مامان یسنا و آرمین😘 مامان یسنا و آرمین😘 ۲ سالگی
امشب بچه های جاریم حالشون خوب نبود سرما خورده بودن تب داشتن
بچه هامو دادم دست مادر شوهرم باهاش رفتم دست تنها نباشه ( شوهرامون نبودن )
جلوی در بیمارستان پیاد شدیم جلو پام یه گوشی افتاد بود فک کردم قاب گوشیه با پا زدم زیرش دیدم سنگینه برش داشتم دیدم گوشیه به جاریم گفتم این گوشیو پیدا کردم ببین
یه اقا اومد سمتم گفت عه گوشی ما دست شماست گفتم از کجا بدونم مال شماست گفت مال خانوممه گفتم پس زنگ بزن روش مطمن بشم گف گوشیم همراهم نیست گفتم مهم نیست شماره رو بده با گوشی خودم زنگ میزنم روش مطمن بشم
هی گیر میداد که حفظ نیستم گوشیو بده گفتم نمیدم چند قدم رفتم جلوتر یه پلیس وایساده بود دادم دستش گفتم اینجا جلو در بیمارستان بود تشکر کرد و رفتم 😒😒😒
جاریم گفت چطور به ذهنت رسید اینجوری بگی بهش 😂😂😂
اخه عجله هم داشتیم 🤣🤣🤣
خودمم نمیدونم ولی میگم موقعی که داشتم گوشیو برمی داشتم نگاه میکردم طرفه دیدمون 😐😐
گوشیو دادم پلیس طرف رو دیگه ندیدم 🤔🤔😐
مامان آیهان مامان آیهان هفته سی‌وهفتم بارداری
مامان ای وی افی مامان ای وی افی قصد بارداری
ام البنین ام البنین قصد بارداری
مامان ...... مامان ...... ۱ سالگی