بیمارستان گفته بود ک اگ سونو امتیاز ۸ بهت بده بستری نمیشی ولی اگر ۶یا زیر ۶ باشه بستری میشی و زایمان می‌کنی
خلاصه تکون خورد امتیاز تکون خوردن و گرفت
ولی گفت از نفس کشیدن خسته میشه یعنی یک دقیقه نفس میکشه استراحت می‌کنه و من میگم خوب نیست اینجوری نفس کشیدن جنین.....
مامان جیگر💙 مامان جیگر💙 ۲ ماهگی
#تجربه زایمان
پارت3
از اپیدورال پشیمونم کردن ولی واقعا دیگه درد داشت بهم غالب میشد تو چشام پر اشک بود همش، بهم گفتن برو روی توالت فرنگی بشین بدون زور آب گرمم گرفتن رو کمرم، یه ربع اینا طول کشید، بعدش که بلند شدم دوباره حس دفع داشتم خیلی زیاد، بهشون گفتم دوباره معاینه کردن ساعت 1 اینا بود که فول شده بودم ولی کرون نکرده بودم هنوز، اجازه نمیدادن رو تخت زایمان برم و بهم ورزشای ایستاده میدادن و میگفتن موقع دردا و انقباضام زور بزنم، نیم ساعت از ورزش و دردای وحشتناکم گذشت که گفتن بخوابم و دوباره موقع درد زور بزنم که یهو ماما بهم گفت سکه‌ی سرشو دارم میبینم خیلی انگیزه گرفتم دوباره پاشدم ماماهمراهم بهم گفت یکم دیگه ورزش کنیم میبرمت رو تخت زایمان یه 10 دقیقه گذشت دیگه کاملا آماده بودم خوابیدم رو تخت زایمان عزمم و جزم کرده بودم و زورای خوبی توی دردام میزدم جوری که همسرم میگفت رگای پیشونیم زده بود بیرون🤣، خلاصه با چندتا زور خوب تقریبا در عرض یه ربع بچم به دنیا اومد و تمام دردام آروم شد، اونجا همه ازم تعریف میکردن چون من حتی یه فریادم یا جیغم نزدم توی طول زایمانم😂، درکل زایمان خوبی داشتم همه میگفتن ولی به نظر خودم اگر دیروزش انقدر فعالیت نمیکردم و شب میتونستم بخوابم خیلی بهتر میشد چون واقعا ضعف داشتم و بعد از 2/3 ساعت بی‌جون شده بودم، خوبیه ورزش و آمادگی بدن و لگن توی دوران بارداری اینه که فاز فعال یعنی از 5 سانت تا فولی خیلی زود پیشرفت میکنیم و درد کوتاه‌تری تحمل میکنیم، امیدوارم همتون زایمانای عالی داشته باشین اگرم زایمان کردین که خدا برای نگهداری بچه بهتون قوت بده♥️
راستی اگر کسی خواست اینستاگرام تیم زایمانمو بهش معرفی کنم، به درد من که خورد امیدوارم به درد شمام بخوره😘
مامان پناه مامان پناه ۱۰ ماهگی
تجربه زایمان :
پارت دو :

رسیدیم بیمارستان و معاینه شدم در کمال تعجب گفت دهانه رحم باز نشده اصلا خونه داداشم کنار بیمارستان بود و خودشون هم نبودن کلید داشتیم رفتیم خونه داداشم اصلا نخوابیدم و شروع کردم ورزش و دوش گرم و اینا ...
صبح سه شنبه رفتیم بیمارستان باز گفت تازه شدی یکسانت 😐
و رفتم خونه باز ورزش و پیاده روی و پله و دوش
اخر شبش رفتم معاینه گفت شدی دو سانت😐 میخوای بستری بشی یا نه گفتم
نه میرم خونه دردام میکشم
خونه هم خواهرم مرتب با روغن ماساژم میداد
همسرم ماساژ میداد کمک حالم بودن بهتر بود
رفتم باز ورزش و اینا ...
دردام هنوز بینش فاصله بود مثلا پنج دقیقه ای یکبار میگرفت در حد چهل .پنجاه ثانیه ک اونم قابل تحمل بود و شد صبح چهارشنبه ک رفتم خود دکترم معاینه کرد و گفت شدی سه سانت و نیم و نامه بستریمو داد ولی باز مقاومت کردم و نرفتم بستری بشم و رفتم خونه
ساعت یک و نیم دو رفتم بیمارستان برا بستری معاینه کرد گفت شدی شش سانت
ساعت سه بستری شدم