مامان اصغر آقا مامان اصغر آقا ۹ ماهگی
آخرین پارت

پشیمون شدم گفتم بریم هفته بعد اونا میان همسرم گفتش شنبه یکشنبه نمی‌تونم مرخصی بگیرم بمونه آخر ماه
قرار بود برای پسرمم دندونی درست کنیم فعلاً تاپیک قبلم گفتم که درگیر مادر شوهرمم
دیشب اومده به من میگه کی درست می‌کنی گفتم شنبه یکشنبه ببینم کی میشه میگ شنبه خوبه هرکی خواستی بگو بیاد
انقدر حرصم گرفت انگار بچه اونه اون می‌خواد ازش دندونه درست کنه آخر شب به همسرم گفتم نظرت چیه مامانت اینطوری میگه گفت به من ربطی نداره خودتون حرف بزنید هر کاری می‌کنید
همسرم برای پنجشنبه با همکاراش برنامه ریخته بره بیرون
یه سریع رفت باغ چیزی نگفتم هفته بعدش گفت میخواییم بریم دعوا کردم که منم آدمم تو خونه میمونم منتظرم بیایی آخر هفته بریم بیرون جایی نمی‌بری گفت خسته میشم برو به بابات بگو وقت نمیکنه ببر خسته ببین چی میگه گفتم تو خانواده خودتو میخوایی ببری ربطی به بابام ندارع
میخواستی با دوستات بری ازدواج نمی‌کردی
با دو تا رفیقش مشکل ندارم با همکاراش نمی‌شناسم دوست ندارم دوباره بعد یک ماه این هفته میخوان برن بیرون