مامان حسین مامان حسین ۶ ماهگی
مامان نورا مامان نورا ۸ ماهگی
قسمت پانزدهم
فردای روز عروسی ساعت هشت صبح دیدم ک مادر علی درو میکوبه ک بسه بلند باشید صبونه بخورید
علی خیلی تعجب کرد می‌گفت وا مامانم هیچ وقت این کارو نمیکنه چشه آخه صبح اول وقت
منم دیشبس تا دوسه بیدار بودم موهام و اینارو باز میکردم و رفتم یه دوش گرفتم
دیدم مامانش اخم و تخم داره میگ ما خیلی وقته بیداریم صبونه سرد شد
صبحونه ام ورداشتع بود جیگر گوسفند با یه عالمه رب پخته بود منم خوشم نیومد اون مدلی برا همین دوسه قاشق خوردم بقیش دادم به علی ولی انگاری به مامانش برخورده بود می‌گفت آشپزی منو خوشت نمیاد تو
دیگ با شوخی و خنده گذروندم
به علی گفتم ک آماده بشیم بریم بگردیم با ابجیام
ابجیای من تو هتل مونده بودن حتی یه تعارفم نکرد ک بگو بیان اینجا یه وعده
من لباس پوشیده بودم خواستم برم پیش علی ک شنیدم مامانش به علی میگ حق نداری برا این دختر خرج کنی زیاد ...هرچی خواست یه بهونه ای بیار ک مثلا خوشا نیومده از اون وسیله
گفت اینا ادمایین ک تورو درکت نمیکنن😳😳😳 با اینک تا اون روز من از علی یه چوبم نخواسته بودم ولی علی ساکت بود جلو مامانش
فقط گفت چشم ...منم خودم زدم به اون راه ک انگاری نشنیدم حرفاشون
ولی خیلییی تو دلم بدم اومده بود از مامانش
مامان امیر حیدر مامان امیر حیدر ۹ ماهگی
مامان راستین مامان راستین ۸ ماهگی