تجربه زايمان
قسمت دوم

۵ روز گذشت ولی خبری نشد یعنی دردام شروع نشد ولى كم و بيش انقباض هاي نامنظم بدون درد داشتم،
روز ۵ ام از غروب حس کردم تکون های دخترم کم شده
ساعتاي ده يازده شب بود كه شام خورديم و رفتيم به سمت بيمارستان ،
نميدونم به دلم افتاده بود ديگه برم ممكنه زايمان كنم بخاطر همين تمام وسايل هامو هم با خودم برداشتم
رفتيم بيمارستان و ازم ان اس تى گرفتن و خداروشكر ضربان قلب خوب بود ، ماماي بخش گفت بايد معاينه ات هم بكنم چون هفته ات بالاست، ازم پرسيد درد نداري گفتم درد ندارم ولي انقباض نامنظم دارم
معاينه ام كرد و در كمال ناباوري گفت دهانه رحمت ٤ سانت باز شده و بايد بستري بشي…
كار اشتباهي كه كردم اين بود بيمارستاني كه دكترم بهم براي اونجا نامه داده بود نرفته بودم و رفته بودم بيمارستاني كه مسيرش بهم نزديك تر بود كه البته دكترم توي هر دوتا از اين بيمارستان ها زايمان انجام ميدادن.
بايد از اول ميرفتم همون بيمارستاني كه براش نامه داشتم
بهشون گفتم كه من براي اين بيمارستان نامه ندارم ميخوام برم بيمارستاني كه از قبل قرار بود زايمان كنم،
دليل اين خواسته ام هم اين بود كه اون بيماريتان خصوصي بود و اتاق ال دي ار داشت براي زايمان طبيعي، و اين بيمارستان دولتي بود و از موقع ورود من با بلوك زايمان صداي جيغ و ناله هاي خانوم ها واقعا تمركز منو بهم ريخته بود و منو ترسونده بود، بخاطر همين دوست نداشتم اونجا بمونم
گفتن كه ما نميتونم اجازه بديم بري، خلاصه با كلي امضا و تعهد ار من و همسرم و هماهنگي با دكترم رضايت دادن كه من برم، منم در عرض ده دقيقه سريع خودمو رسوندم به بيمارستاني كه قرار بود زايمان كنم

۲ پاسخ

خبببب

خب .....

سوال های مرتبط

مامان عشق مامان عشق ۱ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی (قسمت اول)
تاریخی که دکتر برای زایمان به من داده بود ۲۱ اسفند بود، نه قبلش و نه اون روز علائمی از زایمان نداشتم. هر روز پیاده روی و ورزش میکردم ولی خبری نبود.
روز دوشنبه در حالی که ۴۰ هفته و ۶ روز بودم، ترشح قهوه ای رنگ دیدم، یکبار صبح و یکبارم ظهر، به همین دلیل نگران شدم و رفتیم بیمارستان، دکتر معاینه کرد و همه چیز خداروشکر خوب بود ولی دهانه رحمم همچنان بسته بود‌‌. دکتر بهم گفت که بهتره اونشب بیمارستان بمونم تا تحت نظر باشم. در طول شب چند بار هم شرایط من و هم بچه رو چک کردن. فردا صبح دکتر بهم گفت اگه موافقم القا زایمان رو کم کم شروع کنن، بهش گفتم بهتر نیس که صبر کنیم تا چند روز دیگه شاید به طور طبیعی دردام شروع بشه، که گفت بعید میدونه البته میتونن صبر کنن ولی من باید بیمارستان میموندم تا تحت نظر باشم. راستش منم نمیخواستم ریسک کنم که یکوقت خدای نکرده شرایط بچه وخیم بشه و به حرف دکتر اعتماد کردم و با توکل به خدا القا زایمان رو صبح سه شنبه شروع کردند. روشی که استفاده کردن، یک وسیله ای که سرش بالون طور بود رو وارد واژن و رحم کردن و اونجا بازش کردن تا به صورت مکانیکی دهانه رحم باز بشه. یکساعت بعد از به کار گذاشتن بالون، انقباضات من شروع شد، شدتش از ۱۰، حدود ۷ بود، منظم بودن ولی طولانی نبودن‌‌. حدود ۶ ساعت این انقباضات رو داشتم ولی یکباره قطع شد،دکتر معاینه کرد و گفت که حدود سه سانت باز شدم و تا فردا منتظر میمونیم که ببینیم چطور پیش میره. تا فرداش من انقباضی نداشتم و وقتی دکتر معاینه کرد همون سه سانت بودم، دکتر بالون رو در آورد و قرص تجویز کرد که دردام شروع بشه، که هر دوساعت باید میخوردم، از صبح تا غروب ۵ باری قرص خوردم ولی بازم دردی نداشتم.
مامان 🤍🫧نها مامان 🤍🫧نها ۳ ماهگی
🌿تجربه زایمان سزارین
پارت اول
الان یکم وقت دارم از تجربه زایمانم براتون میگم😅
بهداشت بهم گفت ۴۰هفته که شدی بیا نامه بهت بدم بری بیمارستان
من با نامه ۴۰هفته رفتم بیمارستان دل تو دلم نبود که اون روز قراره زایمان کنم😅. البته فک میکردم زایمان خیلی راحته ولی برعکس برای منی که هم طبیعی هم سزارین رو تجربه کردم سخت بود😥
بیمارستان که رفتم معاینه کردن گفتن حتی نیم سانتم باز نیستی بستری نمیشی برو خونه یک هفته فرصت داری 😐 این یک هفته رو هم ورزش کن رابطه داشته باش ماساژ و ....خلاصه از این حرفا رفتم خونه خیلی ناراحت بودم که زایمان نکردم چون فک میکردم که اون یک هفته مثل یک سال برام میگذره 🫤همینه که خونه رسیدم رفتم حیاط شروع کردم به پیاده رویی سفت و سخت 😂سه ساعت تمام تو حیاط پیاده رویی کردم
هیچی دیگه دو روز گذشت صبح روز چهارشنبه بود که از خواب پاشدم احساس کردم که حرکت بچه‌م کم شده تا ظهر صبر کردم بهتر نشد واسه همین رفتم بیمارستان و نوار قلب و معاینه انجام شد ماماها گفتن هنوز باز نیستی و مشکلی نداری هنوز همون یک هفته رو وقت داری ولی گفت حالا صبر کن دکتر هم بیاد ببینم اون چی میگه
همین که دکتر اومد ماما بهش گفت که ۴۰ هفته و ۲دوز هستم اصلا به من هم یه نگاه نکرد و گفت باید بستری بشه منی که حتی نیم سانت هم باز نبودم🥲
خلاصه لباس پوشیدم و رفتم اتاق همین که رفتم یه لیوان آب بهم دادن که گفتن قرص رو داخلش حل کردم تا ته نشین نشده زودی بخور
خلاصه ۳تا از این قرص ها به فاصله ۲ساعت بهم دادن
و باز منی که اصلا رحمم باز نشد و....🫠
مامان آرمان مامان آرمان ۱ ماهگی
میخوام از تجربه زایمان سزارین بگم اگر دلشو نداری نخون لطفا
من قرار شد چون بچه نچرخیده سز بشم
بهم نامه بستری دادن برای ۳۸ هفته و دو روز ، من صبح با همسرم به بیمارستان رفتیم لباسام رو عوض کردم دراز کشیدم بهم ان اس تی وصل کردن و سون زدن که خیلی دردناک بود تجربه بدی بود برای من که همین جوریش به زور داشتم میرفتم سز بلاخره ساعت ده و نیم منو بردن اتاق عمل دکتر اومد از کمر منو بی حس کرد من احساس کردم یکم بی حس شدم ولی کامل بی حس نشده بودم دکترای احمق بدون اینکه تست کنن عمل رو شروع کردن و من شروع کردم به داد و بیداد که من میفهمم درد نداشتم ولی همه چیزو میفهمیدم ، انقدر جیغ زدم منو بیهوش کردن وقتی به هوش اومدم ساعت یک و نیم بود پسرمو اوردن روی صورتم ولی خدا ازشون نگذره من هنوزم تعریف میکنم تنم میلرزه، قشنگترین اتفاق فقز دیدن روی ماه پسرم بود، بعد که اومد تو اتاق چند با اومدن شکممو فشار دادن واقعا درد داشت تا ساعت ۸ شب که گفتن پاشو راه برو سخترین کار بود من دخترنو طبیعی به دنیا اورده بودم به نظر من سزارین برای من یه اتفاق وحشتناک شد بدترین و تلخترین اتفاق زندگیم بود امیدوارم برای کسایی که انجام میدن بهترین انتخاب باشه
مامان ماهلین مامان ماهلین ۴ ماهگی
تجربه زایمان قسمت سوم .
من یکشنبه ۸ صبح با همسرم و مادرم رفتم بیمارستان آرام و نزدیک ساعت ۹ ونیم بستری شدم .صبح ۳ فینگر باز بودم و دردهای داشت منظم‌میشد ولی کماکان خونریزی نداشتم درحد لکه بود .
ساعت حدودا ۱۱ بود که اپیدورال گرفتم و واقعا راضی ام . رسیدگی ماما ها و پزشک و کادر بیمارستان‌عالی بود . همسرم از اول تا بعد زایمان کنارم بود و برای زایمان کمکم می‌کرد. اتاق زایمان من خودم تنها بودم و بیمار دیگه ای نبود از اول که بستری شدم رفتم اتاق زایمان تو بخش پیش بقیه بیمارا و مثل بیمارستان خصوصی پیش بقیه بیمار ها نبودم از اول رفتم اتاق زایمان . اونجا حمام و جکوزی داشت و چون من کات‌اتر بهم وصل بود چون اپیدورال پیوسته میگرفتم نمیتونستم زیر دوش برم یا تو وان بشینم
ولی توپ و پله و صندلی بود که پوزیشن بگیرم .
از ۳ ظهر من دیگه پیشرفت نداشتم بدنم یاری نمی‌کرد دهانه رحم سفتی دارم کیسه آبم رو خودشون پاره کردن .
پزشکم ساعت ۷ اومد بیمارستان و من با وجود اپیدورال فقط انقباضات رو درحد درد پریود حس میکردم و قابل تحمل بود برام . زایمانم یکم طول کشید و چون اضافه وزن داشتم زایمانم یکم سخت بود و همسرم به ۳ تا ماما و دکترم کمک می‌کرد و ۵ نفری به من زور میدادن که زایمان کنم😂😂❤️ در آخر ۷.۸ تا بخیه خوردم و دخترم ساعت 20:50 یکشنبه ۱۱ آذر به دنیا اومد ...ولی خب ۷ روز بستری بود چون دیستوشی بود بخاطر سختی زایمان و تنگی کانال مجبور شدن اینکارو بکنن و .... مسائل مربوط به بستری دخترم تو تاپیک بعدی میگم .
در کل از زایمان تو بیمارستان آرام به شدت راضی بودم با اینکه هزینه ها حتی با بیمه‌تکمیلی اونجا بازم خیلی زیاد شد ولی ارزش داشت و انتخابم بازم بیمارستان آرامِ .🥰🥰❤️
سوالی بود بپرسید عزیزان .
مامان روشا گلی😋 مامان روشا گلی😋 ۵ ماهگی
#پارت اول
سلام مامانا من بعد از ۲۸ روز که یه کم سر و سامان گرفتم اومدم تجربه زایمانم و بگم
با توجه به تاپیک های قبلی که به خاطر سنگ کلیه بستری بودم و مشخص شد سنگ دارم دکترم هر دردی و میچسبوند به سنگ کلیه
دکترم عظیمی نژاد بود و تو بیمارستان قدس بود اما من شرایط زایمان تو قدس و نداشتم اول بارداری گفت که بهت نامه میدم برای بیمارستان
۳۶ هفته رفتم گفت قرار دادم تموم شده میخای جای به غیر از قدس زایمان کنی برو دکتر پیدا کن
خلاصه کنیم هفته می‌گشتم تا دکتر پیدا کنم اما چون هفتم بالا بود و سزارین اجباری بود . کسی پرونده مو قبول نمی‌کرد اومدم رفتم بهداشت
دکتر بهداشت بهم نامه داد
رفتم پیش دکتر بیمارستان سینا آشتیانی. خانم دکتر صدری تا نامه رو دید قبولم کرد معاینم کردو قرار شد ۳۷ هفته برم بهم نامه بده
دوشنبه بعد که میخاستمب رم از دوشبه قبلش کمر درد شدید داشتم و شکمم سنگ بود ولی نی نی تکونای خودش و داشت
صبح زود رفتم کلینیک نوبت گرفتم تا ساعت۱۲ که سیستم باز شد
نوبت سیستمی ثبت شد . خانم دکتر اومد ده نفر جلوم بود
کم کم داشت دردم بیشتر میشد
رفتم داخل گفت احتمالا سنگت تکون خورده نامه میدم برو یه سونو گرافی بده صدای قلب بچه رو دیگه گوش نکرد خیلی درد داشتم
تک و تنها ساعت ۲ پاشدم رفتم بیمارستان سینا اشتیانی
#تحربه سزارین
مامان آراد👼🏻💙 مامان آراد👼🏻💙 ۴ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی
پارت دوم
خلاصه یه هفته مونده بود به زایمان اسهال شده بودم و از اونجایی که اینجا میخوندم که اسهال میتونه از علائم زایمان باشه کم کم خودمو آماده میکردم و میفهمیدم وقتشه😅
چهارشنبه ۱۴ آذر بود که ساعتای ۴ صبح با درد از خواب بیدار شدم دردم در حد دردای خفیف پریودی بود و هر ۱۰ دقیقه میگرفت چون دردای نامنظم زیاد داشتم اولش اهمیت ندادم تا ساعت ۵ شد دیدم دردام همینطور منظم و هر ۱۰ دقیقس تا ساعت ۶ همونطور تو تخت بودم و تحمل کردم ساعت ۶ دیگه پا شدم رفتم دوش آبگرم گرفتم(قبلا که دردام نامنظم بود دوش آبگرم که میگرفتم دردام تموم میشد)اما ایندفه همون ۱۰ دقیقه منظم بود بعد حمام، هیچی هم از دردم نمیگفتم به همسرم و مادرم ک هر ۱۰ دقیقس چون میدونستم خیلی هول میکنن و سریع میخوان منو ببرن بیمارستان😂
دیگه نزدیکای ساعت ۷ درد من هر ۵ دقیقه یکبار شده بود به مامانم گفتم و زنگ زدم به مامای همراهم گفت اگههر ۵ دقیقه یکباره یه چیز شیرین بخور و بیا معاینت کنم امروز خودمم شیفتم دارم میرم بیمارستان
مامان آناهید 🩵🌈 مامان آناهید 🩵🌈 ۱ ماهگی
تجربه ی من از زایمان و روزهای بعدش :
۱. همین طور که میدونین آب دور جنین تو هفته های اخر کم شده بود و در نهایت توی سونوی آخرم رسید به ۴.۹ که دکترم دستور بستری داد و همون شب من بستری شدم بیمارستان نیکان اقدسیه تا آمپول ریه دریافت کنم و تحت نظر باشم تا فردا صبحش که برم برای زایمان .
۲.رفتم بلوک زایمان و ازم nst گرفتن که خوب بود ، بعدش دیگه بهم لباس دادن و با همسرم خداحافظی کردم و بستری شدم .
اونجا در کل رسیدگیشون خوب بود ، ولی مامایی که شیفتش به من افتاد فقط دستگاه nst رو به من وصل کرد و رفت خوابید(وسط شبم یه مامای دیگه دستگاهو برداشت برد واسه یکی دیگه) تا فردا ۶ صبح که مامای من باید به سرپرستشون ریپورت میداد و جلوی چشم من به دروغ گفت دیشب تا صبح قلب جنین رو مانیتور کردم و تحت نظر بود 🙄
۳.مورد بعدی که سرش فقط خدا به من و بچم رحم کرد ، تشخیص اشتباه سونوگرافی بود .
سونوگرافی نیکان فردا صبحش به اشتباه آب دور بچه رو بیشتر تشخیص داد و گفت آب دورش بیشتر شده عددش شده ۷ 🤷🏻‍♀️
دکترم وقتی نتیجه سونو رو دید گفت خب پس فرصت هست و یک شب دیگه بستری بمونم دوز بعدی آمپول ریه رو دریافت کنم و فردا برم برای سزارین .
۴. بعد از سونو منم بعد از ۱۲ ساعت ناشتایی بالاخره بهم اجازه دادن ناهار بخورم . هنوز ۲ ساعت نگذشته بود از ناهارم که nst دادم و دیدن ضربان قلب دخترم به طرز عجیبی بالا رفته ، همونجا زنگ زدن دکترم و قرار شد اورژانسی سزارین بشم . تو این فرصت منم تماس گرفتم به همسرم اطلاع دادم که بیاد بیمارستان ...
مامان شاهان مامان شاهان ۳ ماهگی
تجربه من از زایمان زودرس
سلام به مامانای من اومدم براتون تعریف کنم شاید به درد خورد
روز قبل زایمان دکتر بهم نامه داده بود که برم تو بیمارستان های نیمه خصوصی ،که ببینم منو قبول میکنن که عمل کنم چون ۳۶هفتهو۶روز میشدم فرداش
هر بیمارستانی که دکترم اونجا عمل می‌کرد قبولم نکردن گفتن خدایی نکرده اگه به دستگاه نیاز داشته باشه ما نداریم
رفتم پیش دکترم ماجرا رو براش گفتم که گفت من دیگه کاری ازم ساخته نیست ارجاعت میدم به یه دکتر دیگه منو فرستاد پیش اون بنده خدا
با ترس و لرز رفتم اونم قبول کرد گفت باید از امشب بستری بشی تا عملت کنم گفتم باشه برم خونه دوش بگیرم میرم اومدم خونه دوش گرفتم تمیز کردم رفتم بستری بشم که دعوام کردن چرا دور اومدی پرونده تشکیل دادن من بستری شدم گفت از ۱۲هم هیچی نخور
فردا صبح شد رفتم اتاق عمل نشستم تا نوبتم شد از ۸صبح رفتم تا ۲بعذ از ظهر
رفتم خوابیدم رو تخت اتاق عمل سرم برام وصل کرد این وسایل نوار قلب و فشار خون رو هم نصب کرد نشستم گفت خودت آزاد بگیر هر کار میکردم نمیتونستم اونم مجبور میشد درش بیاره دوباره بکنه تو کمرم به محضی زد خوابیدم
از بس از آمپول میترسم استرس داشتم خیلی بد بود
و این باعث شد به بچم آسیب بزنم
عمل شروع شد چون ۳۶هفته بودم بچه بالا بود چسبیده
انقدر زدن سر دلم تا کنده شد
بقیشو بزارین برای فردا که جالبتر میشه😘❤️
مامان مهدیار مامان مهدیار ۴ ماهگی
پارت سه
بعدش رفتیم بیمارستان دیگه سونو رو نگاه کردن
گفتم واسه چی اومده این که مشکل نداره
گفتم بابا دکترم اینجوری گفته بهم گفتن این خوبه هر موقع رسید به زیر ۵ سانت بیا بستریت میکنیم
ان اس تی گرفتن و تست آمینوشور گفتن نشتی هم نداری نمیدونم حالا از چی بود که آبش کم شده بود
البته من شیاف و آمپول هم زیاد استفاده کردم شاید هم بخاطر اونا بود
دیگه مرخصی کردن سونو نوشتن گفته یه هفته دیگه بیا
۲۴ آذر رفتم دوباره سونو دادم 🤔شده بود ۰آبش دکتر سونو گفت باید سریع بری بیمارستان
من چون بچه حرکتش زیاد بود گفتم بهش بچم حرکت زیاد داره مگه آبش کم شه نباید حرکتش هم کم بشه😏گفت نه اتفاقا برعکسه بچه بیشتر تکون میخوره
دیگه رفتم بیمارستان به شوهرم هم زنگ زدم گفتم اینجوری گفتن بهم بنده خدا گفت تو برو منم خودمو میرسونم
رفتم اونجا باز بهم گفتن نه لین مشکل نداره و اینا
هر چی بهشون میگم بابا بهم گفتن باید بستری شی
دیگه آخر فرستادم پیش متخصص توی خود بیمارستان اون گفت که نه درسته به صفر رسیده ختم بارداری داد و نامه داد بردم زایشگاه
مامان راܥ‌‌ࡐ‌ࡅ࡙ࡍ߭👼🩵 مامان راܥ‌‌ࡐ‌ࡅ࡙ࡍ߭👼🩵 ۳ ماهگی
تجربه زایمان پارت 1️⃣
روز جمعه ۲۸ دی از صبح زود ساعت ۷ کم کم درد های شبیه پریودی شروع شد🥲
اولش فاصلش ۱ ساعتی یکبار بود در حد ۱۰ ثانیه می‌گرفت و ول می‌کرد...
دیگه نزدیکای ساعت ۱۱ ظهر بود ک لکه دیدم و مطمئن شدم ک دیگه این درد ها واقعن درد شروع زایمانه🥹🥹
خیلی استرس گرفته بودم ولی همراه با شوق و ذوق بود...
اتفاقا همون روز هم مامانم اینا مهمونمون بودن برای ناهار
منم تند تند ناهار رو درست کردم و از ساعت ۱۲ ظهر شروع کردم برای ورزش کردن
ولی چون استرس داشتم آنچنان ورزش های تاثیر گذاری انجام ندادم🥺
دیگه ساعت ۱ بود ک مامانم اینا اومدن و بهش گفتم ک درد و لکه بینی دارم
مامانم از خوشحالی پر در آورده بود چون من ۴۰ هفته ام تموم شده بود و برای روز شنبه باید میرفتم بیمارستان بستری میشدم و با آمپول فشار دردام شروع میشد و مامانمم از این بابت ناراحت بود و دلش می‌خواست من با درد های خودم برم بیمارستان 🥹🥹
و همونطور شد ک میخواستیم😍
خلاصه که همینجور رفته رفته دردام بیشتر و فاصلش کمتر میشد...
من تا ساعت ۸ونیم شب تو خونه تحمل کردم ولی دیگه از ۸ونیم ب بعد دیدم فاصلش شد ۵ دیقه‌ای یکبار و دیگه غیر قابل تحمل بود برام
دیگه مامانم و همسرم وسایل های منو نی نی رو جمع کردن منم آماده شدم و ساعت ۹ حرکت کردیم ب سمت بیمارستان 🥹🥹