میخوام از تجربه زایمان سزارین بگم اگر دلشو نداری نخون لطفا
من قرار شد چون بچه نچرخیده سز بشم
بهم نامه بستری دادن برای ۳۸ هفته و دو روز ، من صبح با همسرم به بیمارستان رفتیم لباسام رو عوض کردم دراز کشیدم بهم ان اس تی وصل کردن و سون زدن که خیلی دردناک بود تجربه بدی بود برای من که همین جوریش به زور داشتم میرفتم سز بلاخره ساعت ده و نیم منو بردن اتاق عمل دکتر اومد از کمر منو بی حس کرد من احساس کردم یکم بی حس شدم ولی کامل بی حس نشده بودم دکترای احمق بدون اینکه تست کنن عمل رو شروع کردن و من شروع کردم به داد و بیداد که من میفهمم درد نداشتم ولی همه چیزو میفهمیدم ، انقدر جیغ زدم منو بیهوش کردن وقتی به هوش اومدم ساعت یک و نیم بود پسرمو اوردن روی صورتم ولی خدا ازشون نگذره من هنوزم تعریف میکنم تنم میلرزه، قشنگترین اتفاق فقز دیدن روی ماه پسرم بود، بعد که اومد تو اتاق چند با اومدن شکممو فشار دادن واقعا درد داشت تا ساعت ۸ شب که گفتن پاشو راه برو سخترین کار بود من دخترنو طبیعی به دنیا اورده بودم به نظر من سزارین برای من یه اتفاق وحشتناک شد بدترین و تلخترین اتفاق زندگیم بود امیدوارم برای کسایی که انجام میدن بهترین انتخاب باشه

۶ پاسخ

منم بی حسی گرفتم مثل شما درد نداشتم ولی همه چیزا متوجه می‌شدم که دارن چیکار میکنند ولی دکتر بیهوشی انقدر مهربون بود و باهام صحبت میکرد که حواسم پرت بشه تا اینکه صدای گریه پسرم اومد و از پشت پرده آوردنش که ببینمش و بردنش تمیزش کردن و دوباره آوردن صورتشا گذاشتن رو صورتم که خیلی خوب بود اگر صبوری کرده بودید همون فشار هم که میدن متوجه نشده بودید چون شما دیگه اثر بی حسی رفته بوده فشار که دادن متوجه شدی چون من همونم متوجه نشدم همونجا تو ریکاوری هنوز بی حس بودم و فشار دادن

وای خدا منم بدترین روز زندگیم روز زایمانم بود

چقد خوشحالم ک از همون اول‌گفتم فقط منوبیهوش کنیدچون بی‌حسی میمردم قطعا

من بیهوشی رو انتخاب کردم
ب دکترمم گفتم سوندو ماساژ رحمی رو‌تو بیهوشی انجام بده

شکمو باید فشار بدن فک کنم
ولی وقتی بی حس بودین بازم متوجه درد شدید ؟

بيمارستان خصوصي بودين؟

سوال های مرتبط

مامان امیرعلی 🧸❤ مامان امیرعلی 🧸❤ ۲ ماهگی
🔶️ تجربه من از زایمان سزارین🔶️ (۲)


برای سزارین بعد از اینکه آماده ام کردن، اول از همه متخصص بیهوشی برام بی حسی تو کمر زد که اصلا نفهمیدم. خیلی خوب بود و کم کم پاهام شروع کرد به گز گز کردن و بعد از ده دقیقه کلا هیچ حسی نداشتم. بعد از بی حسی برام سوند رو گذاشتن که اونم طبیعتا درد نداشت. حتما بگید بعد از بی حسی براتون سوند بزنن که اینجوری خیلی بهتره. بعد یه پرده کشیدن جلوم و دکترم اومد و شروع کرد. در کمترین زمان ممکن بچه بیرون اومد و صدای گریه اش رو شنیدم که حس فوق العاده ای بود. فک کردم دقیقا همون لحظه میارنش پیشم اما اول بردنش کمی تمیزش کردن و یه سری کارارو انجام دادن (که من نمیدیدم) بعد سه چهار دقیقه آوردنش گذاشتن رو صورتم. میخواستم بمیرم براش انقدر که جیگر بود 🥰❤
بعد شروع کردن به بخیه زدن. درواقع اصل عمل سزارین همون بخیه زدن لایه هاست. که حدودا ۲۰ دقیقه شاید طول کشید ... انقدر از دکترم راضی بودم که حد نداره. واقعا دکتر مهربون و حرفه ای ودرجه یک بودن. هم در دوران بارداری هم برای عمل سزارین من واقعا راضی بودم ازشون. بعد که تموم شد منو بردن قسمت ریکاوری و چون بیمارستان خیلی شلوغ بود، حدودا ۳ ۴ ساعت تو ریکاوری بودم. مدام وضعیتم چک میشد و کم کم حس پاهام برگشت. بدترین قسمت فشار دادن شکم (چک کردن خونریزی و وضعیت رحم) بود که ۳ بار انجام شد. بار اول چون هنوز بی حس بودم اصلا نفهمیدم. اما دوبار بعدی خیلیییی دردناک بود. بدترین قسمت برای من همین فشار دادن شکم بود.
مامان پناه جونم💗👶🏻 مامان پناه جونم💗👶🏻 ۱ ماهگی
حین عمل گفت اگه حالت بد شد یا هر مشکلی داشتی سریع به من بگو که من احساس سیاهی دید کردم و تنگی نفس سریع گفتم و آمپول زدن و یواش یواش حالم بهتر شد نگو با وجود اینکه اینهمه سرم تراپی کرده بودن فشارم رفته بود رو شش
خلاصه دخترمو بردن و بخیه و اینارو زدن ولی یه جا رو اون پرده هه یهو خون پخش شد خیلی ترسناک بود😑
حالا وقتش بود منو از تخت جابجا کنن و رفتیم اتاق ریکاوری دخترم زودتر اونجا بود منو بردن بغلش اونجا ماساژ رحمی دادن که درد نداشت چون بی حس بودم و به بچم شیر دادن
ولی چون هی مرد و اینا میرفت و میومد خیلی معذب بودم و سردم بود و میلرزیدم که پتو آوردن برام
بعد حدود نیم ساعت اینا بود که منو به سمت بخش بردن رفتم بیرون همسرم نبود و مامانمو دیدم جابه جا کردنم اونجا خیلی درد داشت🥴
همسرمو صدا زدن که بیاد کمک که یکم دیرتر اومد پرستار میگفت این قسمتو همسرارو صدا میزنم که ببینن خانوماشون چه اذیتیو تحمل میکنن
خلاصه پد اینا گذاشتن و شیاف و لباس بیمارستان تنم کردن همسرم اومد و دیدمش و مامانمم رفته بود لباسای دخترمو بپوشونه که اومد پیشم
و من از ساعت ده و نیم که عمل تموم شد تا ده شب گفت چیزی نخور در حالی که تخت بغلیم که با من عمل شد از ساعت چهار گفتن میتونی بخوری
اون چندساعت خیلی سخت بود چون نمیتونستم حرکت کنم ولی درد نداشتم
مامان شاهزاده کوچولو مامان شاهزاده کوچولو ۳ ماهگی
خب خانم ها تجربه زایمانم سزارین

من از ۲۷ هفته استراحت مطلق بودم تا ۳۱ هفته گفتن دیگه نمیخواد خوب شدی از ۳۴ هفته هم شروع کردم ورزش کردن و پیاده روی روزی نیم ساعت تا اینکه ۳۵ هفته شدم صبح روز چهارشنبه بود از خواب بیدار شدم چشام پف کرده بودن رفتم بهداشت فشارم رو گرفتن ۱۴ بود بعد عصری رفتم برا دکترم بهم آزمایش نوشت انجام دادم نشونش دادم رفتم گفت که بستری نامه بستری رو دادن زودی اعزام شدم بیمارستان و من کلی اشک و غصه میخوردم تو زایشگاه بودم هر کاری کردن فشارم کنترل نشد شدم ۳۵ هفته و ۱ روز ختم بارداری دادن ساعت ۴ عصر بود که بهم گفتن از این به بعد چیزی نخور و به شوهرت زنگ بزن بیاد منم با کلی گریه که نکنه بچم بره دستگاه رفتم اتاق عمل خلاصه رفتم اتاق عمل و سوند وصل کردن زیاد درد نداشت بعد آمپول بی حسی رو زدن و شروع کردن به عمل کردن وسط عمل یهویی فشارم‌۱۶ شد زودی اکسیژن وصل کردن و صدای گریه بچه رو شنیدم تو ریکاوری ۲ ساعت بودم و همچنان اکسیژن بهم وصل بود همراهم‌رو صدا درد داشتم ولی قابل تحمل بود منو آوردن تو بخش کلی درد داشتم بهم سرم و شیافت زدن خوب شدم بعد از چند دقیقه بچم رو آوردن اینم تجربه زایمانم من از اول عاشق طبیعی بودم ولی الان میگم خوبه که سزارین رو انتخاب کردم چون با مسکن میتونم‌درد رو تحمل کنم عالیه فقط اینکه وقتی راه میرین واسه اولین بار درد داره ولی بعد از چندتا قدم عالی میشین الان انگار من زایمان نکردم خداروشکر فقط زیادی راه برین من زیادی راه رفتم که بی‌حال نشدم
مامان امیرحسین🧿 مامان امیرحسین🧿 ۱ ماهگی
مامان جوجه برفی🎀🩷 مامان جوجه برفی🎀🩷 روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان سزارین پارت ۱
همیشه دوست داشتم روز زایمانم‌ تو ذهنم یه روز خوب بمونه واسه‌همین سزارین رو انتخاب کردم واقعا همینطور هم شد ❤️
دکترم نامه داده بود که ساعت ۶ صبح برم بیمارستان خصوصی مادر بستری شم چند روز قبل عمل رفتم بیمارستان واسه کارای بیهوشی و بی حسی
انتخابم بیهوشی بود اما دکتر بیهوشی اجازه نداد گفت بی حسی خیلی بهتره بی حسی انتخابم شد و شنبه ساعت ۶ صبح با همسرم و مامانم رفتم بیمارستان
منو بردن بلوک زایمان خیلی خلوت بود یه خانوم کارشناس مامایی که خیلی مهربون بود ان اس تی و فشار و انجام داد و یه سری اطلاعات گرفت با دکترم تماس گرفت و دکتر گفت ساعت ۸ اتاق عمل باشم
خانومه گفت واسم لباس بیارن خدمه اونجا لباسامو عوض کردن لباسای خودمو گذاشتن تو نایلون و به همسرم تحویل دادن
منو گذاشت رو ویلچر و برد اتاق انتظار دراز کشیدم ضربان قلب بچه رو چک کردن انژیوکت زدن عکاسم اومد یه سری تصاویر قبل زایمان رو ضبط کردیم
وووو مرحله سخت زایمان برای من زدن سوند بود که زدنش همانا و سوزش همانا😣
مامان گل پسر مامان گل پسر روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان طبیعی
من تجربه ی خوبی از زایمان طبیعی نداشتم. اگر تصمیم قطعی دارید ک طبیعی زایمان کنید و ممکنه با خوندن متن من بترسید، پس بی خیال شید و ازش بگذرید.
۳۹ هفته ام تموم شده بود ک صبح ساعت پنج و نیم ، دیدم آب و خون ازم خارج میشه. البته کم کم.‌ زنگ زدم بیمارستان و گفتن ک برم برای بستری. ساعت هشت بستری شدم و آمپول فشار زدن. دردهام شروع شد. قرار بود ک من یک زایمان طبیعی بدون درد رو تجربه کنم! این قولی بود ک دکترم داده بود. تا ساعت ده درد کشیدم تقریبا پنج سانت بودم ک اپیدورال کردن.‌ از ده تا یک بی حس بودم و ده سانت شدم. دکترم دیرتر اومد. تقریبا ساعت یک بود ک اومد.‌ از ساعت یک به من بی حسی نزدن و اثر اپیدورال هم رفته بود.‌گفتن اگر بی حس کنیم نمیتونی زور بزنی. از ساعت یک ظهر دکتر و ماما و چند نفر دیگه بودن. ساعت دو بود و من دیگه توان زور زدن نداشتم. تمام بدنم درد میکرد. هر بار ک دردم شروع میشد به خودم میگفتم چرا فکر کردم اپیدوارال یعنی هیچ دردی متوجه نمیشیم.‌؟! دیگه ساعت دو شد و دکتر ناامید شد ک من بتونم با زور زدن بچمو به دنیا بیارم.‌ شنیدم ک دکتر گفت دستگاه رو بیارید، کاپو وصل کنید و ....
دو نفر از تختم رفتن بالا و اقتادن روی شکمم. از طرفی دستگاه وکیوم وصل کردن و از طرفی هم شکممو فشار میدادن. فشااااار، جوری ک حس میکردم تمام محتویات شکمم داره از پهلوهام میزنه بیرون.‌ وسطاش مشکل قلبی پیدا کردم و متخصص قلب آوردن. با اینکه من اصلا مشکل قلبی نداشتم. اونم دارو داد و ادامه ی فشارها!!!
ساعت سه بود ک بچم به دنیا اومد، گریه نکرد! متخصص اطفال آوردن.‌ بهش اکسیژن وصل کردن، و پنج دقیقه ی بعد گریه کرد! حالم اصلا خوب نبود، تمام اتاق زایمان پر بود از خون.‌ در و دیوار!
مامان Ariya🤍🧸🍯 مامان Ariya🤍🧸🍯 روزهای ابتدایی تولد
(پارت دوم )تجربه سزارین
پاهام بی حس شد و گز گز کرد اونجا ی استرسی افتاد تو جونم اینم بگم خیلی آدم ترسویی ام 😁پارچه سبز جلو روم زدن ...داخل سرمم یچیزایی زدن ..دو سه نفر هم بالا سرم بودن از جمله دکتر بی هوشی ...دیگه شروع کردن به عمل کردن .. ی فشارای ریزی به شکمم وارد میکردن که خوب برای اینکه بچه رو دربیارن طبیعی بود میشد تحمل کرد ...بعدش ی فشار از بالا دادن بچه رو کشیدن بیرون ...صدای گریه آریا دراومد بند دل منم پاره شده با گریه آریا گریه کردم 😭🥲همه ازش تعریف میکردن میگفتن نکا چه نازه چه سفیده مامانش 🥲
آریا رو آوردن کنار صورتم بهترین حس بود برا همه دعا کردم ❤
خلاصه آریا رو بردن همینطور که تو حال و هوای خودم بودم یهو حس کردم چهارتا دست با فشار زیاد از جای معدم محکم فشار دادن تا به پایین بچه ها نمیخوام بترسونم من اونجا مردمو زنده شدم از فشاری ‌که بهم وارد شد درسته بی حس بودم ولی از جای معدم که بی حس نبودم 🤦‍♀️🤦‍♀️سه بار قشنگ شکممو فشار دادن و تمیز خالی کردن ...بار سوم کم آوردم فقط داد زدم آیی معدمممم که اونجا سریع دکتر بیهوشی منو بی هوش کرد ...وقتی به خودم اومدم دیدم تو اتاق ریکاوری ام ....
ادامه پارت بعد :
مامان آراد💙 مامان آراد💙 روزهای ابتدایی تولد
تجربه سزارین قسمت دوم
از اونجایی که دکترم فرودگاه بلیت داشت کادر اتاق عمل با سرررعت کارهامو میکردن
من بار دوم بود میرفتم اتاق عمل سری قبل برای ببینیم بود.ولی این بار خیلیییی متفاوت بود و خیلی استرس داشتم
خم شدم رو به جلو و سوزن بی حسی رو بهم زدن اصلا هم درد نداشت
سریع پام سنگین شد
سوند وصل کردن و آماده م کردن
و دکتر اومد و شروع کرد به محض پاره شدن شکمم فشار شدیدی روی قفسه سینه و قلبم حس کردم گفتم نفسم بالا نمیاد اکسیژن گذاشتن برام
خیلی طول نکشید که صدای گریه ی پسرمو شنیدم و اشکم سرازیر شد .و همه هی میگفتن تپللللل😂
پسرمو تمیز کردن و آوردنش کنار صورتم قرمز قرمز بود رنگش و پوستش داغ بود و حس کردم خیلی کوچولوعه🥹
گفتم پسرم چند کیلو بود . خانم دکتر گفت پسرت تپلیه.
دکتر مشغول دوختن شده بود و من یه حال بدی بودم دوست داشتم زودتر تموم بشه ...حالت تهوع گرفته بودم که بهشون گفتم و آمپول ضد تهوع زدن توی سرمم
وقتی تموم شد بهم آرامبخش و مسکن زدن که دردم کم بشه
و من تقریبا بیهوش شدم و نفهمیدم کی منو بردن ریکاوری ...
مامان nini مامان nini ۳ ماهگی
تجربه زایمان سزارین
سلام بالاخره بعد مدتها فرصت کردم بیام خدمتتون😁
من۵ اذر زایمان صب رفتم بستری شدم همون اول تا رسیدم اومدن سوند گذاشتن من بار اولم بود واقعا سوند برام تجربه تلخی بود دردش از زایمان واقعااا برای من بدتر بود خلاصه سوندو گذاشتن و من سوزشم شروع شد فقط حس میکردم جیش دارم میگفتن نه بابا طبیعیه بعد گفتم برو سرویس خودتو بشور شاید بخاطر بتادین که زدیم میسوزه با سروم تو دستم نزدیک ۴ بار رفتم سرویس و برگشتم دیدم واقعا تحنلش سخته گفتن دکترت دیرمیاد میخوای درش بیاریم اومدنی میزاریم که اوکی دادم درش که اوردن باز دردم اومد ولی بعدش که سرویس رفتم واقعا راحت شدم اومدم یه نیم ساعت چرت زدم که گفتن دکترت اومده اماده شو بریم که دوباره اومدن سوندو گذاشتن درد سوند گذاشتن یطرف تحمل خود سوند یطرف برای من واقعا دردش زیاد بود بزور راه رفتم تا برسم سالن انتظار بعد سوار ویلچرم کردن بردن اتاق عمل ولی خدایی کادر اتاق عمل خیلی خوش اخلاق بودن یه پسر جوونی که بالاسرم بود و مدام کنترل میکرد اومد گف موقع امپول زدن درد داشتی میتونی دست منو فشار بدی درکل درد امپول واقعا چیزی نبود عین امپول معمولیه دردش و گفتن تا امپولو زدیم سریع دراز بکش کمکم کردن دراز کشیدم ولی یه گرمی اومد به جونم حس خفگی داشتم به دکترم گفتم من بی حس نشدم چون شکممو بتادین میزد حس میکردم چیزی رو شکمم حرکت میکنه گف اگه بی حس نشدی پاتو تکون بده دیدم نمیتونم راستش من از بی حس شدن و اینکه حس کنم پامو نمیتونم تکون بدم وحشت داشتم ولی واقعا اونجور نبود و تو اتاق عمل تمام حواستون میره به اینکه الان بچه دنیا بیاد چه شکلیه😂
مامان مهراد مامان مهراد ۳ ماهگی