مامان آروین وآیهان.ᥫ᭡ مامان آروین وآیهان.ᥫ᭡ هفته بیست‌وهشتم بارداری
مامان عروسک قشنگم💖 مامان عروسک قشنگم💖 ۳ سالگی
از یکشنبه که شوهرم از ویرووس افتاد،روزا دخترم رو گذاشتم خونه مادر شوهرم،شبا برا خواب رفتم آوردمش
دیشب که رفتم دنبالش،براش چند تا تیکه چیز خریدم که خوشحال بشه.براش لیمو شیرین هم گذاشته بودم قاچ کردم بشینه بخوره و بیایم،خداااااااااااااا می‌دونه که زمین و زمان رو بهم دوخت چرا اینجوری قاچ کردی،حالا همیشه همینجوری بهش میدادما
به هیچ سراطی مستقیم نبود یک ساعت تمام فقط گریه گریه گریه هرچی کنترل کردم خودمو هرچی باهاش حرف زدیم هرچی صبوری کردم بی فایده،اخرم مجبور شدم دیگه از کنترلم خارج شد و داد زدم سرش کلیم چیزیش گفتم.پا میشدم بیایم خونه وای نمی‌دونین چیکار میکرد که نه باید بمونیم بمونیم میگفتم تو میخوای بمون می‌گفت نه توأم باید بمونی
خلاصه انقد کفرم رو در آورد که گریم افتاد نشستم تا خوابید برش داشتم اومدم،حالا ساعت ۱ شب شده بود دیگه
تا خونه هم از شدت عصبانیت فقط گریه کردم

به حضرت عباس نمی‌دونم چرا اینجوری شده،انقدر زوره و هیچی حالیش نیست که حدددددد نداره.نمیدونم چیکار کنم
خیلی حالم بده و نگرانم همش میگم نکنه همینجوری عصبی و پرخاشگر بمونه.یعنی حتی عادی هم که خواسته ای داشته باشه با لج و عصبانیت میگه ولی دیگه دیشب واقعا یچیزی میگم یچیزی می‌شنوید نمی‌دونم از دوری باباش بود آخه مدامم وسط حرفاش می‌گفت بابا رو میخوام بابا رو میخوام
مامان ویهان نفسم مامان ویهان نفسم هفته سی‌ونهم بارداری
مامان جوجه طلایی مامان جوجه طلایی هفته پنجم بارداری