مامان زینب مامان زینب ۴ سالگی
مامان دخترکم💕 مامان دخترکم💕 روزهای ابتدایی تولد
مامان لواشک مامان لواشک هفته سی‌ویکم بارداری
مامان پرنسا🥰 مامان پرنسا🥰 ۶ ماهگی
سلام خانوما من یه کاری کردم عذاب وجدان دارم ببینید کارم درست بوده یان
چند وقت پیش خواهر شوهرم تولد پسرش بود خونمون تا خونشون ۷۰ کیلو متر راهه بعد زنگ زده بود بعد شام بیاید😑من دلم نبود دیگ شوهرم گف رو حرفش چیزی نگفتم چون خدایی همیشه ب حرفم گوش میده این یه بارو یه چی خاسته بود خلاصه ما ساعت ۸ و نیم راه افتادیم با مادر شوهرم اینا ساعت ۱۰ رسیدیم ۱۱ و نیم راه افتادیم ساعت ۱ خونه بودیم این از این در صورتی ک هر وقت مناسبا یا بی مناسبت من دعوتش میکنم بهترین سفره ها رو میندازم بخدا بحث خوردن نبود ولی زورم اومد چند وقت پیش اومده بود منم عصرونه درست کردم رفتیم بیرون بازم سالاد ماکرانی سمبوسه چایی و کیک و پفیلاو...اونجا هم خوردن کلن دوتا کیسه بود بچمم داشت هلاک میشدنمیاوردن هی صدا میکرد بیا کمک در صورتی ک هیچی نمونده بود یع زیر انداز و یه فلاسک بود کلن تو مخی شد اومد وپس فرداش گفتن ناهار بریم بیرون مادر شوهرم گف پن درست میکنم
چی اورده بود ؟نون پنیر 😑واسه ناهار
ادامش اینجا جا نمیشه تایپنگ بعد