🌿 تجربه زایمان سزارین
پارت چهارم
دکتر دوباره اومد گفتم تورو خدا خانم دکتر هرچی بخوای بهت میدم فقط منو ببر سزارین 🥺
دکتر خندید و گفت خانم اینطور که نیست هرچی دلش خواست ببرمش سزارین باید یه دلیل داشته باشه 😶
منم میگفتم خب ضربان قلبش اومده پایین حالا هی میخواست بگه نه اون که نرماله طبیعیه
یه چیزی که یادم رفت این بود من گلاب به روتون هم روز زایمان هم روز قبلش هر چیزی رو که می‌خوردم استفراغ میکردم حالت نمی‌دونم چرا ؟!
ساعت۲دقیق یادم نیست چون درد داشتم که یه ماما اومد تو اتاق و گفت یه خبر خوب بهت بدم قراره بری واسه سزارین 😍
اون لحظه احساس کردم اون ماما یه فرشته بود که این خبر رو بهم گفت اصلا یه جوری خوشحال شدم فک کنم تو زندگیم هیچ وقت اینجوری خوشحال نشدم😅
از خوشحالی همون لحظه به ماما گفت خدارو شکر به خدا سال دیگه هم میام پیشتون ماما با تعجب بهم نگاه کرد و خندید و گفت دختر تو خیلی رو داری نگاه‌ کن الان داری جون میدی منم گفتم بخدا چون قراره از این به بعد سزارین بشم سال دیگه هم میام 😂
از اون روز تا حالا مامانم بهم میگه واسه سال دیگه هم باید واسه‌م نوه بیاری قول دادی 😑😂هی دارم بهش میگم اون موقع شک بهم وارد شد واسه همین گفتم میگه من کاری به اینا ندارم 😂😂
خلاصه رفتم واسه سزارین اورژانسی 💃💃

۴ پاسخ

بقش چی شو

خب سزارین خوب بود اذیت نشدی دیگه؟

الهی چقد اذیت کردن لعنتیا شما ک طبیعی بودی اصن ورزش اینا نداشتی؟؟یا روز زایمان ورزشای لگنی نکردی؟

منم مث شما بودم سز اورژانسی برا افت ضربان قلب جنین بودم

سوال های مرتبط

مامان 🤍🫧نها مامان 🤍🫧نها ۳ ماهگی
🌿تجربه زایمان سزارین
پارت سوم
هروقت درد داشتم فقط دست مامانم رو با تموم وجود فشار میدادم احساس میکردم استخون دستش دیگه داره می‌شکنه آنقدر زور میزدم 🥺
ساعت۷ صبح شد و همچنان داشتم دردها رو که بیشتر میشدن تحمل میکردم که خداروشکر شیفت هم ماماها هم دکترم عوض شدن 😮‍💨
موقعی که ماما ها داشتن شیفت عوض میکردم و بالا سرم بودن شنیدم که به هم میگفتن این دختر رو دیروز بستری کردیم حتی یه سانتم باز نبوده و خانم دکتر بهمون گفته من کاری به این ندارم که باز هست یا نه تو شیفت من یعنی همون ساعت ۷روز پنجشنبه باید زایمان کنه😑
خود ماما ها به هم میگفتن اصلا این چیزی که خانم دکتر گفته امکان نداره 😶هیچی دیگه خدارو شکر یعنی هزار بار خدارو شکر که شیفت عوض شد
خلاصه دردهام نزدیک ساعت۸صبح به اندازه زیاد بود که هروقت درد داشتم طوری داد میزدم که انگاری می‌خوام زایمان کنم🥺
هر وقت درد داشتم داد ماما ها رو صدا میکردم میگفتم تورو خدا منو ببرید سزارین وگرنه خودمو از این تخت پرت میکنم پایین یه کاری دست خودم و خودتون میدم 😅🥲تا اینکه ماما اومد از بچه که نوار قلب گرفت گفت ضربان قلب بچه‌ت نرمال نیست 🥺
منم میگفتم خب منتظر چی هستی باید سزارین بشم جونش در خطره
می‌گفت من که نمیتونم بگم بری واسه سزارین باید دکتر بگه
هیچی دیگه دکترم که اومد نوار قلب رو که دید گفت نه طبیعی واسه پاره شدن کیسه آبه 🫤گفت یه نوار دیگه بگیر که مطمئن بشیم
نوار قلب بعدی رو که گرفتن همون جور بود ضربان قلبه نرمال نبود😥
مامان 🤍🫧نها مامان 🤍🫧نها ۳ ماهگی
🌿تجربه زایمان سزارین
پارت اول
الان یکم وقت دارم از تجربه زایمانم براتون میگم😅
بهداشت بهم گفت ۴۰هفته که شدی بیا نامه بهت بدم بری بیمارستان
من با نامه ۴۰هفته رفتم بیمارستان دل تو دلم نبود که اون روز قراره زایمان کنم😅. البته فک میکردم زایمان خیلی راحته ولی برعکس برای منی که هم طبیعی هم سزارین رو تجربه کردم سخت بود😥
بیمارستان که رفتم معاینه کردن گفتن حتی نیم سانتم باز نیستی بستری نمیشی برو خونه یک هفته فرصت داری 😐 این یک هفته رو هم ورزش کن رابطه داشته باش ماساژ و ....خلاصه از این حرفا رفتم خونه خیلی ناراحت بودم که زایمان نکردم چون فک میکردم که اون یک هفته مثل یک سال برام میگذره 🫤همینه که خونه رسیدم رفتم حیاط شروع کردم به پیاده رویی سفت و سخت 😂سه ساعت تمام تو حیاط پیاده رویی کردم
هیچی دیگه دو روز گذشت صبح روز چهارشنبه بود که از خواب پاشدم احساس کردم که حرکت بچه‌م کم شده تا ظهر صبر کردم بهتر نشد واسه همین رفتم بیمارستان و نوار قلب و معاینه انجام شد ماماها گفتن هنوز باز نیستی و مشکلی نداری هنوز همون یک هفته رو وقت داری ولی گفت حالا صبر کن دکتر هم بیاد ببینم اون چی میگه
همین که دکتر اومد ماما بهش گفت که ۴۰ هفته و ۲دوز هستم اصلا به من هم یه نگاه نکرد و گفت باید بستری بشه منی که حتی نیم سانت هم باز نبودم🥲
خلاصه لباس پوشیدم و رفتم اتاق همین که رفتم یه لیوان آب بهم دادن که گفتن قرص رو داخلش حل کردم تا ته نشین نشده زودی بخور
خلاصه ۳تا از این قرص ها به فاصله ۲ساعت بهم دادن
و باز منی که اصلا رحمم باز نشد و....🫠
مامان 🤍🫧نها مامان 🤍🫧نها ۳ ماهگی
🌿تجربه زایمان سزارین
پارت دوم
ساعت تقریبا ۱۲شب بود که دیگه گفتن میریم سراغ آمپول فشار 😖
یه ساعت که تقریبا گذشت اصلا دردی نیومد سراغم حالا منم داشتم می‌خندیدم میگفتم آمپول فشار که میگن اینه
با خودم گفتم این که اصلا درد نداره😅 واقعیتش من فکر میکردم زودی آدم با آمپول فشار درد شدید میگیره ولی خبر نداشتم که قراره کم‌کم دردام شروع بشه😑همین که یه ساعت دیگه گذشت درد ها شروع شدن
حالا درد ها از اون اول کم ولی قابل تحمل بود 🥺
یه چیزی اینکه من چون کلاس آمادگی زایمان رفتم نامه بهم دادن که تا وقتی که فول شدم یعنی به ده سانت رسیدم میتونم همراه داشته باشم واسه همین ساعت۱۲شب دیگه مامانم اومد پیشم 😌
رفتم یکم پیاده رویی کردم دیگه دردها داشتن زیاد میشدن حالا این به کنار که هر نیم ساعت یکبار ماما معاینه میکرد که خودش مث یه عذاب بود 😭
ساعت نزدیک ۵صبح بود که دو سه تا ماما اومدن بالا سرم از این چراغ ها هس که تو اتاق عمل روشن میکنن و نور زیادی هم داری حالا اسمش رو نمی‌دونم از اون رو آوردن بالا سرم روشن کردم یکی از ماما ها رفت دستگاه آورد یعنی جوری اومدن بالا سرم فک کردم میخوان عمل جراحی چیزی انجام بدن 😣
کیسه آبم رو مثل وحشی ها پاره کردن همین که تکون هم می‌خوردم ماما سرم داد میزد می‌گفت مگه نمی‌گم تکون نخور اصلا جوری داد میزد که تموم بدنم می‌لرزید
تموم بدنم شروع کردن به لرزیدن اصلا نمی‌تونستم خودم کنترل کنم مادرم رو فرستادن بیرون کارشون که تموم شد با صدای بلند مادرم رو صدا زدم 😞
مادرم که اومد تو اتاق هم بدنم می‌لرزید هم داشتم مثل ابر گریه میکردم خیلی سخت بود تموم تخت خیس شده بود
بعد پاره شدن کیسه آب دردهایم بیشتر شد معاینه که کردن گفتن یه دوسانتی باز شدی 😶
مامان ماهان مامان ماهان ۱ ماهگی
پارت دوم طبیعی - سزارین
دوشنبه صبح دکترم اومد معاینه تحریکی برام انجام داد چون فقط یک سانت باز شده بودم. تا حدود ساعت دوازده ظهر هرچی معاینم کردن فقط دو سانت دهانه رحمم باز شده بود در صورتی که دردهام پشت هم و شدید شده بود. هرچی هم بهشون گفتم برام ایپیدورال بزنین قبول نکردن چون به چهار سانت نرسید. با دکتر که تماس گرفتن گفت کیسه آبو پاره کنن، وقتی پاره کردن متوجه شدن بچه مدفوع کرده ولی همچنان اصرار داشتن به زایمان طبیعی. ماما که معاینم کرد گفت سر بچه هنوز بالاست ولی یه چیزی حس میکنم که نمیدونم چیه، به سر پرستارشون گفت اونم معاینم کرد گفت دست بچست که قبل از سرشه
دوباره ماما معاینم کرد، بعد دکتر شیفت رو صدا کردن اونم اومد معاینم کرد و گفت دستشو جا به جا کردم و زدم کنار.دوباره ماما معاینم کرد. با هر بار معاینه هم به هم دیگه میگفتن باید سزارین بشه ولی باز همچنان معاینه میکردن. من که دیگه از درد فقط جیغ میزدم و گریه میکردم. آخه فکر کن نیم ساعت در حال معاینه شدن باشی. انگار طبیعی زایمان کرده باشم. به دکترم خبر دادن گفت آمادش کنین برای سزارین.
مامان بلوبری مامان بلوبری ۱ ماهگی
زایمان طبیعی پارت دوم دکتر انصاری گفت اصلا نمیخام جون و خودت و بچه به خطر بیفته دیگع با گریه از مطب دکتر انصاری اسنپ گرفتم و رفتم
بیمارستان عسگریه
رفتم اونجا گفتم بچم تکون نخورده دیگه نوار قلب گرفتن و منم حرکت هاشو ثبت نکردم توی نوار قلب ماما زنگ‌زد به طالبی گفت نوار قلبش خوب نیست و بچه حرکتش کم شده دکتر طالبی گفت بستریش کنین منم گفتم صد درصد دیگه منو سزارین میکنن به شوهرم زنگ زدم گفتم وسایل بیار من دارم میرم اتاق عمل زهی خیال باطل
خلاصه وسایلم دادم به مادرشوهرم خداحافظی کردم دستش بوسیدم رفتم گفتم واسمون دعا کن
همین ک رفتم داخل ماما گفت برو‌ بخواب تا آمپول فشار شروع کنیم گفتم من بچم حرکت نکرده قلبش خوب نیست تاکی باید درد بکشم تا به دنیا گفت دکترت دستور داده ما ک از خودمون نگفتیم خلاصه من استرس شدید گرفته بودم چون دکتر انصاری گفته بود ک لگنت بدرد طبیعی نمیخوره ماما میخاست معاینه‌کنه من نزاشتم گفتم نه نمیزارم من از ۳۲ هفته ۶ بار معاینه شدم بسته بسته هستم ماما هم گفتن پس همین جور بلاتکلیف بمون تا وقتی نزاری معاینه بشی کاری ازمون برنمیاد منم چون ترسیده بود بخاطر ضربان قلب بچه دیگه گفتم جهنم بازم درد معاینه تحمل میکنم و منو میفرستن سزارین یکی از ماماها اومد آرومم کرد و گفت قول میدم اروم معاینه کنم اینجوری تکلیف خودت و بچه معلوم‌میشه دیگع دوباره اومدن نوار قلب گرفتن گفتن نوار عالیه ماما معاینه کرد گفت یک سانتی لگنت عالیع و فلان بعد دیدم یه قرص حل کرده بود توی آب اورد داد بهم گفت تا اخر بخور منم خوردم گفتم قبل از هرکاری باید شوهرم ببینم باید باهاش حرف بزنم ماما خدایش مهربون بود گفت باشه امادت میکنم برو خودم میام
مامان نیکان

🩵 مامان نیکان 🩵 ۴ ماهگی
تجربه زایمان سزارین من🥲
لطفا کسی دوس نداره نخونه که نیاد بگه اره‌چرا ترس میدی توی دل بقیه
بدن با بدن فرق میکنه برای من اینطوری بود🥲
من تا هفته ۳۶ میگفتم طبیعی میخوام یهو مادر دانش آموزم زنگ زد برام که طبیعی خوب نیست و خیلییی بده و برو سزارین😏من نمیدونم چم شده بود که بااینکه خیلیا گفته بودن برو سزارین مقاومت میکردم و راضی نشدم این خانمه که زنگ زد انگاری مثل شیطان بود و منم درجا قبول کردم😐شوهرم و مادرم خیلی گفتن نه ولی من یه ترس خیلییییی زیادی اومد توی وجودم که گفتم فقط سزارین اصلا طبیعی نمیتونم🥲
مامانم چون خودش سزارینی بود میگفت اشتباه میکنی بعد زایمان باید سرپا باشی به بچه برسی ولی سزارین نمیتونی سخته اذیت میشی🥲
من یه دنده شدم فقط گفتم سزارین
دو شب قبلش انقباض هم داشتم که حس میکردم یه چیزی از واژنم داره میاد بیرون ،شب قبل زایمان رفتم سونو که گفت بچه خیلییی اومده توی لگنت که اگه فردا سزارین داری امشب استراحت نکنی یهو درد طبیعی میگیره و بچه بدنیا میاد🥲من بااین موضوع بازم‌میگفتم سزارین☹️
خلاصه چون دکترمو عوض کرده بودم یه دکتر دیگه گفت ۱۲ باید زیر میزی بدی با کلی خواهش چون آشنامون ماماش بود راضی شد بیمه رو قبول کنه
مامان رونیسا🩷 مامان رونیسا🩷 روزهای ابتدایی تولد
سلام مامانا من هم اومدم از تجربه ی زایمانم بگم من بعد عید رفتم مطب که دکتر برام سونوگرافی نوشت برای وزن تو سونو زده بود که آب دور جنین کم شد رفتم پیش دکتر گفت هر روز باید بری nstبدی تا بتونیم بورو تا سی و هشت هفته نگه داریم چون سی هفت هفته بودم بهم گفت اگر nstخوب نباشه باید فورا زایمان کنی من چون میخواستم طبیعی زایمان کنم معاینه هم کرد و گفت دو و نیم سانت بازی من اون روز رفتم nstدادم که خوب بود برای فرداش هم دوباره صبح رفتم دو بار گرفت که خوب نبود گفت برو آبمیوه بخور و راه برو دوباره بگیریم دوباره گرفتن که باز هم خوب نبود و به دکترم زنگ زدن که دکتر گفت اورژانسی ببرید اتاق عمل من سریع خودمو میرسونم از اون لحظه ی تماس تا اتاق عمل کلا ده دقیقه نکشید و بیهوشم کردن و رونیسا خانوم دنیا اومد من خیلی استرس داشتم و وقتی اتاق عمل و دیدم بیشتر شد واقعا خوشحالم که بیخوشم کردن و چیزی نفهمیدم چون واقعا اگر متوجه اتفاقات دورم میشدم استرسم خیلی بیشتر میشد واقعا از سزارین هم رازی بودم و خدا رو شکر میکنم که هم خودم سالمم هم بچه و هم اینکه زایمانم سزارین شد چون درد معاینه کردن طبیعی از درد بخیه بیشتر بود و کلا درد زیادی نکشیدم برای زایمان فقط برای ماساژ رحمی درد داشتم حالا نمی‌دونم به خاطر رسیدگی عالی بیمارستان و ورسنلش بود یا کلا این بود ولی عمم بیمارستان دیگه ای زایمان کرد خیلی درد داشت پس حتما تو انتخاب بیمارستان دقت کنید
مامان ویهان💙 مامان ویهان💙 ۱ ماهگی
#تجربه من از زایمان
#پارت دوم
ماما گف هم حرکاتش خوبه هم مایع دورش عصبی شدم اخه هرکدومشون یچی میگف با عصبانیت گفتم یعنی چی رفتم سونو بچم تکون نمیخورد دکتر مجبورم کرد سرفه کنم تا یه تکون ریز بخوره فق ثبتش کنه بعدم خودش بهم گف مایع دورش کم شده حالا تو سونو زده نرمال
ماما دید عصبیم فرستادم پیش دکتر دکترم یه ادم عصبی که دلش میخاس به همه بپره منم اون موقع مخم داغ کرده بود که بابام بهم چیزی میگف میپریدم بهش
دکتر بهم گف چته گفتم والا تو سونو بچم تکون نمیخورد مجبورم کردن سرفه کنم تا یه تکون ریز بخوره فق ثبتش کنن بعدم به من گفتن مایع دورش کم شده ولی تو برگه زدن نورمال گف حتما نورماله که زدن دیگ
گف تکونای بچتو الان حس میکنی گفتم نه من هیچی حس نمیکنم یسری سوال پرسید جواب دادم فشارمو اینارو گرف بعدم دید ک پا فشاری میکنم رو تکون نخوردن بچه گف بستری منم حالت تهوع و سردرد داشتم گفتم بهش این علائم رو دارم زنیکه بی شخصیت برگشته بهم میگه تو که از هرجات یه دردی میریزه مطعنی بچت زنده دنیا میاد اینو که نگف انگار منو اتیش زدن بهش گفتم ایشالله که سالم دنیا میاد بعدشم این چیزاش به شما ربطی نداره دیگه
رفتم لباس گرفتم اماده شدم واسه زایمان وسایلم رو دادم شوهرم رفتم واسه معاینه یه ماما اومد معاینم کرد دوباره گف هیچی تث لگن نیس دهانه رحمم بستس یجوری معاینم کرد که من بعد از معاینه خونریزی افتادم مجبور شدم نوار بزارم لباسمم از پشت خونی شد🤦🏻‍♀️
دیگه بعد یسری کارا بردنم واسه بستری رفتم روی تخت دراز کشیدم بهم سرم وصل کردن خداروشکر ماما های اون بخش با پرستاراش خیلی خیلی اخلاقشون خوب بود
خلاصه ب من ان اس تی وصل کردن چون بچم تکون نمیخورد شرایطم اورژانسی بود دو تا پرستار اومدن با یه ماما
مامان امیرماهان مامان امیرماهان ۴ ماهگی
تجربه_زایمان_طبیعی_پارت_۶

رفتم تو اتاق اتاقه که مخصوص زایمان بود.. فوق العاده دردام شدید بود.
تا دراز کشیدم دکتر گفت زور بده من هی زور دادم باز گفت خوب نمیدی زور بده منم وااااقعا با تمام توانم زور میدادم اما دکترم خیلی سرم غر میزد متاسفانه و میگفت همکاریت خوب نیست اینجوری پیش بری میبرمت سزارین هااا.. و واقعا از لحاظ روحی این حرفش اذیتم کرد چون طاقت یه درد دیگه نداشتم.
از طرفی حدود ۴ نفر دیگه هم اطرافم بودن که با دکتر و ماما همراهم نمیشدن ۶ نفر.‌
من خوابیده و ۶ تا سرم اطرافم!!
دیگه یک خانم تپل قد بلند با دستش شکممو شروع کرد فشار دادن.. جووووری فشار میداد که فکر میکردم الانه که بمیرم.. نفسم در نمیومد و جیغایی میکشیدم که تو کل عمرم اصلا نکشیده بودم..
و بچه از شدت استرسو فشاری که بهم اومده بود ضربان قلبش اومده بود پایین.
اون نتونست با فشاراش کاری کنه یکی دیگه اومد و به بقیه گفت فلانی تو دستاشو بگیر فلانی تو هم پاهاشو بگیر.. و خودشو کامل خودشو انداخت رو شکمم..
لحظات سخت و وحشتناکی بود.. به شدت خون از دست دادم.. که تو همین فشارا یهو بچه رو دکتر کشید بیرون.. منم بدنم آزرده و کوفته بود.. چون نه اپیدورال داشتم.. نه بیدردی وریدی نه حتی از این گازای انتونوکس! کاملا فیزیولوژیک زایمان کردم😟
اون لحظه حس کردم که دکتر بی‌حسی به واژنم زد.
بعد به متخصص بیهوشی گفت بهش بی دردی بزنید.. اونم اومد بهم گفت با هزینش مشکلی نداری؟ ۱۵۰۰ بود.. گفتم نه فقط توروخدا بزن طاقت بخیه ندارم.
و وقتی زد دیگه نفهمیدم چی شد.