سوال:سلام خانما میخوام تجربه زایمان طبیعیمو بگم. بعد از دو ماه😁
شب رفته بودم دکتر برای معاینه تحریکی که گفتن رحم دو سانت بازه اما بچه تو لگن نیومده و احتمالا هفته بعد زایمان میکنم، صبح ساعت 9 بود از خواب بیدار شدم برای خودم نیمرو درست کردم که حس کردم لباسم خیس شده، رفتم سرویس اما فکر نمیکردم کیسه آبم باشه، رفتم صبحانمو خوردم و موقع بلند شدن یهو یک عالم آب ازم ریخت ، به مامای خودم زنگ زدم گفت برم بیمارستان دولتی چون اونجا مریض داره منم قبول نکردم رفتم خصوصی و اون گفت نمیتونه بیاد، خیلی حس بدی بود که زیر حرفش زده، به بیمارستان خصوصی زنگ زدم و گفتن اونجا خودشون ماما همراه دارن، وقتی وارد بیمارستان شدن ساعت یک ربع به یازده بود، اصلا درد نداشتم، معاینه کردن و گفتن لگنم عالیه و انقباض هام شروع شده ، ساعت دو ظهر هفت سانت شده بودم و ساعت پنج عصر زایمان کردم، از ساعت دو تا پنج برام خیلی سخت بود، دردش اینجوریه که دوس داری سرتو بکوبی تو دیوار و اینکه خسته کننده اس، مامای همراهم خیلی خوب و مهربون بود ، فقط اینکه با اینکه من سر جوش خوردن بخیه هام خیلی اذیت شدم و هنوزم درد واژن دارم. اما خود زایمان اونقدرا هم که تصور میکردم سخت نبود فقط خسته کننده بود، اینم بگم بند ناف دور گردن نینی بود و نمیتونست دنیا بیاد بخاطر همین بیشتر طول کشید و خیلی بخیه خوردم
پسرم تو سی و هشت هفته و سه روز با وزن 3/400 دنیا اومد

۱ پاسخ

اینم بگم من اصلا جیغ نمیزدم فقط نفس عمیق میکشیدم اصلا دردش اینطوری نیس که بخوای جیغ بزنی اما آخراش دکتر اومد گفت حتما باید جیغ بزنی تا یتونی خوب زور بزنی منم جیغ زدم😂

سوال های مرتبط

مامان آراد👼🏻💙 مامان آراد👼🏻💙 ۴ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی
پارت چهارم
خب بعدش رفتم داخل معاینه برام انجام داد هنوز دو سانت بودم😵‍💫
انقد دردام زیاد شده بود دریغ از یه سانت پیشرفت😑
گفت برو یه ساعتی پیاده روی کن بعدش بیا تا ان شاالله کمکت کنیم امروز فارغ بشی هم خوشحال بودم و هم نمیدونستم چی در انتظارمه🤦🏻‍♀️
دردامم زیاد بود که دستمو گرفته بودم به میله راهرو بیمارستان میله بیمارستان از جا افتاد زمین😂😂🤦🏻‍♀️
بعدش اومدیم بیرون از بیمارستان بنده خدا مادرشوهرم کسی نبود بیارتش بیمارستان منم یه ساعت وقت داشتم همسرم گفت خب تو این تایم بریم دنبال مامانم منم گفتم بریم ساعتای ۱۲ بود رفتیم و تو ماشین دردام خیلی زیاد تر شده بود به حدی که به خودم میپیچیدم به ساعت که نگاه میکردم دیگه دردام شده بود هر ۳ ۴ دقیقه دیگه ساعتای ۱۲ و نیم بود به همسرم گفتم بریم بیمارستان دیگه نمیتونم تحمل کنم رفتیم و من دوباره رفتم تو اتاق معاینه،اون روز از شانس من مامای همراهم شیفت بود و بچه ها رو خودش به دنیا میاورد از ساعت ۱ تو اتاق معاینه بودم و هی میکفتم مامای همراهمو صدا بزنید بیاد میگفتن میاد و نمیومد چون در حال انجام زایمان بود
خلاصه من خودم تنها اونجا بودم و با دردام😵‍💫 اصلا روی تخت نمیتونستم دراز بکشم و همش ایستاده کمرمو تکون میدادم و نفس عمیق میکشدم بیار بشین بیار پاشو تا ساعت رسید به ۲ دیگه ماما همراهم اومد و معاینه کرد کفت حالا رو به ۳ سانتی🤦🏻‍♀️ با خودم گفتم انقد دارم درد میکشم و اصلا پیشرفت خوبی ندارم اما خود ماما میگفت وضعیتت خوبه
مامان کیانا مامان کیانا ۳ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی
بعداز ۴سال با کلی دکتر و دارو خدا بهم یه فرشته داد امدم از تجربه زایمان بگم اول اینکه من چون خونمون پله داره خیلی راه میرفتم استرس زایمانم داشتم کلی هم ورزش میکردم که تو ماه هفت طول سرویکسم شده بود ۸ دهانه رحمم بازشده بود دوسانت که دکترم گفت برای سرکلاژ دیره پساری بزارم دوماه استراحت مطلق هفته 35پساری برداشتم 38هفته بازم با کلی پیاده روی ساعت11از خاب بیدار شدم کیسه ابم پاره شد شوهرمم همون روز رفته بود دندون پزشکی خلاصه رفتم زیر دوش آب داغ ورزش کردم ی نیم ساعتی که مادرشوهرم آمد دیگه کم کم دردام داشت زیاد میشد ساعت 1شوهرم آمد رفتم بیمارستان 17شهریور معاینه شدم ۶سانت تا بهم لباس دادن رفتم زایشگاه شدم 10سانت دیگه اونجا داشتم التماس میکردم بی دردی بزنن که گفتن بزنیم فایده نداره بچت داره دنیا میاد ماماهمراهم زنگ زدم آمد یه نیم ساعت ماساژ و ورزش داد بهم که گفتن داره میاد برو اتاق زایمان اونجاهم یه رب طول کشید تا بچم دنیا آمد ولی سر بخیه ها یکم اذیت شدم در کل از زایمانم خیلی راضی بودم کلا دوساعت دردم شدید بود که اونم قابل تحمله
مامان ماهلین مامان ماهلین ۴ ماهگی
تجربه زایمان قسمت سوم .
من یکشنبه ۸ صبح با همسرم و مادرم رفتم بیمارستان آرام و نزدیک ساعت ۹ ونیم بستری شدم .صبح ۳ فینگر باز بودم و دردهای داشت منظم‌میشد ولی کماکان خونریزی نداشتم درحد لکه بود .
ساعت حدودا ۱۱ بود که اپیدورال گرفتم و واقعا راضی ام . رسیدگی ماما ها و پزشک و کادر بیمارستان‌عالی بود . همسرم از اول تا بعد زایمان کنارم بود و برای زایمان کمکم می‌کرد. اتاق زایمان من خودم تنها بودم و بیمار دیگه ای نبود از اول که بستری شدم رفتم اتاق زایمان تو بخش پیش بقیه بیمارا و مثل بیمارستان خصوصی پیش بقیه بیمار ها نبودم از اول رفتم اتاق زایمان . اونجا حمام و جکوزی داشت و چون من کات‌اتر بهم وصل بود چون اپیدورال پیوسته میگرفتم نمیتونستم زیر دوش برم یا تو وان بشینم
ولی توپ و پله و صندلی بود که پوزیشن بگیرم .
از ۳ ظهر من دیگه پیشرفت نداشتم بدنم یاری نمی‌کرد دهانه رحم سفتی دارم کیسه آبم رو خودشون پاره کردن .
پزشکم ساعت ۷ اومد بیمارستان و من با وجود اپیدورال فقط انقباضات رو درحد درد پریود حس میکردم و قابل تحمل بود برام . زایمانم یکم طول کشید و چون اضافه وزن داشتم زایمانم یکم سخت بود و همسرم به ۳ تا ماما و دکترم کمک می‌کرد و ۵ نفری به من زور میدادن که زایمان کنم😂😂❤️ در آخر ۷.۸ تا بخیه خوردم و دخترم ساعت 20:50 یکشنبه ۱۱ آذر به دنیا اومد ...ولی خب ۷ روز بستری بود چون دیستوشی بود بخاطر سختی زایمان و تنگی کانال مجبور شدن اینکارو بکنن و .... مسائل مربوط به بستری دخترم تو تاپیک بعدی میگم .
در کل از زایمان تو بیمارستان آرام به شدت راضی بودم با اینکه هزینه ها حتی با بیمه‌تکمیلی اونجا بازم خیلی زیاد شد ولی ارزش داشت و انتخابم بازم بیمارستان آرامِ .🥰🥰❤️
سوالی بود بپرسید عزیزان .
مامان فنچ مامان فنچ ۶ ماهگی
تجربه سزارین 3

نهایتا تو هفته 33 از بیمارستان شیراز مرخص شدم با آب دور جنین 7 و برگشتم بندرعباس و رفتم پیش دکتر خودم و گفت دیگه صلاح نیست بچه رو نگه داری و ممکنه آسیب ببینه و برای 34 هفته و یک روز ختم بارداری داد.

تنها شانسی که آورده بودم این بود که بچه بریچ بود و نچرخیده بود و سزارین اجباری بودم.

دکترم واقعا فرشته بود و باهام راه اومد و وقتی فهمید استرس عمل رو دارم گفت ساعت 9 صبح بیا بیمارستان تا 9 و نیم عملت کنم که خیلی تو محیط بیمارستان استرس نگیری ❤️

ازش خواستم سوند رو هم تو اتاق عمل بذارن که قبول کرد،خلاصه اینکه 8 مهر ماه ساعت 9 رفتم بیمارستان و و آزمایش های مورد نیاز رو گرفتن و تا حاضر شدم برم اتاق عمل شد ساعت 10 و 30، وارد اتاق عمل شدم، همه با روی خوش و مهربون منتظرم بودن، دوتا خانوم اومدن برام سوند گذاشتند و خب واقعا این مرحله برای من دردناک بود و بعد دکتر بیهوشی اومد و بهم گفت بشینم تا بی حسم کنه، امپول بی حسی اصلا درد نداشت ،فقط یه حس بد داشت، من بعد بی حسی بشدت بی قرار شدم و همش میگفتم بیهوشم کنید، اما دکترم گفت اول بچه رو ببین بعد میگم داروی خواب آور بهت بزنن، پسرم ساعت 10 و 45 به دنیا اومد و مستقیم بردنش nicu 😢

و منم رفتم ریکاوری، چون بی حس بودم درد نداشتم اما بشدت بی قرار بودم و همش میگفتم یه کار کنید من بخوابم ، درخواست پمپ درد دادم و دکترم هم برام یه مسکن قوی نوشت که بلافاصله بعد تزریقش بی قراریم کم شد و رفتم تو حالت خواب و بیداری،
یبار توی ریکاوری ماساژ رحمی گرفتم که با اینکه هنوز بی حس بودم اما وحشتناک درد داشت و یه جیغ بلند زدم 😶 و بعد هم منتقل شدم به بخش و اونجا هم درد هام رو شیاف و پمپ درد کنترل میکردم.
مامان محدثه و سبحان مامان محدثه و سبحان ۱ ماهگی
پارت سوم

ساعت دو نیم بود که ماما گفت هشت سانت شدی
همسرم تماس گرفته بود و داشتیم صحبت می‌کردیم از ماما پرسیدم گفت چهل دقیقه دیگ بچه بدنیا میاد
ومن خوشحال که ازین وضعیت خلاص میشم
،منتها هرچی می‌گذشت دهانه رحمم بازتر نمیشد ساعت سه بود که ماما همراهم با همسرم صحبت میکرد و هماهنگ کرد همسرم بیاد پیشم
همسری ک اومد خیلی خوب بود انگار استرسم رفت یجور دلگرمی بود برام
من به ماما گفته بودم بخیه نخورم زایمان اول برام خیلی زیاد بود و اذیت شدم
بخاطر همین ماما بچه رو فشار نمیدادن که بیاد بیرون روند طبیعی شو طی کرد
درد زایمان هیچ نداشتم
و فقط پاهای بچم بسمت دنده هام بود خیلی اذیت میشدم و فشاری ک میورد درد میکرد
خلاصه ساعت ۵:۳۰بچم بدنیا اومد گذاشتن رو سینم ...
نمیدونم چرا بدون اینکه بخام فقط گریه میکردم
همسرمم پیشم بود .
و کلا دو تا بخیه خوردم از بیرون
چندتا هم از داخل که ماما بهم نگفت .
ولی در کل زایمان خیلی خوبی بود ،اگه ترس از طبیعی دارید و شرایط سزارینم ندارید حتما اپیدورال و انتخاب کنید ،هزینش‌ اصلا سنگین نیست .
بیمارستانی که من بودم میگفتن میتونم از طرح رایگان استفاده کنم .ولی بیمه داشتم از همون بیمه استفاده کردم .
امیدوارم براتون مفید باشه.اینم از تجربیات من ،😍❣️
مامان آوش مامان آوش ۳ ماهگی
سلام دوستان تجربه خودم از زایمانم رو میزارم براتون انشالله به دردتون بخوره :
من کیسه آبم توی 39 هفته و 4 روز پاره شد و هیچ دردی نداشتم ساعت 6 و 40 دیقه شب رفتم بیمارستان دهانه رحمم یک سانت بود و اینو بگم من ترس از معاینه داشتم واسه کسایی که ترس معاینه دارن اصلا توصیه نمیکنم زایمان طبیعی رو چون هر یک ساعت میان معاینه میکنن و من برای من خیلی خیلی بد بود بهم دوبار آمپول فشار زدن و دهانه رحم من تا فرداها دوبار آمپول فشار بازم باز نشد کپسول هم گذاشتن و باز نشد 20 ساعت با کیسه آب پاره نگهم داشتن بعد بردن سزارین درکل فوق العاده سخت بود چون من درد داشتم ولی پرستارا میگفتن طبق دستگاه این دردا درد زایمان نیست . خلاصه فقط سزارین 👌😍 من راضی بودم چون درد جفتش کشیدم و ترجیحم سزارینه. و البته چون 20 ساعت با کیسه آب پاره نگهم داشتن بچم عفونت خونی گرفت و 12 روز بستری بود منم همراهش بودم . خلاصه که به شدت زایمان سختی داشتم و اینم بگم قبلش خیلی راجب بیمارستان تحقیق کردم اما خب دیگه به شانسم هست .... روزای بد من گذشت خداروشکر ... اما خواهرانه میگم خیلی خیلی به بیمارستانی که میرید توجه کنید و به خودتون ببینید واقعا توانایی چه زایمانی رو دارید .. .... انشالله که همیشه خیر باشه براتون . تجربه زایمان هیچوقت از یاد نمیره ❤️🌻
مامان کیانا مامان کیانا ۵ ماهگی
من دیدم دارن همه تجربه زایمان میزارن گفتم منم بزارم می‌دونم دیر شده ولی می‌زارم من دوتا زایمان طبیعی داشتم کلا بد زایمانم بخصوص سر دختر اون یکی دخترم ۱۵ ساعت درد کشیدم دوسال پیش عمل افتادگی رحم انجام دادم وقتی حامله شدم دکترم گفت سزارینی منم خوشحال که این یکی درد نمی‌کشم هفته ۲۶ بارداری بود که دکترم گفت از شانس تو مجوز سزارین برای عمل تو برداشته شده باید طبیعی زایمان کنی اون موقع دنیا روی سرم خراب شد هرچه التماس کردم که نمیتونم فایده نداشت از هفته ۳۰ دردام شروع شد به خاطر عملی که داشتم خیلی کمر درد بودم درحدی که وقتی راه میرفتم فقط دوست داشتم بزنم زیر گریه شبا که تا صبح راه میرفتم هفته ۳۲ آمپول ریه زدم هم چنان تا ۳۹ هفته طولانی شد که رفتم بهداشت میخواست ضربان قلب رو گوش کنه که گفت انقباض داری برو بیمارستان اومدم خونه تا غروب راه رفتم بعد رفتیم زایشگاه بیمارستان تامین اجتماعی معاینه که کرد گفت ۲ سانتی برو خونه هنوز زوده اومدم خونه سه روز دردام به همین شکل بود منظم نمیشد تا پنجشنبه شب خیلی درد داشتم تا ساعت چهار صبح فقط راه میرفتم حدیث کسا می‌خوندم دیگه ساعت چهار نماز که خواندم با شوهرم رفتم بیمارستان معاینه که کرد گفت هنوز دوسانتی ای بابا هرچه التماس کردم که بچه های دیگم به زور آمپول فشار رحمم باز شده باور نکردن گفتن برو توی راه رو تا ساعت ۸ بعد دوباره بیا ساعت ۸ که دوباره رفتم معاینه که کرد گفت ۱/۵شدی گفتم مگه میشه به جایی که رحمم بازبشه بسته میشه تا بلند شدم زیر کلی خون بود که گریه ام گرفتم گفتم من دوتا بچه آوردم اصلا خونریزی نداشتم اینا برای چی میان گفت اشکال نداره برو خونه صبح جمعه بود
مامان تو دلی💓 مامان تو دلی💓 ۴ ماهگی
تجربه زایمان ۱ با تاخیر😂
علت اینکه تا الان ننوشتم این بود که خاطره ی خیلی تلخی از روز زایمانم داشتم، نمیتونستم بنویسم، ولی الان دیگه باهاش کنار اومدم
من تو بارداری هر سری میرفتم سونو وزن بهم میگفت وزن بچه زیاده، ولی دکترم قبول نمیکرد، میگفت نه قدش بلنده، وارد هفته چهلم شده بودم اما هیچ خبری از درد و انقباض نبود، رفتم معاینه تحریکی گفت یک سانت بازی، پیاده روی میرفتم، باشگاه بارداری هم میرفتم که زیر نظر ماما همراهم بود، خودش بهم تمرین میداد ولی بازم دردم شروع نمیشد، دفعه بعد معاینه تحریکی شدم گفت دو سانتی، دیگه هرکاری کردم، شیاف گل مغربی، اسکات زیر دوش تب، پیاده روی، پله، رابطه و... بالاخره ۳۹ هفته و ۵ روز ساعت ۵ صبح با یه درد خفیفی از خواب بیدار شدم، حس کردم با بقیه دردام فرق داره، خوابیدم، نیم ساعت دیگه دوباره همون درد اومد، دیگه پاشدم اومدم تو پذیرایی، مطمئن شدم درد زایمانه، یکم راه رفتم دیدم آره هر نیم ساعت میاد، صبحونه آماده کردم پسرمو بیدار کردم راهی مدرسه کردم، به همسرم گفتم اگه میشه امروز نرو سرکار، فکر کنم دردام شروع شده، گفت زنگ بزن به ماما همراهت، گفتم نه زوده، میخوام تا آخرین لحظه تو خونه درد بکشم، دیگه تا ساعت ۸/۵ دیدم دردام رسیده هر بیست دقیقه، زنگ زدم بهش گفت سریع بیا بیمارستان، گفتم یه دوش بگیرم بیام، گفت نه زود بیا، دیگه راه افتادیم تا رسیدیم ساعت ده بود، معاینم کردن گفتن همون دوسانتی، ولی بستریم کردن، مامام اومد یکم ورزش داد بهم، سرمم وصل کرد آمپول فشار زد، دردام شدیدتر شد،یکم بعدش دکتر بخش اومد معاینم کنه گفت چه خبره اینقد درشتش کردی، چطور میخوای زایمان کنی؟
مامان 👶🏻 دیاکو ☃️ مامان 👶🏻 دیاکو ☃️ ۱ ماهگی
تجربه زایمان 🤰

30م بهمن بود که پنج و نیم صبح با احساس خیسی خیلی زیاد از خواب بلند شدم نفهمیدم چی بود زیر دلم تیر میکشید سریع بلند شدم رفتم دستشویی برگشتم تو همون حال هر جا که احساس کردم خیس شده و قدم زدم رو تمیز کردم و شستم و طی کشیدم 😐

دیگه ساعت هشت اینا شد رفتم سونو گرافی گفت آب دور جنینت تو این هفته خیلی زیاد شده😞
جوابش و گرفتم و رفتم پیش دکترم

جواب رو دید منم معاینه کرد گفت باز نیستی و لگنت مناسب طبیعی نیست نهایتا بچه اگه سه کیلو و نیم بود بتونی طبیعی بیاری

من و فرستاد یه تست آمینوشور هم بدم

باهام صحبت کرد و گفت من نامه سزارین رو برات مینویسم  برو تصمیمت رو بگیر و اگه قطعی شد بیا

رفتم بیمارستان هم تست و ازم گرفتن که نشتی نداشت؛ هم دوباره معاینه کردن و گفتن اصلا باز نیستی
و محض احتیاط برای پر بودن کیسه آب 48 ساعت دیگه دوباره برای ان اس تی و تست بیا که منم رفتم.


هفت هشت روز مونده بود به زایمانم

برگشتیم خونه و من دو دل شده بودم بین طبیعی و سزارین
چون به لحاظ زهنی و بدنی آمادگی طبیعی رو داشتم هم ورزش میکردم و پیاده روی هم تحقیق کرده بودم روند زایمان رو همه چیزش رو میدونستم

درکل تو شرایط سختی قرار گرفتم به اصرار و پیگیری خیلی زیاد مامانم دیگ تصمیم شد برم سز

پنجم اسفند ماه بود که رفتیم مطب دکتر هزینه رو پرداخت کردیم و نامه سز اختیاری رو برای 7م اسفند ساعت هفت صبح گرفتیم

یک روز وقت داشتم که همه کارامو بکنم

شبش اصلا خوابم نمیبرد نمیدونم از استرس یا ذوق زیاد
صبح قبل از بقیه بلند شدم آماده شدم و ساعت شیش بدون هیچ درد و انقباضی راهی بیمارستان آرام شدیم
مامان آراد👼🏻💙 مامان آراد👼🏻💙 ۴ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی
پارت دوم
خلاصه یه هفته مونده بود به زایمان اسهال شده بودم و از اونجایی که اینجا میخوندم که اسهال میتونه از علائم زایمان باشه کم کم خودمو آماده میکردم و میفهمیدم وقتشه😅
چهارشنبه ۱۴ آذر بود که ساعتای ۴ صبح با درد از خواب بیدار شدم دردم در حد دردای خفیف پریودی بود و هر ۱۰ دقیقه میگرفت چون دردای نامنظم زیاد داشتم اولش اهمیت ندادم تا ساعت ۵ شد دیدم دردام همینطور منظم و هر ۱۰ دقیقس تا ساعت ۶ همونطور تو تخت بودم و تحمل کردم ساعت ۶ دیگه پا شدم رفتم دوش آبگرم گرفتم(قبلا که دردام نامنظم بود دوش آبگرم که میگرفتم دردام تموم میشد)اما ایندفه همون ۱۰ دقیقه منظم بود بعد حمام، هیچی هم از دردم نمیگفتم به همسرم و مادرم ک هر ۱۰ دقیقس چون میدونستم خیلی هول میکنن و سریع میخوان منو ببرن بیمارستان😂
دیگه نزدیکای ساعت ۷ درد من هر ۵ دقیقه یکبار شده بود به مامانم گفتم و زنگ زدم به مامای همراهم گفت اگههر ۵ دقیقه یکباره یه چیز شیرین بخور و بیا معاینت کنم امروز خودمم شیفتم دارم میرم بیمارستان
مامان آیه مامان آیه ۳ ماهگی
تجربه زايمان
قسمت دوم

۵ روز گذشت ولی خبری نشد یعنی دردام شروع نشد ولى كم و بيش انقباض هاي نامنظم بدون درد داشتم،
روز ۵ ام از غروب حس کردم تکون های دخترم کم شده
ساعتاي ده يازده شب بود كه شام خورديم و رفتيم به سمت بيمارستان ،
نميدونم به دلم افتاده بود ديگه برم ممكنه زايمان كنم بخاطر همين تمام وسايل هامو هم با خودم برداشتم
رفتيم بيمارستان و ازم ان اس تى گرفتن و خداروشكر ضربان قلب خوب بود ، ماماي بخش گفت بايد معاينه ات هم بكنم چون هفته ات بالاست، ازم پرسيد درد نداري گفتم درد ندارم ولي انقباض نامنظم دارم
معاينه ام كرد و در كمال ناباوري گفت دهانه رحمت ٤ سانت باز شده و بايد بستري بشي…
كار اشتباهي كه كردم اين بود بيمارستاني كه دكترم بهم براي اونجا نامه داده بود نرفته بودم و رفته بودم بيمارستاني كه مسيرش بهم نزديك تر بود كه البته دكترم توي هر دوتا از اين بيمارستان ها زايمان انجام ميدادن.
بايد از اول ميرفتم همون بيمارستاني كه براش نامه داشتم
بهشون گفتم كه من براي اين بيمارستان نامه ندارم ميخوام برم بيمارستاني كه از قبل قرار بود زايمان كنم،
دليل اين خواسته ام هم اين بود كه اون بيماريتان خصوصي بود و اتاق ال دي ار داشت براي زايمان طبيعي، و اين بيمارستان دولتي بود و از موقع ورود من با بلوك زايمان صداي جيغ و ناله هاي خانوم ها واقعا تمركز منو بهم ريخته بود و منو ترسونده بود، بخاطر همين دوست نداشتم اونجا بمونم
گفتن كه ما نميتونم اجازه بديم بري، خلاصه با كلي امضا و تعهد ار من و همسرم و هماهنگي با دكترم رضايت دادن كه من برم، منم در عرض ده دقيقه سريع خودمو رسوندم به بيمارستاني كه قرار بود زايمان كنم
مامان کارن مامان کارن ۱ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی 🥰
من با اینکه چیزی از زایمان طبیعی نمیدونستم ولی برا زایمانم انتخابش کردم چون دیدم یه عمل کوچولو آپاندیس خواهرم چقدر درد داشت
من عاشق برنامه اینستام ولی خوب خیلی باهام مخالفت میشه همچنان
همینطور ک داشتم فیلم هارو میدیدم چنتاشون هم ورزش برا زایمان طبیعی بود ذخیره کردم و ازشون فیلم گرفتم دقیق از 34 هفته 3 روز هر شب اونارو انجام میدادم هر حرکت و 15 بار
چند بارشو دیگه خودم تنظیم کردم😂
بعد یه خانم بود تازه زایمان کرده بود گفت ک برا زایمان راحت اون هفته های اخر هرشب دمنوش بابونه بخورید از 37 به بعد چون باعث زایمان زودرس میشه منم ک حررف گوش کن😂
از 36 هفته من پیاده روی رو می رفتم روزی یک ساعت و نیم
هفته 37 هم شروع کردم به خوردن دمنوش بابونه البته شب
صب زود هم خاکشیر و عسل و ابجوش میخوردم
تا اینکه رسید روز زایمان 😍😅
27 هفته و 5 روز ساعت 12 دمنوش خوردم تا 1 با همسرم فیلم دیدم و رفتم خوابیدم ساعت 3 یعو از خواب بیدار شدم دل درد داشتم اما کم گرفتم خوابیدم 😁
ساعت 5 یهو بیدار شدم دردم زیاد بود اما قابل تحمل همسرمو از خواب ناز بیدارش کردم گفتم میخوام زایمان کنم اونم داشت مسخره نیکرد باور نداشت همینطور دردام زیاد تر میشد ساعت 6 دیگه من رفتم حموم زیر آب خیلی داغ هی بشین پاشو میکردم ولی خوب من نمیدونستم شاید خطرناک باشه😁 از رفتن به بیمارستان وحشت داشتم هرجوری یود تحنل کردم تا ساعت 10
تا بیمارستان 2 ساعت راه بود 12 رسیدیم بیمارستان