تجربه_زایمان_طبیعی_پارت_۶

رفتم تو اتاق اتاقه که مخصوص زایمان بود.. فوق العاده دردام شدید بود.
تا دراز کشیدم دکتر گفت زور بده من هی زور دادم باز گفت خوب نمیدی زور بده منم وااااقعا با تمام توانم زور میدادم اما دکترم خیلی سرم غر میزد متاسفانه و میگفت همکاریت خوب نیست اینجوری پیش بری میبرمت سزارین هااا.. و واقعا از لحاظ روحی این حرفش اذیتم کرد چون طاقت یه درد دیگه نداشتم.
از طرفی حدود ۴ نفر دیگه هم اطرافم بودن که با دکتر و ماما همراهم نمیشدن ۶ نفر.‌
من خوابیده و ۶ تا سرم اطرافم!!
دیگه یک خانم تپل قد بلند با دستش شکممو شروع کرد فشار دادن.. جووووری فشار میداد که فکر میکردم الانه که بمیرم.. نفسم در نمیومد و جیغایی میکشیدم که تو کل عمرم اصلا نکشیده بودم..
و بچه از شدت استرسو فشاری که بهم اومده بود ضربان قلبش اومده بود پایین.
اون نتونست با فشاراش کاری کنه یکی دیگه اومد و به بقیه گفت فلانی تو دستاشو بگیر فلانی تو هم پاهاشو بگیر.. و خودشو کامل خودشو انداخت رو شکمم..
لحظات سخت و وحشتناکی بود.. به شدت خون از دست دادم.. که تو همین فشارا یهو بچه رو دکتر کشید بیرون.. منم بدنم آزرده و کوفته بود.. چون نه اپیدورال داشتم.. نه بیدردی وریدی نه حتی از این گازای انتونوکس! کاملا فیزیولوژیک زایمان کردم😟
اون لحظه حس کردم که دکتر بی‌حسی به واژنم زد.
بعد به متخصص بیهوشی گفت بهش بی دردی بزنید.. اونم اومد بهم گفت با هزینش مشکلی نداری؟ ۱۵۰۰ بود.. گفتم نه فقط توروخدا بزن طاقت بخیه ندارم.
و وقتی زد دیگه نفهمیدم چی شد.

۷ پاسخ

مبارکه
خداروشکر نی نی نازت امده به سلامتی

دکترت کی بود؟

اول اینکه قدم نو رسیده مبارک عزیزم ❤️😍
بعدش چقدر این پرستار ها بی وژدانن و بد اخلاق چرا درک نمیکنن دل آدمو میشکنن

وای خاک تو سر من هر وقت تجربه بقیه رو میخونم همه بدنم میلرزه من چیکار کنم خدایا واقعا فکر کنم من سر زایمان بمیرم

وااای خداقوت بابا از اول بی دردی میگرفتی خو🥺🥺🥺

چقد دیررر یادشون اومده بی حسی بزنن
تو ک هزینه رو کردی،کاش زودتر میزدن واست🤦🏻‍♀️
من نمیدوستم موقع زایمان هم شکمتو فشار میدن😥

چقدر دیر بی دردی زده نامرد

سوال های مرتبط

مامان نیل آی🩷 مامان نیل آی🩷 ۳ ماهگی
زایمان طبیعی ۴ ،ساعت ۵ اینا رفته بودم تخت زایمان، هی به خودم و همسرم فحش میدادم میگفتم این چه غلطی بود من کردم و اونقدر دردام شدید بود و خسته شده بودم که ۳۰ ثانیه که درد نداشتم خوابم میبرد که دیگه نمیتونستم زور بدم ،آوردن سرم فشار زدن که دردام بیشتر بشه و زورام بیشتر بشه ،دکترم میگفت زورات به درد نمیخوره اینطوری بشه باید سزارین بشی و بهم گفت برو بشین سرویس زور بده ،من که از شدت دردا نمیتونستم تکون بخورم اما راه دیگه نداشتم با همسرم رفتم سرویس و زور دادم چند تا ،دکترم گفت کافیه بیا ،رفتم رو تخت و دکتر به ماما گفت هر وقت زور داد تو هم شکمشو فشار بده نینی انگار یه جاییش گیر کرده که نمیاد ساعت ۶.۳۰ اینا بود و ماما یه جوری شکممو فشار داد که مردم هر چقدر بگم از دردش قابل تصور نیست و من غیر ارادی ماما رو هل دادم کنار که فشار نده و دکترم میگفت زورات به درد نمیخوره منم نمیدونستم دیگه چیکار کنم فقط میخواستم از اون همه درد خلاص شم یه بارم توضیح داد که چه جوری باید زور بدم و من دقیقا همونطوری زور دادم و ماما همزمان فشار داد و ۲ ۳ تا زور دیگه دادم و نینی ۶.۵۰ به دنیا اومد
مامان مهرداد🫀 مامان مهرداد🫀 روزهای ابتدایی تولد
پارت چهار


همسرم مدام کنارم بود و میگفت تو میتونی اینقدر نگو نمیتونم.
دردام به جایی رسیده بود که موهای سرمو میگرفتم، چشمام از شدت درد باز نمیشد و انگار تو حالتی بین بیهوشی و بیداری بودم،صداهارو میشنیدم اما چشمامو نمیتونستم باز کنم .
مجدد ماما اومد و با معاینه سر بچه رو آوردن تو لگن
اینقدر شدت دردام زیاد بود که معاینه هارو نمیفهمیدن
و اصلا متوجه ساعت نبودم .
دیگه دکترم کم کم اومد و اتاقو آماده کردن برای زایمان
به دکترم گفتم شما گفتی لگنت کوچیکه و سربچه بزرگه ،قرار بود منو سزارین کنی گفت وقتی دیدم پیشرفتت خوب بوده گفتم حیفه
همسرم کنارم بود ماماهمراهمم حضور داشت
دو نفر دیگه هم کادر بیمارستان بودن با دکترم .

یه نفر رفت روی تخت و دو زانو وایساد و دو تا دستشو گذاشت رو شکمم و فشار میداد و کل وزنشو انداخته بود رو شکمم و ازم میخواستن زور بزنم .
فشاری که اون خانم میداد خیلیییی دردناک بود اصلا نمیتونم براتون توصیفش کنم.
اون خانم کلی فشار داد و گفت دیگه نمیتونم
و فکر کنین سه بار آدما عوض شدن و میومدن فشار میدادن شکممو تا بچه بیاد بیرون .
سربچه گیر کرده بود و دکترم میخواست با وکیوم بیارش بیرون که چند بار دیگه زور زدم و اومد .
اون لحظه ای که بچه اومد بیرون رو اصلاااااا نفهمیدم
همیشه فکر میکردم اون لحظه دردناک ترین لحظه باشه اما اصلا اینطوری نبود و اگه بهم نمیگفتن که بچه اومده اصلا نمیفهمیدم…
مامان جوجه نازم❤️ مامان جوجه نازم❤️ ۲ ماهگی
منم با تمام توانم زور میزدم و چون بلد نبودم و خسته میشدم وسط شدت درد زور رو ول میکردم که این کار رو خراب میکرد دوتا دکتر و چهارتا ماما اومده بودن بالای سرم و از اینکه اینقدر من زود پیشرفت کردم تعریف میکردن و خوشحال بودن ...
اونقدر زور زدم با هر روشی که گفت بریم اتاق زایمان و وقتی من انقباضم ول شد بهم کمک کردن بلند شدم رفتم و روی تخت مخصوص رفتم اونجا بهم بی حسی زدن و برش دادن که من هیچی نفهمیدم و اصلا سوزن بی حسی هم که زد درد نداشت و اونجا بهم می‌گفت زور بزن من دستمو به میله ها می‌گرفتم و با تمام توانم زور میزدم و یه ماما از بالا شکمم رو فشار میداد یکی هم پایین وایساده بود و یکی کنارم که یهو بچه اومد بیرون و من اینو فقط از آبی گرمی که ازم خارج شد فهمیدم و هیچ دردی موقع بیرون اومدن بچه نداشتم...
بچه من ساعت ۸:۳۰ توی یه روز بارونی دنیا اومد و من بخیه خوردم و الان درد بخیه رو دارن فقط و دل درد مثل پریودی که قابل تحمل...امیدوارم همتون این حس قشنگ رو تجربه کنید و من پشیمون نیستم از انتخاب زایمان طبیعی🥰🥰
مامان فرشته کوچولو مامان فرشته کوچولو ۲ ماهگی
پارت ۴
ولی بعد کلی ورزش اخرم با دست یه سانت وا میشد ولی عالی بود که بعد اون همه درد من درد نداشتم
دیگه رسیده بودم به ۹ سانت حس زور شدید داشتم سر بچه بالا بود دیگه انقدر زور زدم و سجده رفتم با انقباض که سر بچم اومد پایین دیگه ۱۰ سانت بودم ولی یه مانع بود تو واژن که با تمام قوا زور زدم بچه اومد تو کانال و دکترم اومد و بهترین بخیه ای که تو عمرم دیدم رو برام زد
دکتر موقر بهترین دکتر دنیا برای من تو کل بارداری بچمو گذاشتن تو بغلمو از شوق اشک ریختم
و اینم بگم من از ۴ سانت دیگه هیچچچچ دردی نداشتم
و الان تنها دردم بواسیرمه که خیلی بد شده چون قبل بارداری هم شدید بود و با زور زایمان خیلی بد شد
از طبیعی با اپیدورال خیلی راضی بودم
برای من بد درد که تازه فهمیدم ارثی از خاله هام هست باز نشدن دهانه رحم
عالی بود
بیمارستان پاستور بود شیفت صبح زایشگاه عالی بودن
و بیمارستان خوب بود
هزار بار بگردم طبیعی میارم الان خواهرخام غبطه میخورن به حال من بعد زایمان
و تخت بغل من ۵ نفر زایمان کردن و من هنوز بودم 😅
کسایی رو دیدم که ۸ سانت هم درد نداشتن
مامان هدیه خدا❤️ مامان هدیه خدا❤️ روزهای ابتدایی تولد
سلام مامانا منم بالاخره ۱۲ اسفند ماه زایمان کردم. اومدم از تجربم بگم. البته الان پسرم بستریه چون یکم تنفسش تند شده بود و دارو بهش دادن باید چندروزی بمونه.
من ۱۱ اسفند معاینه شدم ۳ سانت دهانه رحمم باز بود از بعد معاینه دردام شروع شد تا فردا صبحش که رفتم دکتر و ۴ سانت شدم و دکترم گفت برو بستری شو. ماماهمراهم گفت ساعت ۶ غروب بیا و تا میتونی ورزش کن و دوش ابگرم بگیر منم تو این چندساعت با وجود انقباضای وحشتناک ورزش و پیاده روی میکردم تا ۶ و نیم که بستری شدم. بهم سرم وصل کردن و دیگه دردام زیادتر شدن و ماماهمراهم بهم میگفت موقع انقباض اسکات برم و موقع استراحت کمرمو قر بدم اونم پشتمو ماساژ میداد. بعد دکترم اومد و هرسری خود دکتر یا ماماهمراهم معاینه میکردن در عرض یکساعت و نیم دکترم گفت ۸ سانت شدی. دیگه دردام به حدی شد که نمیتونستم رو پاهام وایسم و ناچارن جیغ میزدم از درد و انقباضا به حدی وحشتناک بود که نمیشه گفت. موقع هر انقباض ماما دستشو میزاشت داخل و میگفت به انگشتام زور بده و این بدترین حس بود. تا اینکه بهم گفت بچه داره میاد. دکترم سریع اومد و لباس پوشید و دیگه باقی کارارو خودش کرد. ماماهمراهم به شکمم با دست فشار میاورد و منم زور میزدم با وجود درد وحشتناکی که داشتم بچه که اومد بیرون دردام تموم شد. دکترم به خاطر اینکه لگنم خیلی باز بود برش نداد ولی بچم ۳ کیلو و ۸۵۰ بود و موقع بیرون اومدن یکم پاره شدم که دکترم خیلی قشنگ بخیه زد. از زایمانم خیلی راضی بودم دکترم واقعا عالی بود واقعا کمکم کرد و ماماهمراهم هم در تمام مدت کنارم بود. امیدوارم که همه مامانا زایمان خوبی داشته باشن.
مامان ارسلان مامان ارسلان ۲ ماهگی
تجربه زایمان پارت ۴🙂❤️❤️
دکترم گفت مثانه خیلی پایین و جلو سر بچه رو میگیره باید ادرار کنی گفتمش ادرار ندارم گفت چرا مثانه خیلی پر بعد نمیدونم چی بود بهم وصل کردن و ادرار رو کشیدن بیرون گفت حالا زور بده زور میدادم ۱۰سانت شده بودم گفت تا میتونی زور بده فکر کن یبوست شدی محکم زور بده خیلی زور دادم بعد گفت بریم اتاق زایمان رفتیم اتاق زایمان رو تخت زایمان خابیدم بعد یکی از پرستارا شکممو فشار میداد ومن زور میدادم تا اینکه دکترم بهش گفت دیگه کمکش نکن میخام ببینم چقدر زور داره شروع کردم زور دادن دوتا فشار محکم دادن و پسرم اومد بیرون اینجا خیلی احساس سبکی داشتم و باورم نمیشد از پسش یر اومد ولی هنو اتفاق اصلی و ترسناک روبرو نشده بودم تا اینکه شروع کرد بخیه زدن به پرستار که بغلش بود گفت ببین گوشت چطور جدا میشه گوشت واژنم خیلی بی جون بود و گوشت همراه با سوزن بخیه کنده میشد و نمیتونستن بخیه بزنن ۴۵ دقیقه فقد داشت بخیه میزد و با کلی بی حسی ولی درد داشتم بازم تا اینکه این کابوس تموم‌ شد و منو بردن ریکاوری ....
مامان ♥️♥️ مامان ♥️♥️ ۲ ماهگی
ربه ی زایمان ۳
و گفت دراز بکش تا معاینه کنم وقتی معاینه کرد فقط حرص و عصبانیت تو صورتش بود و نمی دونم چی ب دکتر و پرستاران بالای سرش ب اصطلاح پزشکی گفت و بهشون گفت این درد زایمان نیس و شما چطور متوجه نشدید و همشون بهونه آوردن که ۳۷هفته ی کامل نشده و ما هم معاینه ی دقیق انجام نمی‌دادیم که آسیب بهش نزنیم و دکتر با دعوا ازشون وسیله ای خواست تا کیسه ی آبم رو پاره کنه و بعد این که کیسه ی آب رو پاره کرد من تازه دردام از بین رفت و افتادم تو فاز فعال زایمان و درداهاش که شدتشون خیلییییییییییی خیلیییییییی خیلیییییییییییی از دردی که من داشتم تحمل میکردم کمتر بود خلاصه مقعدم به طرز وحشتناکی هنوزم روش فشار و زور بود که میگفتن سر بچه داره فشار میاره و با همون زور و فشار من اومدم پایین و وایسادم به ورزش کردن ساعت و چرخوندن کمر و اسکاتو رسیدم به ۷سانت که گفت ببرنم اتاق زایمان و پرستارا و دکترای دیگه گفتن فول نشده و اجازه بدید فول شه که دکتر گفت با دکتر بی هوشی هماهنگ کردم بیاد بی حسی بزنه ب این بچه این بچه (منظورش ب من بود)خیلی درد کشیده و دیگه نمیخوام درد لحظه ی زایمان و بخیه رو هم تجربه کنه که برای همین بردنم اتاق زایمان و دکتر بیهوشی اومد و از کمر بهم سوزن زد و کم کم دست و پاهام گرم شد و درد بطور کل از بین رفت و اما انقباض ها و فشار‌ روی مقعدم رو حس میکردم و رسیدم به ده سانت و دکتر گفت یکی از دکترای دیگه دست بزاره رو شکمم که اگر خودم متوجه ی انقباض هامم نشدم اون بهم بگه که زور بدم تا زایمان کنم و خلاصه ساعت ۸:۱۵ من دردهای واقعی زایمانم شروع شد و تا زایمان کنم شد۱۱:۲۰دقیقه
مامان علیسان مامان علیسان ۲ ماهگی
زایمان طبیعی پارت 4

دیگه دردام قابل تحمل نبودن و من هی التماس میکردم ساعت 12شب شد دکتر گفت تا صبح زایمان نکنی می‌فرستم سزارین باید تلاش کنی ورزش کنی و دردام جوری بود من نمی‌تونستم پامو دراز کنم به زور تونستم روی توپ بشینم دردام میرفتن میومدن و من از درد میشستم زمین زار میزدم ساعت شد 2شب دکتر گفت سر بچه دیده میشه هر وقت درد اومد سراغت زور بزن وقتی دردام میومد از پشت ران پامو می‌گرفتم سرمو میاوردم بالا محکم زور میزدم 10دقبقع بود دکتر گفت لباسامو بپوشم بیام برو بالای تخت زود همه چیزو آماده کردن گفت فقط زور بزن دردام دیگه غیر قابل تحمل بود واقعا احساس میکردم الانه ک بمیرم چشامو بستم گفتم خدایا دیگه تحمل ندارم خواهش میکنم تموم شه همین که اینو گفتم دکتر گفت بی حسی میزنم آروم باش بی حس و زد یه صدای قیچی شنیدم که پاره کرد گفت فقط یه زور بده یه زور زدم بچه اومد گذاشتن روی سینم و کل دردام رفت گفت سرفع کن جفت بیاد دوتا سرفه کردم جفت هم اومد و شروع کردن بخیه زدن و یکی هم هی با دوتا دستاش روی شکمم فشار میداد و واقعا درد داشت یکی دوتا از بخیه هامم دردشو فهمیدم موقع زدن بعدش دیگه لباسامو پوشوندن بچه رو هم دادن بردن بخش هر سوالی داشتین میتونین بپرسین بهتون میگم

این لحظه شیرین و به تمام چشم انتظارا آرزو میکنم
مامان نیل آی🩷 مامان نیل آی🩷 ۳ ماهگی
زایمان طبیعی ۴ ،همینطوری که جیغ میزدم و سعی میکردم با تنفس تحمل کنم دوباره ماما اومد معاینه کرد گفت ۵ سانتی اما آمپول بی دردی تموم شده و نداریم بهت بزنیم (بیمارستان ولیعصر تبریز )تبریزیا حواسشون باشه که چقدر بی مسئولیت این بیمارستان ،اینو که شنیدم دیگه داغون شدم رسما خودمو باختم گفتم چه جوری قراره من این همه دردو تحمل کنم ،چاره دیگه نداشتم اون لحظه تند تند نفس میکشیدم هی میرفتم سرویس رو کمرم آب داغ میریختن و دست و پام میلرزید از درد شدید و موقع دردا انگار از حال میرفتم یه حالی میشدم که معاینه شدم گفت ۸ سانتی رفتم رو تخت زایمان و به دکترم گفتن بیاد و اومد بالا سرم از شدت درد نمیتونستم برم رو تخت زایمان و همسرم پیشم بود و خیلی شدید جیغ میزدم کل بیمارستان صدای جیغ من بود و حس زور داشتم احساس میکردم مقعدم داره پاره میشه ،اما نباید زور میزدم و این خیلی سخت بود تا اینکه دکترم اومد و گفت هر وقت زور داشتی پاهاتو بگیر و سرتو بیار جلو به نینی نگاه کن و زور بده و گفت زور بده اگه مدفوع کنی نینی هم میاد منم یه زور خیلی شدید دادم که مدفوع کردم اما خبری از نینی نبود
مامان نِلین 🩷 مامان نِلین 🩷 ۱ ماهگی
پارت۲ ساعت۱۲ شب هم رفتم حالت سجده رو تخت تا بچه بیاد پایین تا ساعت ۱ ، دیگه ماما بهم گفت دراز بکشمو استراحت کنم تا موقع زایمانم برسه که باید زور بزنم جون داشته باشم، منم یه ساعت دراز کشیدم، دوباره رفتم رو توپ ، که دیگه انقباضامو حس میکردم با وجود اپیدورال اما قابل تحمل،دیگه احساس میکردم بچه خیلی پایین، معاینه شدم ۹ سانت باز بودم، ماما گفت بریم سر دستشویی بشین زور بزن ، رفتم ولی خیلی فشار رو پایین تنم حس میکردم ، ترسیده بودم، حس میکردم باسنم میخواد پاره بشه از فشار… ترسناک ترین قسمتش برای من فقط همین لحظه ای بود که سر توالت فرنگی نشسته بودم
دیگه گفتن بیا رو تخت، ساعت شده بود ۳نیم، من اومدم رو تخت ، دکترمم رسید ، خیلی قدرت برای زور زدن نداشتم ، با کمک ماما که رو شکمم فشار میاورد و چند تا زور، ساعت ۴ صبح ۲۰ دی بعد از ۱۹ ساعت با حضور همسرم زایمان طبیعی کردم وقتی بچه مو درآوردن، باورم نمیشد فکر کردم فقط سرش اومده بیرون که همسرم که کنارم بود گفت نه تموم شد زایمان کردی ، بعدم بچه مو اوردن بالا دیدم و راحت سرمو گذاشتم رو‌تخت، بچمم گذاشتن رو شکمم دیگه بخیه زدن دکتر رو خیلی نفهمیدم فقط یکم سوزش داشتم که لیدوکائین زد ، از دکترم بابت تعداد بخیه ها که پرسیدم گفت زیر ۱۰ تا شده …
مامان فندوق مامان فندوق روزهای ابتدایی تولد
ساعت دو نیم دکتر معاینه کرد گفت وااای نه سانت شدی رو همون تخت گفت رو دست بخواب ی پاتو بکش تو شکمت با هر دردی تا جایی که میتونی به عقبت فشار بیار یعنی خدا می‌دونه چه دردی داشت دیگه تو همین درد ها کلا دهنم خشک میشد گر می‌گرفتم هی آب و آبمیوه و چایی می‌خوردم با خوابم می‌گرفت دیگه نا نداشتم برا زور ی جاش اصلا خوابم برد دیگه گفتم باید این قضیه باید تموم شه هر چی زود تر تا جایی که میتونسم فشار میدادم تو همین جا باز ی پرستار دیگه اومد گفت همون سوند رو باید بزارم دیگه من گفتم من رد دادم هر چی شد شد دیگه همه که هر کاری دلشون خواست کردن تو هم دیگه انجام بده ، اون وارد بود سریع گرفت رفت دکتر گفت دیگه زور نزن برو سریع بریم اتاق عمل منو سریع بردن رفتم رو تخت رسیده بودم ده سانت گفت سه‌تا زور محکم بزنی اومده بی حسی زد و پرینه کرد ، ولی همش باز یدطرف همین سه تا زوره با هر چی قدرت داشتم دست گذاشتم زیز رونم فشار دادم دیدم ی چیزی عین ماهی اومد بیرون گذاشتنش رو سینم
مامان ❤️عارف ❤️ مامان ❤️عارف ❤️ ۱ ماهگی
پارت سوم
تو مسیر فقط دعا میکردم زود تر برسیم، به زور مامانم چند لقمه صبحانه خوردم که اونم گلاب به روتون بالا آوردم 😐رفتم بیمارستان هفده شهریور به ماما میگفتم سریع منو بستری کن من درد دارم گفت باید معاینه بشی معاینه کرد گفت 5 سانتی کارامو کرد و لباس پوشیدم رفتم زایشگاه شانس من خداروشکر بیمارستان خیلی خلوت بود دانشجو ها هم نبودن 😊 تا وقتی بهم سرم وصل کردن و نوار قلب گزاشتن، ماما همراهم اومد ماما م عادله حسینی بود خیلی با حوصله و مهربون بودن ساعت 10 اینا بود گفت با من همکاری کن تا زود زایمان کنی نقطه فشارهامو می‌گرفت و واقعا دردام شدید شدید تر میشد یک حرکاتی هم میگفت انجام می‌دادم رو تخت بعد ماما بیمارستان آمد گفت کیسه آبش و باید پاره کنم با یک وسیله انجام درد داشت اونم ☹️ من فقط تنفس ها عمیق میکشیدم یک خانم دیگه اومد گفت آمپول اپیدورال میخوای یا بی دردی من گفتم بی دردی چون اپیدورال تو کمر می‌خورد منم کمرم داشت نصف میشد نزدم 😢بی دردی برام زیاد تاثیر نداشت، مامام خیلی خوب بود تشویقم می‌کرد بهم به زور آبیموه و خرما میداد میگفت باید جون داشته باشی زور بزنی چند تا زور زدم اونجا بعد منو با ولیچر بردن اتاق زایمان اونجا هم دو یا سه تا زور محکم زدم و بچه ام بدنیا اومد بعد یک بار دیگه هم شکمم فشار دادن جفت اومد بیرون واقعا حس خیلی خوبیه که از درد راحت میشی بخیه هم کم خوردم  و ساعت 11و نیم، 11 /11 پسرم به دنیا اومد تو 38 هفته و یک روز
مامان آریا مامان آریا ۲ ماهگی
ساعت شش صبح بود که ماما اومد سرم زد اما سرم جدید یه آمپول فشار هم تو سرم تزریق کرد ساعت 9بود که من دردام شروع شد جوری که طاقتم طاق شده بود ساعت دوازده ظهر داد جیغ میزدم درخواست کمک داشتم ولی امان از یه کمک فقط گاز بی درد آورده بودن که رو من تاثیری نداشت تنفس هم رو من اثری نداشت و ساعت سه نیم بود که ماما اومد منو چک کرد اما یکی دیگه بود که سنشم بیشتر بود می‌گفت زور بزن پاهات باز کن دستات بزار زیر زانوت تا میتونی زور بزن نمی‌دونم چجور ولی موقع زور زدن اندازه اون آمپول فشار بهم فشار نمی‌آورده در واقع لگنم برای جوجم زایمان طبیعی عالی بود دکتر بدو بدو اومد لباس پوشید می‌گفت زور نزن درحالی که من زور نمی زدم بچه خودش بود که داشت فشار می‌آورد یهو دادزم سر بچه اومد بیرون و پسرم اومد دنیا من راحت شدم خوشحال بعد اون جفت اومد بیرون پسرم گذاشتن رو سینم بعدش گفتم بگیریتش از دستم نیفته چون لرز داشتم کلی بخیه خوردم شاید ده دقیقه داشتن بخیه میزدن الآنم خونم مرخص شدم دو روزه اینم داستان زایمان من😍