۹ پاسخ

فیلم تنفس و زور زدن و از کجا میتونم منم ببینم؟؟؟

وای من برای زایمان سزارین مصمم تر شدم😐😐😐😐😐😐

یعنی برش دادن رو متوجه شدی؟ مگه نمیگن اینقدر درد داری که وقتی برش میدن متوجه نمیشی؟

کدوم بیمارستان بودی گلم ؟

🤣🤣🤣🤣🤣

راستی هزینه ی اون گاز تنفسی و آمپول خیلی شد ؟؟؟؟؟

اومدن دختر گلت هم پر خیر و برکت باشع و مبارک باشه .

ای جووووونم چ تجربه ی قشنگی بود . عالی بود . مرسی ازت .

ای جااان 🤣🤣

سوال های مرتبط

مامان کشمش مامان کشمش روزهای ابتدایی تولد
پارت 5
اینجا دیگه از بس از اون گازه رو استفاده کردم احساس گیجی و بی حالی کردم رو تخت دراز کشیدم موقع که دردا ول میکرد یه حس سبکی خوبی داشتم تا موقعی که احساس دفع کردم ماما رو صدا کردم اومد چک کرد گفت سر بچه داره میاد رو دو پا حالت دسشویی رو تخت بشین من نشستم زیاد احساس راحتی نمی‌کردم گفت که دراز بکش رونتو تو دستت بگیر موقع درد مثل مدفوع کردن زور بزن البته من فیلما نحوه زور زدن و اینا رو نگا کرده بودم وقتی توضیح میداد متوجه منظورش شدم زور اول دوم خوب بود بعدش واقعا سر بچه رو حس میکردم و موقعع زور ناله میکردم که گفت انرژی و نفستو نگه دار و فقط رو زور زدن با همه توان تمرکز کن که زود تمام شه منم تمام سعیمو کردم که همین کارو کنم دقیق مثل موقعی که ببخشید آدم یوبوست میگیره زور میزدم ولی اینجا دیگه وقتی انقباضم نداشتم سر بچه حس میشد و احساس میکردم الان پاره میشم صدا کردم که من واقعا دارم جر میخورم یکی بیاد پیشم که اومد معاینه کرد و گفت هنوز جا داری دیگه فقط تمام تلاشم و میکردم که فقط زور بزنم زودتر تمام شه وسطش دیگه اینقد فشار داد که مامانمو حتی صدا کردم 😂😁منی که نمی‌خواستم صدامو بشنوه
که اومد معاینه کرد گفت دیگه بریم اتاق زایمان دستمو گرفت منو یواش برد کنار تخت زایمان و گفت زور نزن و اینجا خدا رو شکر نگا کرده بودم که چطوری با نفس کشیدن حس زورمو کنترل کنم و زور نزنم
مامان مهرداد🫀 مامان مهرداد🫀 روزهای ابتدایی تولد
پارت چهار


همسرم مدام کنارم بود و میگفت تو میتونی اینقدر نگو نمیتونم.
دردام به جایی رسیده بود که موهای سرمو میگرفتم، چشمام از شدت درد باز نمیشد و انگار تو حالتی بین بیهوشی و بیداری بودم،صداهارو میشنیدم اما چشمامو نمیتونستم باز کنم .
مجدد ماما اومد و با معاینه سر بچه رو آوردن تو لگن
اینقدر شدت دردام زیاد بود که معاینه هارو نمیفهمیدن
و اصلا متوجه ساعت نبودم .
دیگه دکترم کم کم اومد و اتاقو آماده کردن برای زایمان
به دکترم گفتم شما گفتی لگنت کوچیکه و سربچه بزرگه ،قرار بود منو سزارین کنی گفت وقتی دیدم پیشرفتت خوب بوده گفتم حیفه
همسرم کنارم بود ماماهمراهمم حضور داشت
دو نفر دیگه هم کادر بیمارستان بودن با دکترم .

یه نفر رفت روی تخت و دو زانو وایساد و دو تا دستشو گذاشت رو شکمم و فشار میداد و کل وزنشو انداخته بود رو شکمم و ازم میخواستن زور بزنم .
فشاری که اون خانم میداد خیلیییی دردناک بود اصلا نمیتونم براتون توصیفش کنم.
اون خانم کلی فشار داد و گفت دیگه نمیتونم
و فکر کنین سه بار آدما عوض شدن و میومدن فشار میدادن شکممو تا بچه بیاد بیرون .
سربچه گیر کرده بود و دکترم میخواست با وکیوم بیارش بیرون که چند بار دیگه زور زدم و اومد .
اون لحظه ای که بچه اومد بیرون رو اصلاااااا نفهمیدم
همیشه فکر میکردم اون لحظه دردناک ترین لحظه باشه اما اصلا اینطوری نبود و اگه بهم نمیگفتن که بچه اومده اصلا نمیفهمیدم…
مامان نِلین 🩷 مامان نِلین 🩷 ۲ ماهگی
پارت۲ ساعت۱۲ شب هم رفتم حالت سجده رو تخت تا بچه بیاد پایین تا ساعت ۱ ، دیگه ماما بهم گفت دراز بکشمو استراحت کنم تا موقع زایمانم برسه که باید زور بزنم جون داشته باشم، منم یه ساعت دراز کشیدم، دوباره رفتم رو توپ ، که دیگه انقباضامو حس میکردم با وجود اپیدورال اما قابل تحمل،دیگه احساس میکردم بچه خیلی پایین، معاینه شدم ۹ سانت باز بودم، ماما گفت بریم سر دستشویی بشین زور بزن ، رفتم ولی خیلی فشار رو پایین تنم حس میکردم ، ترسیده بودم، حس میکردم باسنم میخواد پاره بشه از فشار… ترسناک ترین قسمتش برای من فقط همین لحظه ای بود که سر توالت فرنگی نشسته بودم
دیگه گفتن بیا رو تخت، ساعت شده بود ۳نیم، من اومدم رو تخت ، دکترمم رسید ، خیلی قدرت برای زور زدن نداشتم ، با کمک ماما که رو شکمم فشار میاورد و چند تا زور، ساعت ۴ صبح ۲۰ دی بعد از ۱۹ ساعت با حضور همسرم زایمان طبیعی کردم وقتی بچه مو درآوردن، باورم نمیشد فکر کردم فقط سرش اومده بیرون که همسرم که کنارم بود گفت نه تموم شد زایمان کردی ، بعدم بچه مو اوردن بالا دیدم و راحت سرمو گذاشتم رو‌تخت، بچمم گذاشتن رو شکمم دیگه بخیه زدن دکتر رو خیلی نفهمیدم فقط یکم سوزش داشتم که لیدوکائین زد ، از دکترم بابت تعداد بخیه ها که پرسیدم گفت زیر ۱۰ تا شده …
مامان آقا کیان 🩵❄️ مامان آقا کیان 🩵❄️ ۱ ماهگی
پارت 3#

وقتی دکترم اومد و معاینه کرد گفت یه کوچولو آمپول فشار میزنیم بهت تا دردات بیشتر ولی تا یه کوچولو از اون سروم که وارد رگام شد رحمم خیلی سفت شد و فشار زیاد اومد رو من و سریع سروم و قطع کردن دوتا آمپول مسکن به رگ دستم زدن و اکسیژن وصل کردن بعدش کم کم حالم بهتر شد دردام قابل تحمل بود و ورزش هامو انجام میدادم فقط اون یه ساعت آخر که فشار میومد به مقعدم و دکتر میگفت زور بزن و از اون ورم که کمرم و دلم درد میکرد خیلی سخت بود ولی فقط همون یه ساعت بود که نباید جیغ بزنی باید تا جایی که میتونی زور بزنی
داشتم زور میزدم اومد معاینه کرد گفت ببرینش اتاق زایمان رفتم اونجا و دوبار زور میزدم زور آخری و با جیغ و فشار زیاد زدم که احساس کردم یه چیزی ازم اومد بیرون و باز دوباره همونو احساس کردم که اول سربچه بود بعدشم بدنش اومد بیرون که پسر گل مو گذاشتن رو شکمم و من واقعا دیگه هیچ دردی نداشتم و هیچی نفهمیدم و با پسرم حرف میزدم که روشکمم بود گریه میکرد و دکتر داشت تمیزش میکرد آنقدر حس قشنگی بود که نمیشه با پیام نشونش بدم و باید خود آدم تجربش کنه تا بدونه چقدر قشنگه و حس آرامش میده به آدم
مامان پناه وپندار💖🩵 مامان پناه وپندار💖🩵 ۲ ماهگی
مامان چش قشنگ مامان چش قشنگ ۱ ماهگی
پارت هشتم
ساعت 3شب شده بود ماما بهم گفت فول شدی عالیه هر کار میگم انجام بده تا زودتر زایمان کنی و راحت شی همکارشو صدا زد گفت بیاد برام دستگاه اکسیژن وصل کنه واقعا نفسم نمیومد بالا دیگه هر چی میگفت زور بده نمیتونستم زور میدادم ها اما حس میکردم قوی‌تر از این نمیتونم اما ماما میگفت عالیه بهم امید میداد زور میدادم فقط موقع انقباض البته می‌بایست زور بدم اقامو بیرون کرد فقط موند خواهرشوهرم.. از ساعت 3 تا 4 زور میدادم دیگه نفس نداشتم اپیدورال فقط برام نیم ساعت اول خوب بود بعدش تمام دردارو حس میکردم میگفتم بخدا باز برام اپیدورال کن انقد گفتم تا آمد یکم دیگه برام تزریق کرد اما اثری نداشت برام همینجوری باز آقام صدا کرد اون نقطه فشاری کمرو برام بزنه و من ورزش کنم اینجا بود جیغ میزدم کمی تا اینکه منو خوابوند معاینه کرد با این دستشم هی فشار میداد رو شکمم میگفت بچه سرش تودلگنه فقط باید زور بدی بزار کمکت کنم پس خیلی فشار میداد احساس می‌کردم دگ مردم و تو این دنیا نیستم...
مامان هامین💙🧿 مامان هامین💙🧿 ۲ ماهگی
منم با تمام توانم زور میزدم و چون بلد نبودم و خسته میشدم وسط شدت درد زور رو ول میکردم که این کار رو خراب میکرد دوتا دکتر و چهارتا ماما اومده بودن بالای سرم و از اینکه اینقدر من زود پیشرفت کردم تعریف میکردن و خوشحال بودن ...
اونقدر زور زدم با هر روشی که گفت بریم اتاق زایمان و وقتی من انقباضم ول شد بهم کمک کردن بلند شدم رفتم و روی تخت مخصوص رفتم اونجا بهم بی حسی زدن و برش دادن که من هیچی نفهمیدم و اصلا سوزن بی حسی هم که زد درد نداشت و اونجا بهم می‌گفت زور بزن من دستمو به میله ها می‌گرفتم و با تمام توانم زور میزدم و یه ماما از بالا شکمم رو فشار میداد یکی هم پایین وایساده بود و یکی کنارم که یهو بچه اومد بیرون و من اینو فقط از آبی گرمی که ازم خارج شد فهمیدم و هیچ دردی موقع بیرون اومدن بچه نداشتم...
بچه من ساعت ۸:۳۰ توی یه روز بارونی دنیا اومد و من بخیه خوردم و الان درد بخیه رو دارن فقط و دل درد مثل پریودی که قابل تحمل...امیدوارم همتون این حس قشنگ رو تجربه کنید و من پشیمون نیستم از انتخاب زایمان طبیعی🥰🥰
مامان کیان مامان کیان ۲ ماهگی
تجربه زایمان پارت پنج
معاینم کرد گفت هشت رو به نهی ازت میخوام همکاری کنی که زودتر راحت بشی اگه همکاری کنی پنج دقیقه دیگه زایمانت تموم شده
همکاراشو‌ صدا زد وسایل های برش و بخیه اینارو اوردن دوتا متحصص و چهار تا ماما رو سرم بود انقباض منو میگرفت همه از داد و بیدادام و التماسام ترسیده بودن انقباضم قط شد دکتر گفت منو ببین با انقباض بعدی داد نمیزنی فقط فشار میدی بچرو رو به پایین من انقباضم شروع شد هیچ همکاری نکردم گفت اینجوری چند ساعت دیگه طولش میدی و خودتو طلف میکنی منم واقعا نا نداشتم گفت سری بعد با انقباض دهنتو میبندی نفستو حبس میکنی فقط زور میزنی منم همین کارو کردم گفت عااالیه موهاشو دارم میبینم گفتم دیگه نمیتونم چقدرش مونده گفت دست توه با زور بعدی بچرو بده بیادانقباض بعدی همه با هم همکاری میکنیم یکی از ماماها رفت رو چهار پایه من انقباضم گرفت گفت چونتو بچسپون به سینت نفس حبس با تموم قدرت زور بزن منم همین کارو کردم همزمان ماما با دوتا دست شکممو فشار داد دکتر گفت عااالیه زور بعدی بچه اومده به همکارش گف برش بزن بتادین کاری کردن فورا امپول بی حسی زدن امپول درد نداشت اصلا تیغو برداشت برشم زد فهمیدم قشنگ اما درد نداشتم موقه برش داد زدم انقباضم گرفت باز گفت ببین با این زور باید بچرو تحویل بدی اماده باش که راحت شی همکاری کن....
مامان دخمل کوچولو🩷💗 مامان دخمل کوچولو🩷💗 ۱ ماهگی
#پارت-ششم
منم همش میترسیدم مدفوع کنم میگفتم من دستشویی دارما یه وقت مدفوع نکنم که پرستارا و ماما همراهم گفتن ما خوشحال میشیم مدفوع کنی اینجوری میفهمیم که درست زور میزنی و بچه میاد و گفتن که کلا مدفوع نکنی نمیشه همه مدفوع میکنن
منم روحیه گرفتم گفتم ول کن مگه اینا منو میشناسن که من خجالت بکشم من دو روز دیگه بیام اینا دیگه منو یادشون نیست که کلی ادم میاد برا زایمان
خلاصه خیلی شدید زور میزدم و چند تا جیغ بلند سر میدادم که کرک و پر اونایی که قرار بود زایمان کنن ریخته بود😂😂
بعدش دکترم میگفت زور بزن و زورتو ول نکن
جوری زور میزدم که نفسم میرفت لبام گز گز میکرد
بعدش دست ماما همراهمو گرفته بودم سرمم میاووردم بالا ولی میگفتن سرتو بالا نیار تا لگنت جمع نشه
بعدش دکتر معاینه کرد گفت داره میاد زور برن زور نزنی بچت خفه میشه منم دیگه هیچی برام مهم نبود فقط زور میردم بعدش یه سوزن اووردن زدن دقیقا کنار واژن که دردم گرفت ولی اعتنا نکردم
یهو همون دختره یه قیچی اوورد واژنمو برش داد بی حس نشده بودم دقیقا میفهمیدم پوستمو میبرید جیغ زدم گفتم توروخدا نکن بی حس نشده میفهمم
بعدش دیگه کار خودشو کرده بود بهم گفتن زور بزن منم زور زدم یهو حس کردم یه چیز سفت داره میاد بیرون یهو سر نینیمو کشید بیرون و یکم بعد بدنشو و دخمل قشنگمو گذاشت رو شکمم 🥺💕
خیلی تنش نرم بود احساس خیلی قشنگی داشتم دستمو کشیدم رو پشتش شدید گریه میکرد و صدای گریه اش با صدای اذان یکی شده بود
نینیمو بردن اون کنار نافش اینارو چک میکردن
شکممو فشار دادن جفتم بیاد و هر چقدر سرفه کردم نیومد که نیومد یعنی میخاستم جیغ بزنم
بعد دکترم گفت جفتت چسبیده
مامان امیرماهان مامان امیرماهان ۳ ماهگی
تجربه_زایمان_طبیعی_پارت_۶

رفتم تو اتاق اتاقه که مخصوص زایمان بود.. فوق العاده دردام شدید بود.
تا دراز کشیدم دکتر گفت زور بده من هی زور دادم باز گفت خوب نمیدی زور بده منم وااااقعا با تمام توانم زور میدادم اما دکترم خیلی سرم غر میزد متاسفانه و میگفت همکاریت خوب نیست اینجوری پیش بری میبرمت سزارین هااا.. و واقعا از لحاظ روحی این حرفش اذیتم کرد چون طاقت یه درد دیگه نداشتم.
از طرفی حدود ۴ نفر دیگه هم اطرافم بودن که با دکتر و ماما همراهم نمیشدن ۶ نفر.‌
من خوابیده و ۶ تا سرم اطرافم!!
دیگه یک خانم تپل قد بلند با دستش شکممو شروع کرد فشار دادن.. جووووری فشار میداد که فکر میکردم الانه که بمیرم.. نفسم در نمیومد و جیغایی میکشیدم که تو کل عمرم اصلا نکشیده بودم..
و بچه از شدت استرسو فشاری که بهم اومده بود ضربان قلبش اومده بود پایین.
اون نتونست با فشاراش کاری کنه یکی دیگه اومد و به بقیه گفت فلانی تو دستاشو بگیر فلانی تو هم پاهاشو بگیر.. و خودشو کامل خودشو انداخت رو شکمم..
لحظات سخت و وحشتناکی بود.. به شدت خون از دست دادم.. که تو همین فشارا یهو بچه رو دکتر کشید بیرون.. منم بدنم آزرده و کوفته بود.. چون نه اپیدورال داشتم.. نه بیدردی وریدی نه حتی از این گازای انتونوکس! کاملا فیزیولوژیک زایمان کردم😟
اون لحظه حس کردم که دکتر بی‌حسی به واژنم زد.
بعد به متخصص بیهوشی گفت بهش بی دردی بزنید.. اونم اومد بهم گفت با هزینش مشکلی نداری؟ ۱۵۰۰ بود.. گفتم نه فقط توروخدا بزن طاقت بخیه ندارم.
و وقتی زد دیگه نفهمیدم چی شد.
مامان ماهان مامان ماهان ۲ ماهگی
تجربه زایمان #پارت ششم
اومدن که منو ببرن اتاق عمل و دکتر گفت نگران نباش هیچی نیست و منو بردن اتاق عمل و منتقلم کردن رو تخت عمل و دکترم اومد و یکم باهاش حرف زدم و ارومم کرد

اتاق عمل که رسیدیم و منو از روی تخت بلند کردن و گذاشتنم روی یه تخت دیگه و چون گان تنم بود همش یه قسمت تنم مشخص میشد و اونجا چون مرد هم بودن یکم حس خجالت بهم دست میداد. سون رو وصل کردن و اونچنان که میگفتن درد خاصی نداشت و بردنم یه قسمتی تا اتاق عمل حاضر بشه. اومدن که منو ببرن اتاق عمل و دکتر گفت نگران نباش هیچی نیست و منو بردن اتاق عمل و منتقلم کردن رو تخت عمل و دکترم اومد و یکم باهاش حرف زدم و ارومم کرد و دوباره دکتر بیهوشیم اومد و اسمم رو پرسید و گفتش میخوایم سوزن بیحسی بزنیم ولی باور کن دردش از درد امپول معمولی هم کمتره و فقط بشرطی که خودتو سفت نگیری و واقعا هم هیچ دردی نداشت و همینکه امپول رو زدن قشنگ حس کردم یچیزی ریختن تو نخاعم و کم کم پاهام و کمرم بیحس شدن و با کمک دکتر و پرستارا دراز کشیدم و پرده سبز جلوم وصل کردن و دستگاه فشار و خلاصه چنتا چیز دیگه بهم وصل کردن و یکی پرستار اومد پیشم و باهام حرف میزد تا حواسم از عمل پرت بشه و دقیقا یادمه ۱۱:۱۵ دقیقه پرده رو جلوم کشیدن و ۱۱:۲۷ دقیقه شکمم رو دوباره فشار دادن و من گفتم حتما میخوان ببینن بی حس شده یا نه که یهو صدای گریه بچم بلند شد😭 اون لحظه اینقدر هیجان انگیز بود که نا خودآگاه منم همراه بچم زدم زیر گریه و فقط گریه میکردم
مامان ماهان مامان ماهان ۲ ماهگی
تجربه زایمان #پارت هفتم
صدای گریه بچم رو شنیدم و همه پرستارا گفتن وای چه نینی خوشگلی و اسمش رو پرسیدن و گفتم ماهان و از اون موقع میگفتن وای مامان ماهان خوشبختلت چه بچت خوشگله و میفهمیدم که دارن منو مشغول میکنن تا دکتر بخیه بزنه. یهو دیدم یه پرستار اومد پیشم با یه تیکه پارچه سبز که یچی توش وول میخورد و یهو گریه ماهانم بلند شد و منم همراهش گریه کردم و تا پرستار بچه رو گذاشت کنار صورتم ناخوداگاه بچه اروم شد و پرستار گفت هرطور که باهاش در طول حاملگی حرف میزدی الانم حرف بزن که بفهمه اومده پیش مامانش و منم تا صداش زدم بچم خودشو انگاری هی میمالید به صورتم و واقعا حس قشنگی بود. بچه رو بردن بخش نوزادان و منم ده دقیقه بعد مناقلم کردن بخش ریکاوری و اینم بگم موقعی که داشتن از روی تخت عمل منو میذاشتن روی یه تخت دیگه کلا انگار پا نداشتم و بعضی مواقع واقعا پام همراهم کشیده میشد. بردنم ریکاوری و شروع کردم به لرزیدن. انگاری برقم گرفته باشه فقط میلرزیدم که به پرستار گفتم و گفت طبیعیه و الان خوب میشی و واقعا هم بعد یکربع خوب شدم و زنگ بخش زنان زدن که بیان منو ببرن ولی چون دیروزش روز زن بود ظرفیت بخش زنان تکمیل شده بود