مامان Liana💕 مامان Liana💕 روزهای ابتدایی تولد
مامان نویانم👼🏻🩵 مامان نویانم👼🏻🩵 روزهای ابتدایی تولد
تا نویان خوابه بیاین از تجربه‌ی عمل دردناکم براتون بگم🥲
۲۵ اذر ساعت هشت و نیم صبح نویان به دنیا امد
منو ساعت ۷ سوندکشیدن و نگم از حس و حال حال بهم زنش😐
وقتی دکترم امد اصرارداشتم حتما منو اولین نفر ببره داخل
اونم قبول کرد
امدن صدام کردن برم اتاق عمل
کسی پیشم نبود فقط خواهرشوهرم بود
همه رو بیرون کردن از اتاق حتی بابای نویان نبود تا اونو ببینم
خلاصه منو سوار ویلچر کردن بردن اتاق عمل
اقا من که وارد اتاق عمل شدم خودمو چنان باختم که نگووووو
من اصن ترس نداشتم حتی به زور میگفتم منو زودتر ببرین ولی رفتم تو خودمو باختم بدم باختم😂
رفتم داخل نشستم تا صدام کردن
اقا رفتم داخل اتاق
تخت و دیدم بدتر گریم گرفت
دلم میخواست مامانمو صدا کنم بگم مامان منو از اینجا ببر
ولی با توکل با خدا و حرف زدن با خودم خودمو اروم کردم
رفتم رو تخت دکتر بیهوشی امد که کمرم سوزن زد
اصن درد نداشت
اصن متوجه نشدم کی زد
درجا منو درازکش کردن
اول کمرم بعد پاهام گرم شد
هوشیاری نصف و نیمه‌ی داشتم
همون لحظه نمیدونم از استرس بود یا چی
تنفس کم اوردم
بهم اکسیژن زدن
دیدم نه حالت تهوع شدید گرفتم
چندتا عوق محکم زدم
ولی بازم حالم خوب نشده بود
تا اینکه شکممو برش دادن دیدن بچه رفته بالا گیر کرده
دکتر هرکار میکرد نمیتونست درش بیاره
رفتن دوتا دیگه دکتر صدا زدن بیان
وقتی امدن دو نفر قفسه سینمو پنج بار فشار محکم دادن
طوری که احساس مرگ میکردم
با ناله فقط میگفتم تورو خدا در بیارین من دارم میمیرم
تا اینکه با هر بدبختی بود نویانو کشیدن بیرون
بچم چون بهش فشار امده بود گریه نکرد فقط چند هق زد که من از استرس مردم که بچم چیزیش شده
فشارم رفت بالا🥲
مامان رضا و محمد مامان رضا و محمد ۲ ماهگی