مامان پسر بهار 🌈🌱 مامان پسر بهار 🌈🌱 ۴ سالگی
مامان صوفیا مامان صوفیا ۴ ماهگی
زَر زَری زَر زَری قصد بارداری
سلام پارت اول رو گهواره پاک‌کرد دوباره براتون میزارم👇👇👇👇
شراره هستم متولد۱۳۴۷
سه تا خواهرهستیم،من وسطی، آبجی بزرگم شهلا وآبجی کوچیکم شیوا ....
مادرم خیلی تلاش کرد که پسر به دنیا بیاره،ولی بچه هاش یاتوشکمش سقط میشدن یا اینکه به دنیا میومدن وختر بودن وبعد چن ماه میمردن واین شد که خدا فقط ما۳تا دختر رو بهش داد ومادرم دیگه گفت حتما قسمت من این ۳تا دختره ،راضیم به رضای خودش....
ازلحاظ مالی وضعیت خوبی نداشتیم،حتی باغ وزمینی هم نداشتیم ...
پدرم میرفت توباغ مردم کارگری میکردوپول بخور ونمیری در می آورد...
اون زمان زنهای روستا یا قالی میبافتن یا پابه پای همسراشون توباغ کارمیکردن و یاحیوان داشتن و کره وماست ودوغ واینا درست میکردن ومیفروختن وکمک خرجی میشدن ولی ما حتی پول نداشتیم حیوان هم بخریم ومادر هم قالیبافی رویادنگرفته بود ولی خودش هم زیادتن به کارنمیدادو خیلی خونسردوبی خیال بود وهمش میگفت همین پول کم که پدرتون درمیاره میخوریم و راضی باشید واون خونه کوچیک هم که توش زندگی میکردیم از پدربزرگمون بهمون ارث رسیده بود..
از لحاظ اقتصادی دوران کودکی بدی رو سپری کردیم اکثر غذاهامون یانون وماست بودیا سیب زمینی وتخم مرغ ولی ازلحاظ محبت توخونمون آرامش برقراربود ماهم چون ۳دختربودیم دیگه به کمبودهای زندگیمون قانع میشدیم ...
آبجی بزرگم شهلا اون وقتا میرفت خونه مردم قالیبافی میکرد اوناهم به عنوان دستمزد بهش شیرو پنیرو تخم مرغ میدادن ...
منم کارهای خونه وآشپزی رو انجام میدادم وآبجی کوچیکم هم کناردست من بود...
شهلا قیافه متوسطی داشت و توسن ۱۴سالگی با یه خانواده ای توروستای خودمون که وضع مالیشون یکم ازما بهتر بود ازدواج کرد...
مامان امیرمحمد💙 مامان امیرمحمد💙 روزهای ابتدایی تولد
سحر ملایی سحر ملایی قصد بارداری
مامان یاسمن مامان یاسمن ۳ ماهگی