بارداری
زایمان طبیعی
شنبه صبح بود رفتم بهداشت به حساب خودم ۴۰هفته و۲روزبودم فشارم رو ۱۲بود چک کرد چون ازتاریخ آنتی گذشته بود که ۱۳دی بود گفت نامه میدم برو بستری شو منم که دل تو دلم نبود پسرمو زودتر ببینم رفتم خونه به شوهرم گفتم رابطه داشته باشیم که رفتم معاینه کمتر دردم بگیره خلاصه بعد رابطه طول دادم که ظهر شد ناهار خوردیم ریلکس با اتوبوس رفتیم سمت بیمارستان تا رسیدیم ساعت شد ۳عصر هوا هم سرد دیگه رفتیم تو و قبض معاینه گرفتیم و رفتیم زایشگاه که نامه رو نشون دادم معاینه کردن گفتن بسته ای گفتم برم خونه پیاده روی کنم بیام گفت نه منم که خیس عرق چون استرس زیادی برای معاینه و زایمان داشتم فشارم زد بالا رفت رو ۱۵اینام دیگه ولم نکردن و گفت برو پایین کارای بستری تو انجام بده و برگرد زایشگاه من و شوهرم رفتیم کارای بستریمو کردیم و با خیال راحت با اتوبوس رفتیم خونه که لوازمای خودم و ساک پسر خوشکلمون رو برداریم که دیگه قراربود بستری شم و زایمان کنم

۵ پاسخ

معاینه مگه درد داره؟

بسلامتی خدا حفظش کنه واست🌙❤️

مبارک باشه❤❤❤

مبارک باشه عزیزم

قدمش مبارک

سوال های مرتبط

مامان amir hosein🐣💙 مامان amir hosein🐣💙 ۳ ماهگی
پارت دوم زایمان طبیعی👇💙
۳۷هفته و ۳روز که بودم رفتم دکترم دوباره معاینه کرد همون ۳سانت بودم و تغییری نکرده بودم..چون دردم نداشتم دکترم گف بیمارستان نرو چون فاییده نداره بستریت نمیکنن...
دیگه منم اومدم خونه دو سه روز دیگم ورزش کردم..
۳۷هفته و ۶روز بودم که حس کردم یکم زیردلم دردمیکنه و کمردرددارم ولی کم بود گفتم طبیعیه و جدی نگرفتم..بعدشم سرگیجه و سرسنگینی زیادی داشتم..
اینجاهم پرسیدم گفتن شایدفشارت افتاده ولی فشارمم اوکی بود..دیگه اونم برویه خودم نیاواردم..
تااینکه ۳۸هفته و ۲روز شدم دیدم داره سرگیجم و سرسنگینیم بدتر میشه..
صبحش رفتم بهداشت فشارم اوکی بود ولی گفتن سرگیجه ازعلایم زایمانه و چون هفتمم اوکی بود نامه ارجاع نوشت برابستری گف برو بیمارستان نشون بده بستریت کنن...
منم اومدم خونه قشنگ دوش گرفتم تروتمیز شدم..
فرداش صبح که ۳۸هفته و ۳روز بودم ساعت ۱۰باشوهرم همه مدارکا و وسایل بچه رو برداشتیم و رفتیم بیمارستان..همش فکرمیکردم که حتما مثل دفعه قبل بهونه میارن و بستری نمیکنن
ولی وقتی رفتم پیش دکترزنان نامه رونشون دادم گف بخواب معاینت کنم..معاینه که کرد ۴سانت و نیم بودم..نامه اورژانسی نوشت برابستری گف برو بالا بلوک زایمان بستری شو..منم خوشحال اومدم بیرون و باشوهرم رفتیم طبقه دومه بیمارستان برابستری....
مامان 🐣𝐛𝓐𝐑∂ί𝓪🐣 مامان 🐣𝐛𝓐𝐑∂ί𝓪🐣 روزهای ابتدایی تولد
مامان amir hosein🐣💙 مامان amir hosein🐣💙 ۳ ماهگی
پارت سوم زایمان طبیعی👇💙
خلاصه رفتیم طبقه دوم بلوک زایمان و نامه ارجاع و نامه اورژانسی دکتر و نشونشون دادم و ماماهه گف شورت و شلوارتو دربیار بروبخواب باید خودمم معاینت کنم.منم گفتم پایین دکتر الان معاینه کرد گف ۴سانت و خورده ایم...
گفتن نه باید خودمونم معاینه کنیم تابستریت کنم..
دیگه مجبورشدم دراز کشیدم ماماهه اومد معاینه کرد دید واقعا ۴سانت و خورده ایم گف شلوارتو بپوش بیا پروندتو بده وارد دفترکنم بعدش بده شوهرت ببره پایین تشکیل پرونده بده برابستری...
منم هم خوشحال بودم هم یکم استرس داشتم برازایمان..
پروندمو دادم و یه ده دقیقه ای طول کشید تا وارد دفتر و سیستم کرد و داد بهم بردم پشت در زایشگاه دادم شوهرم گفتم ببر پایین تشکیل پرونده بده بستری شم.
تا رفت پایین و تشکیل داد و اومد بالا نیم ساعتی طول کشید..
شد ساعت ۱ونیم ظهر که دیگه کارای تشکیل پرونده تموم شد و منو بردن یه اتاق دیگه توهمون بلوک زایمان که اتاق زایمان بود
لباس دادن و عوض کردم و اومدن آنژیوکت زدن و نوارقلب و وصل کردن و یه سُرُم هم زدن که فشارم یهو نیوفته..
بعد ک اینکارارو کرد.ماماهه رفت و گف یک ساعت دیگه میام معاینت کنم
مامان محمد کیان👶 مامان محمد کیان👶 ۳ ماهگی
پارت ۲
رفتیم خونه که از زایشگاه زنگ زدن خانم کجایی ۱ساعت پرونده تشکیل دادی چرا نیومدی زایشگاه گفتم رفتم لوازمامو بیارم گفت شوهرت می‌رفت دیگه تو میومدی بالا گفت سریع بیا منم ترسیده بودم باز استرس وارد شد بهم و سریع لوازمارو گرفتیم. اسنپ زدیم و رفتیم سمت بیمارستان من همش تو راه گریه میکردم و شوهرم دلداریم میداد گفتم از چیزی که میترسیدم سرم اومد میگفتم کاش طبیعی بدون آمپول فشار زایمان کنم میگفتم از سزارین و درد مصنوعی میترسم خلاصه تو زایشگاه لباس تنم کردم رفتم تو کارامو کردن نمونه گرفتن و تو اتاق رو تخت گفتن دراز بکش که اول قرص زیرزبونی بدم تا فشارت. تنظیم بشه بعدش آمپول فشار میزنم قرص و داد بعدش معاینه کرد گفت بسته ای و سر بچه بالاست منم گفتم پس اینهمه پیاده روی چیشد آخه ؟رفت و سرم آورد زد بهم ۵نفر دیگه رو تخت ها نوبت زایمانشون بود ازبس جیغ میزدن اعصابم خورد میشد و استرسم ۱۰برابر میشد اینم بگم من ساعت ۶رفتم زایشگاه بستری شدم که تا ساعت ۹شب فقط انواع و اقسام آمپول و سرم بهم میزد دهانه ی رحمم باز بشه و بتونم زایمان کنم که ساعت. ۱۰شد چند دفعه معاینه کرد و گفت تازه یک سانتی گفتم یک که خیلی کمه گفت آره بخواب یه سرم دیگه بزنم تا ۲سانت بشی منی که ترس همه ی وجودم و گرفته بود گفتم باشه خلاصه یه قرص زیرزبونی دیگه برام گذاشت و تو سرم آمپول زد که دردام زیاد شه و همین طور م شد حس فشار به مقعد وواژن داشتم. منو فرستادن سرویس بعدش گفت حتما یک سانتی از تخت بگیر اسکات برو و قر کمر منم رفتم درحین قر دادن خونریزی کردم که گفت عب نداره دراز بکش معاینه کنم منم دراز کشیدم معاینه شدم گفت ۲سانتی گفتم کی باز میشم گفت باید همکاری کنی
مامان کشمش مامان کشمش ۱ ماهگی
پارت 2,
رفتم زایشگاه معاینه شدم گفت پنج سانتی ولی سر بچه خوب فیکس نشده میخوای بستری کنیم تو زایشگاه راه برو یام که برو تو محوطه پیاده روی کن
منم رفتم تو محوطه پیاده روی کردم دردام جوری بود که موقع انقباض نمی‌تونستم راه برم دو ساعتی پیاده روی کردم باز رفتم برا معاینه که گفت سر بچه جا گرفته ولی هنوز پنج سانتی باز پیاده روی کن دیگه باز رفتم تو محوطه پیاده روی تا موقعی که دردام جوری شده که موقع انقباض دیگه نمی‌تونستم راه برم باید می‌نشستم تا ول کنه باز رفتم داخل که دیگه معاینه نکرد گفت شیف عوض میشه ماما جدید که بیاد معاینه می‌کنه منم لباس عوض کردم رفتم داخل یه خانمی زودتر آمده بود و خیلی داد میزد و ناله میکرد من از بیرون قشنگ صداشو می‌شنیدم موقعی که من رفتم دیگه سر بچش داشت میومد من از کناره پرده دیدم خیلی صحنه وحشتناکی بود برام دیگه موقعی که بردنش سمت اتاق زایمان سر بچش تا نصفه بیرون اومده بود داشت راه می‌رفت قشنگ مشخص بود اینو که دیدم دیگه از شدت ترس و استرس دردام همه گم شد 😖 شیفت عوض شد ماما جدید اومد معرفی کرد منم درخواست بی حسی اپیدروال کردم که گفت دکتر باید تایید کنه
مامان دیاکو❤️ مامان دیاکو❤️ ۲ ماهگی
تجربه زایمان پارت۳
رسیدم سیو هشت هفته و چند روز و رفتم‌پیش دکترم و بهم یه نامه داد گفت شنبه برو بیمارستان ببینم قبول میکنن بستری شی و دباره معاینه م کرد و گفت دهانه رحمت بسته س خلاصه من برگشتم خونه و خیلی استرس داشتم ولی مطمعن‌نبودم که بیمارستان قبولم میکنن یا نه گذشت و شد شنبه و من و شوهرم ساعت شیش و نیم اینای غروب رفتیم بیمارستان و گفتن برو‌ شام و نوشابه بخور بیا ان اس تی بگیریم منم گفتم ینی بستریم میکنین گفتن اره چرا نکنیم منم برگشتم پیش شوهرم و افتادم گریه گفتم‌قبولم میکنن
رفتیم شام خوردیم و برگشتم و ان اس تی گرفتن بعد نیم ساعت یه پرستار اومد و گفت باید معاینه ت کنم گفتم‌باشه فقط اروم‌من واژینسیموس داشتم نمیتونم گف اگه داشتی چرااومدی طبیعی گفتم‌خوب جایی قبول نکرد برای سزارین خلاصه اومد معاینه م کرد و من همش خودمو جمع میکردم نمیزاشتم اونم هی میگفت خودتو سفت نکنپبزار کارمو بکنم باید به‌دکترت بگم‌ولی من‌واقعا دست خودم نبود و نمیزاشتم پرستارم کلافه شد و رفت
مامان فندق کوچولو مامان فندق کوچولو ۲ ماهگی
پارت دوم زایمان طبیعی من....
بعد توصیه های لازم توسط خانم دکتر و نوشتن نامه برای زایشگاه ، به من گفتن که برم خونه یک دوش آب گرم بگیرم که دردهامو منظم تر کنه ، عصاره گوشت بخورم که قوت داشته باشه برام و سبک هم باشه
دیگه تا انجام دادن این مراحل و رفتن به بیمارستان و شد ساعتهای ۱۲ شب و بعد از معاینه داخل بیمارستان توسط ماما ، با توجه به نامه ی پزشک بستری شدم
از همسرم و پدرم و مادرم خداحافظی کردم با چشمانی اشک آلود رفتم داخل زایشگاه (حال روحیم زیاد خوب نبود و بیشتر نگران حال پسرم بودم که خدایی نکرده اتفاقی برایش نیوفته)
خلاصه سرم بهم زدن و به دکترم اطلاع دادن که من بستری شدم ایشون هم گفتن با دز پایین فشار و درد رو شروع کنند

حدود ساعت یک شب بستری شدم و تا ساعت ۶ دردهام قابل تحمل بود (چون پریود های خیلی دردناکی داشتم میتونم حتی بگم اصلا به حد درد پریودیم نرسیده بود)
❌در مورد معاینه هم بگم که خدایی زیاد معاینه نکردن منو از اون ۵ ساعت اولیه ای که بستری بود دوبار معاینه شدم که زیاد اذیت کننده نبود باید خودت همکاری میکردی با ماما تا اذیت نشی
دیگه ساعت ۶ صبح شیفت ماما های زایشگاه تغییر کرد و یک خانوم اومد بالا سرم وضعیتم رو چک کرد و رفت به دکترم زنگ زد و با مشورت دکتر، یک آمپول موضعی فشار به پام زد و گفت می‌خوام معاینه ات کنم ببینم چند سانت شدی که موقع معاینه برام همه چی عادی بود که یهو گفت عه کیسه آب داری که .... و با گفتن همین یک جمله کیسه ی آبمو پاره کرد و خدایی میگم دردش خیلی بد بود🥺
(اما خب حالا که فکر میکنم میگم خدا خیرش بده اگر اینکار نمیکرد من روند زایمانم کند تر میشد و ضربان قلب جنین هم افت میکرد و میرفتم واس سز )
ادامه دارد