🌿تجربه زایمان سزارین
پارت اول
الان یکم وقت دارم از تجربه زایمانم براتون میگم😅
بهداشت بهم گفت ۴۰هفته که شدی بیا نامه بهت بدم بری بیمارستان
من با نامه ۴۰هفته رفتم بیمارستان دل تو دلم نبود که اون روز قراره زایمان کنم😅. البته فک میکردم زایمان خیلی راحته ولی برعکس برای منی که هم طبیعی هم سزارین رو تجربه کردم سخت بود😥
بیمارستان که رفتم معاینه کردن گفتن حتی نیم سانتم باز نیستی بستری نمیشی برو خونه یک هفته فرصت داری 😐 این یک هفته رو هم ورزش کن رابطه داشته باش ماساژ و ....خلاصه از این حرفا رفتم خونه خیلی ناراحت بودم که زایمان نکردم چون فک میکردم که اون یک هفته مثل یک سال برام میگذره 🫤همینه که خونه رسیدم رفتم حیاط شروع کردم به پیاده رویی سفت و سخت 😂سه ساعت تمام تو حیاط پیاده رویی کردم
هیچی دیگه دو روز گذشت صبح روز چهارشنبه بود که از خواب پاشدم احساس کردم که حرکت بچه‌م کم شده تا ظهر صبر کردم بهتر نشد واسه همین رفتم بیمارستان و نوار قلب و معاینه انجام شد ماماها گفتن هنوز باز نیستی و مشکلی نداری هنوز همون یک هفته رو وقت داری ولی گفت حالا صبر کن دکتر هم بیاد ببینم اون چی میگه
همین که دکتر اومد ماما بهش گفت که ۴۰ هفته و ۲دوز هستم اصلا به من هم یه نگاه نکرد و گفت باید بستری بشه منی که حتی نیم سانت هم باز نبودم🥲
خلاصه لباس پوشیدم و رفتم اتاق همین که رفتم یه لیوان آب بهم دادن که گفتن قرص رو داخلش حل کردم تا ته نشین نشده زودی بخور
خلاصه ۳تا از این قرص ها به فاصله ۲ساعت بهم دادن
و باز منی که اصلا رحمم باز نشد و....🫠

۲ پاسخ

ادامه‌ رو بزارم؟؟

اره گلم

سوال های مرتبط

مامان 🤍🫧نها مامان 🤍🫧نها ۳ ماهگی
🌿تجربه زایمان سزارین
پارت دوم
ساعت تقریبا ۱۲شب بود که دیگه گفتن میریم سراغ آمپول فشار 😖
یه ساعت که تقریبا گذشت اصلا دردی نیومد سراغم حالا منم داشتم می‌خندیدم میگفتم آمپول فشار که میگن اینه
با خودم گفتم این که اصلا درد نداره😅 واقعیتش من فکر میکردم زودی آدم با آمپول فشار درد شدید میگیره ولی خبر نداشتم که قراره کم‌کم دردام شروع بشه😑همین که یه ساعت دیگه گذشت درد ها شروع شدن
حالا درد ها از اون اول کم ولی قابل تحمل بود 🥺
یه چیزی اینکه من چون کلاس آمادگی زایمان رفتم نامه بهم دادن که تا وقتی که فول شدم یعنی به ده سانت رسیدم میتونم همراه داشته باشم واسه همین ساعت۱۲شب دیگه مامانم اومد پیشم 😌
رفتم یکم پیاده رویی کردم دیگه دردها داشتن زیاد میشدن حالا این به کنار که هر نیم ساعت یکبار ماما معاینه میکرد که خودش مث یه عذاب بود 😭
ساعت نزدیک ۵صبح بود که دو سه تا ماما اومدن بالا سرم از این چراغ ها هس که تو اتاق عمل روشن میکنن و نور زیادی هم داری حالا اسمش رو نمی‌دونم از اون رو آوردن بالا سرم روشن کردم یکی از ماما ها رفت دستگاه آورد یعنی جوری اومدن بالا سرم فک کردم میخوان عمل جراحی چیزی انجام بدن 😣
کیسه آبم رو مثل وحشی ها پاره کردن همین که تکون هم می‌خوردم ماما سرم داد میزد می‌گفت مگه نمی‌گم تکون نخور اصلا جوری داد میزد که تموم بدنم می‌لرزید
تموم بدنم شروع کردن به لرزیدن اصلا نمی‌تونستم خودم کنترل کنم مادرم رو فرستادن بیرون کارشون که تموم شد با صدای بلند مادرم رو صدا زدم 😞
مادرم که اومد تو اتاق هم بدنم می‌لرزید هم داشتم مثل ابر گریه میکردم خیلی سخت بود تموم تخت خیس شده بود
بعد پاره شدن کیسه آب دردهایم بیشتر شد معاینه که کردن گفتن یه دوسانتی باز شدی 😶
مامان اهورا مامان اهورا ۴ ماهگی
#تجربه_سزارین_یک
چون تو این مدت کلی تجربه زایمان خوندم داخل گهواره و بهم کمک کرد میخوام تجربه سزارینم رو بگم شاید برا کسی مفید باشه
#پارت یک سزارین
من ماه های آخر بارداری کلی گشتم تایه دکتر پیدا کردم که سزارین اختیاری انجام بده برام و یه بیمارستان خوب و قیمت معقول چون دکتر خودم راضی به سز نمیشد 
خلاصه که دکترم  رو پیدا کردم و چند هفته آخر رو رفتم پیشش
قرار بر این شد ۳۸ هفته و ۵ روز سزارین بشم و یه تاریح رو با همسرم انتخاب کنم ما ۱۹ آذر رو انتخاب کرده بودیم  و اون موقع ۳۵ هفته و ۵ روز بودم
یه مراقب رفتم بهداشت تو این بین که گفتن شکمت زیاد اومده پایین و تقریبا تا هفته های آینده زایمان میکنی و چون زایمان من طبیعی بود کلی ترسیدم که نکنه قبل سز اختیاری درد طبیعی بیاد سراغم و به همین خاطر هفته بعدش یه نوبت دیگه پیش دکتر گرفتم و رفتم بهش گفتم
گفت اگه شکمت اومده پایین نشونه نزدیگ شدن به زایمانه پس ۳۸ هفته و ۵ روز خیلی دیره خواست معاینه لگنی انجام بده که من نزاشتم چون حس میکردم با معاینه دهانه رحمم بزودی باز میشع خلاصه که تاریخ سز رو گذاشتیم ۳۸ هفته و یک روز۱۵ آذر
ادامه تو تاپیک بعدی
مامان پناه🩷 مامان پناه🩷 روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان طبیعی پارت یک
من تو بارداری هفته ۱۸ سرکلاژ شدم و استراحت نسبی بودم و هفتگی امپول میزدم و از هفته ۳۲ دیگه امپول رو دکترم قطع کرد و سرکلاژم رو هفته ۳۷ باز کردم بعد از اون معاینه شدم و گفتن لگن خوبی برای زایمان طبیعی داری منم فقط پیاده روی کردم یک روز در میون و خاکشیر و رابطه داشتم و ۳۹ هفته و ۶ روز رفتم سونو دادم فهمیدم اب دور جنین ۶ شده که کم بود و به ماما همراهم گفتم و اونم گفت برو بیمارستان بستریت میکنن منم رفتم بیمارستان ۱۷ شهریور اونجا معاینم کرد ۳ سانت بودم بدون درد ولی اونجا پذیرش نکردن و گفتن باید بری بیمارستان امام رضا یا بیمارستان قائم منم خیلی ترسیدم ولی در نهایت رفتم بیمارستان امام رضا،از در ورودیش انقدر ترسیدم که نگم براتون خیلی وحشتناک بود رفتم اونجا همه دانشجو و داغون بودن محیط بسیار کثیف و افتضاحی بود دانشجوهاشون ریختن سرم چندبار معاینم کرد میگفتن چرا ۴ سانتی ولی درد نداری خلاصه تو همون یک ساعت خیلی اذیتم کردن
مامان مهتا💖 مامان مهتا💖 ۳ ماهگی
خب بالاخره منم وقت کردم بیام از تجربه زایمانم بگم براتون .کسایی که نظرشون سزارین اختیاریه حتما بخونن😬
پارت1⃣

من تو ۲۰ هفته سرکلاژ شدم بخاطر طول سرویکس پایین و فانلینگ
بیشترش استراحت بودم و با استرس گذروندم و هر شب شیاف پروژسترون و اینجور چیزا...
خلاصه گذشت تا رسیدم به ۳۷ هفته جذاب و باز کردن سرکلاژ 🪡(تجربه باز کردن اونم تاپیک گذاشتم).
تو ۳۷ هفته معاینه شدم و یه سانت باز بودم .دوباره ۳۹ هفته معاینه شدم و ۲ سانت بودم .ناگفته نماند کلی ورزش هم کردم و شیاف گل مغربی و این حرفا💊.
تا ۴۰ هفته که زایمان نکردم و دکتر نامه بستری بهم داد واسه ۱۳ دی که میشدم ۴۰ هفته و یک روز به تاریخ سونوی ان تی..
صبح پنج شنبه ۱۳ دی ساعت ۷ رفتیم بیمارستان کارای بستری مو انجام بدم🏨 .همون اول معاینه ام کردن که همون ۲ سانت بودم ساعت ۹ و رب یه قرص زیر زبونی فشار بهم دادن تا ساعت ۱۲ و رب که قرص دوم رو بهم دادن هی ان اس تی میگرفتن و کم کم دردام داشت شروع میشد .منم تا میتونستم راه میرفتم و کمرمو قر میدادم و ورزش های نرم انجام میدادم. تا ساعت ۴ که انقباضام مرتب شده بود و شدید و رسیده بودم تقریبا به ۴ سانت .ماما اومد معاینه ام کرد در خواست تزریق اپیدورال کردم که گفتن به یه ۴ سانت فول که برسی هم اپیدورال میزنیم برات هم تماس میگیریم ماماهمراهت بیاد.
مامان محمد کیان👶 مامان محمد کیان👶 ۳ ماهگی
بارداری
زایمان طبیعی
شنبه صبح بود رفتم بهداشت به حساب خودم ۴۰هفته و۲روزبودم فشارم رو ۱۲بود چک کرد چون ازتاریخ آنتی گذشته بود که ۱۳دی بود گفت نامه میدم برو بستری شو منم که دل تو دلم نبود پسرمو زودتر ببینم رفتم خونه به شوهرم گفتم رابطه داشته باشیم که رفتم معاینه کمتر دردم بگیره خلاصه بعد رابطه طول دادم که ظهر شد ناهار خوردیم ریلکس با اتوبوس رفتیم سمت بیمارستان تا رسیدیم ساعت شد ۳عصر هوا هم سرد دیگه رفتیم تو و قبض معاینه گرفتیم و رفتیم زایشگاه که نامه رو نشون دادم معاینه کردن گفتن بسته ای گفتم برم خونه پیاده روی کنم بیام گفت نه منم که خیس عرق چون استرس زیادی برای معاینه و زایمان داشتم فشارم زد بالا رفت رو ۱۵اینام دیگه ولم نکردن و گفت برو پایین کارای بستری تو انجام بده و برگرد زایشگاه من و شوهرم رفتیم کارای بستریمو کردیم و با خیال راحت با اتوبوس رفتیم خونه که لوازمای خودم و ساک پسر خوشکلمون رو برداریم که دیگه قراربود بستری شم و زایمان کنم
مامان مانلی مامان مانلی ۲ ماهگی
خانوما سلام من می‌خوام بلاخره تجربه زایمانمو بنویسم براتون 😃
امشب دخترم خوابیده گفتم بنویسم براتون
پارت اول
من ۳۲ هفته رفتم سونو و سونو گفت بچه بریچه منم خودمو آماده کرده بودم برا سزارین ولی ۳۶ هفته که رفتم باز سونو گفت سفالیک شده و بچه چرخیده ولی سرش هنوز داخل لگن نیست تو این مدت من هی پیاده روی میکردم و کم و بیش ورزش میکردم تا اینکه ۳۸ هفته رفتم پیش دکتر و معاینم کرد گفت دهانه رحمت به زور ۱ سانت بازه و دهانه رحمت هنوز بلنده و کوتاه نشده و گفت روزی ۱و نیم ساعت تا ۲ساعت پیاده روی کنم منم برگشتم و بطور جدی شروع کردم به پیاده روی و ورزش؛ شیاف گل مغربی شبی ۲تا ؛ دمنوش تخم شویدم می‌خوردم ولی دریغ از یه درد کوچولو 🙃🥲
تا اینکه ۳بهمن که ۴۰هفتم تموم میشد رفتم بیمارستان فرقانی از صبحشم بچم هیچ حرکتی نداشت و حسابی ترسیده بودم رفتم اونجا و معاینم کردن و نوار قلب گرفتن از بچه که گفتن خوبه و برو خونه تا شنبه یکشنبه که میشدم ۴۰ هفته و ۴ روز برم برا بستری
برگشتم خونه و فرداش رفتم بهداشت. اونجا وقتی دیدن ۴۰ هفتم تکمیل شده گفتن اصلا ریسک نکنم و برم بستری بشم و نامه ارجاع فوری دادن بهم
مامان صدرا مامان صدرا ۲ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی
خب مامانا سلام من اومدم از زایمانم براتون تعریف کنم
من کلا از هفته یازدهم چون انتخابم زایمان طبیعی بود رفتم زیر نظر ماما و پزشک متخصص نرفتم البته قبلش رفتم ولی پسندم نبودن
هفته ۲۰ فهمیدم که طول سرویکسم کوتاهه و استراحت نسبی شدم و تا هفته ۳۵ بهم اجازه ورزش ندادن
از ۳۵ هفته پیاده روی شروع کردم ،هفته ۳۶ معاینه لگن شدم گفت دهانه رحم خلفی داری خروجی لگن هم تنگه برو ورزش کن
هفته ۳۷ مجدد معاینه شدم و دهانه رحمم یک سانت باز بود و سر بچه هم اومده بود تو لگن ،گفتن که باید بری سونو ببینیم از این لگن بچه در میاد یا ن که سونو گفت ۳۴۰۰ وزن بچس مامای من گفت نگران نباش در میاد ،من رفتم پیاده روی و ورزش و استخر و آبزن و ماساژ پرینه و اینا هفته ۳۸ روز شنبه مجدد معاینه شدم پیشرفت نکرده بودم گفت اگه تا جمعه دردات شروع نشه شنبه ختم بارداری میدم پنجشنبه لکه بینی داشتم معاینه همون یکسانت بود گفت جمعه صبح برو بیمارستان بستری شو ساعت ۳ ظهر پنجشنبه روغن کرچک خوردم و رو توپ ورزش کردم ۶ صبح بیمارستان معاینه شدم بدون درد ۳ سانت بودم زنگ زدن به ماما و پزشک مقیم بیمارستان و بستریم کردن آمپول فشار زدن برام بازم درد نداشتم ساعت ۹ ماما اومد تو اتاقم گفت درد داری ؟
گفتم انقدر دردش کمه که اصلا ارزش نداره بهش بگیم درد
کلی پزیشن ورزش بهم داد تا ساعت ۱۱:۳۰ دردای خیلی کم فاصله ی خیلی زیاد و عدم پیشرفت دهانه رحم ….
مامان گل پسر(مهدیار) مامان گل پسر(مهدیار) ۲ ماهگی
#تجربه زایمان طلبیعی
هرکس فکر میکنه استرس میگیره نخونه لطفا🙏🙏
اینم بگم که همه مثل هم نیستن،مقایسه نکنید،صرفا جهت درخواست دوستان و آگاهی دادن تجربه میزارم

۳۷ هفته کامل بودم باز کردم سرکلاژ رو و وقتی باز کردم دکتر گفت ۳ سانت بازی،از وقتی باز کردم فعالیت میکردم تو خونه و بیرون پیاده روی میکردم.دهانه رحمم نرم بود و اوکی اونقدر که ۳۹ هفته و دو روز ۵ سانت باز شده بودم همون روز ورزش کردم یک ساعت لگنی با ماما بعد معاینه کرد گفت ۶ سانت باز هستی و برو بیمارستان انقباض هم داشتم ولی منظم و خیلی شدید نبود؛خلاصه ساعت ۸ شب بستری شدم و تا ۹ ورزش کردم زیر دوش اب گرم و نواز قلب گرفتن چندبار کم کم داشتم انقباض های زایمانی خوب میگرفتم که کیسه آبم پاره شد و درد ها بیشتر و فاصله ها کمتر،فول شده بودم کمی بعدش و تا یکی دو ساعت زور میزدم بچه بیاد جلو،ماما همراه هم داشتم راضی بودم،در کل خوب بود ولی اخرش بچه با شونه بد اومد شانس من و پارگی داشتم روز بعد رفتم اتاق عمل ترمیم،هنوزم بیمارستان هستم دعا کنید زودتر خوب بشه بخیه ها و مرخص بشم.
مامان 🤍🫧نها مامان 🤍🫧نها ۳ ماهگی
🌿 تجربه زایمان سزارین
پارت چهارم
دکتر دوباره اومد گفتم تورو خدا خانم دکتر هرچی بخوای بهت میدم فقط منو ببر سزارین 🥺
دکتر خندید و گفت خانم اینطور که نیست هرچی دلش خواست ببرمش سزارین باید یه دلیل داشته باشه 😶
منم میگفتم خب ضربان قلبش اومده پایین حالا هی میخواست بگه نه اون که نرماله طبیعیه
یه چیزی که یادم رفت این بود من گلاب به روتون هم روز زایمان هم روز قبلش هر چیزی رو که می‌خوردم استفراغ میکردم حالت نمی‌دونم چرا ؟!
ساعت۲دقیق یادم نیست چون درد داشتم که یه ماما اومد تو اتاق و گفت یه خبر خوب بهت بدم قراره بری واسه سزارین 😍
اون لحظه احساس کردم اون ماما یه فرشته بود که این خبر رو بهم گفت اصلا یه جوری خوشحال شدم فک کنم تو زندگیم هیچ وقت اینجوری خوشحال نشدم😅
از خوشحالی همون لحظه به ماما گفت خدارو شکر به خدا سال دیگه هم میام پیشتون ماما با تعجب بهم نگاه کرد و خندید و گفت دختر تو خیلی رو داری نگاه‌ کن الان داری جون میدی منم گفتم بخدا چون قراره از این به بعد سزارین بشم سال دیگه هم میام 😂
از اون روز تا حالا مامانم بهم میگه واسه سال دیگه هم باید واسه‌م نوه بیاری قول دادی 😑😂هی دارم بهش میگم اون موقع شک بهم وارد شد واسه همین گفتم میگه من کاری به اینا ندارم 😂😂
خلاصه رفتم واسه سزارین اورژانسی 💃💃
مامان رونیسا🩷 مامان رونیسا🩷 روزهای ابتدایی تولد
سلام مامانا من هم اومدم از تجربه ی زایمانم بگم من بعد عید رفتم مطب که دکتر برام سونوگرافی نوشت برای وزن تو سونو زده بود که آب دور جنین کم شد رفتم پیش دکتر گفت هر روز باید بری nstبدی تا بتونیم بورو تا سی و هشت هفته نگه داریم چون سی هفت هفته بودم بهم گفت اگر nstخوب نباشه باید فورا زایمان کنی من چون میخواستم طبیعی زایمان کنم معاینه هم کرد و گفت دو و نیم سانت بازی من اون روز رفتم nstدادم که خوب بود برای فرداش هم دوباره صبح رفتم دو بار گرفت که خوب نبود گفت برو آبمیوه بخور و راه برو دوباره بگیریم دوباره گرفتن که باز هم خوب نبود و به دکترم زنگ زدن که دکتر گفت اورژانسی ببرید اتاق عمل من سریع خودمو میرسونم از اون لحظه ی تماس تا اتاق عمل کلا ده دقیقه نکشید و بیهوشم کردن و رونیسا خانوم دنیا اومد من خیلی استرس داشتم و وقتی اتاق عمل و دیدم بیشتر شد واقعا خوشحالم که بیخوشم کردن و چیزی نفهمیدم چون واقعا اگر متوجه اتفاقات دورم میشدم استرسم خیلی بیشتر میشد واقعا از سزارین هم رازی بودم و خدا رو شکر میکنم که هم خودم سالمم هم بچه و هم اینکه زایمانم سزارین شد چون درد معاینه کردن طبیعی از درد بخیه بیشتر بود و کلا درد زیادی نکشیدم برای زایمان فقط برای ماساژ رحمی درد داشتم حالا نمی‌دونم به خاطر رسیدگی عالی بیمارستان و ورسنلش بود یا کلا این بود ولی عمم بیمارستان دیگه ای زایمان کرد خیلی درد داشت پس حتما تو انتخاب بیمارستان دقت کنید
مامان هامین💙🧿 مامان هامین💙🧿 ۳ ماهگی
تا رفتن بیمارستان ساعت ۹ و نیم شد و اونجا رفتم زایشگاه گفتن باید معاینه بشی و اینکه چرا زودتر نیومدی من فک میکردم با دردی که دارم حداقل سه سانت باز باشم اما وقتی معاینه کرد گفت بزور یک سانتی و منی که درد داشتم همش میگفتم هنوز یه سانتم اینجور بیشتر بشم از درد میمیرم و راستش ترسیدم بعداز معاینه نوار قلب گرفتن و گفتن خوبه نوار قلب... ماما و متخصص گفتن برو پیاده روی کن راه برو دوش بگیر خلاصه منم اومدم خونه و کلی راه رفتم شنیده بودم نارنگی برای باز شدن دهانه رحم خوبه و چندتا نارنگی هم خوردم اما نارنگی دردام رو خیلی بیشتر میکرد و دیگه نخوردم سه بار رفتم دوش گرفتم زیر آب گرم چندتا اسکات زدم قر کمر رفتم داخل خونه هی راه میرفتم مامانم و شوهرم چون خسته بودن خوابیدن و من خواب نمی‌رفتم و هی راه میرفتم و وسط این راه رفتنا انقباضام می‌گرفت و ول میکرد و وقتی انقباضام می‌گرفت با تکنیک تنفس (تکنیک گل و شمع) ردشون میکردم تا ساعت ۴ونیم به همین منوال هی راه رفتم داخل خونه هی رفتم حموم زیر آب گرم قر کمر میرفتم بعدش دوباره لباس پوشیدم و رفتم بیمارستان بارون شدیدی هم میزد و من توی فاصله خونمون تا بیمارستان داخل ماشین با هر حرکتی دردم بیشتر میشد ولی خب با تنفس کنترل میکردم
خلاصه رفتم زایشگاه و دوباره معاینه شدم دیدم ماما با تعجب گفت یعنی به این زودی باز شدی و رفت و چیزی نگفت مامانم اومد داخل و گفت چی گفت گفتم چیزی نگفت مامان و دوباره برگشت اون ماما با یه ماما دیگه اون ماما هم منو معاینه کرد و گفت توی ۴و۵ سانته و خوبه بستریش کن....
مامان 🐣𝐛𝓐𝐑∂ί𝓪🐣 مامان 🐣𝐛𝓐𝐑∂ί𝓪🐣 روزهای ابتدایی تولد