مامان علی مامان علی ۹ ماهگی
مامان فندوق مامان فندوق ۱۰ ماهگی
خانما بیاین بگید حق داشتم آنقدر ناراحت بشم یا نه

تصمیم گرفتیم یه سفر دو روزه بریم چون هم من تعطیل شده بودم هم همسرم هیچوقت نمیشد که اینطوری دوتایی تعطیل بشیم
خلاصه تصمیم شد بریم تبریز و گفتیم مادرشوهرم هم ببریم که کمک حال ما برای نگه داری بچه باشه همه چی خوب بود تا امروز صبح من گفتم یه بوت چرم می خوام و مپ زدیم حرکت کردیم سمت بازار کفش چرم تبریز پیاده شدیم مادرشوهرم گفت اوووو همه کفشه من کفش نمی خوام توی پرانتز بگم برای جاریم سوغات لباس میخواست بخره منم گفتم باشه من با بچه کوچیک یکم بگردم تورو هم می‌بریم لباس بخری سوغات
خلاصه من رفتم توی یه مغازه اونا رفتن توی پاساژ که بچه سردش نشه تا من بهشون برسم رفتم یهو مادرشوهرم گفت این پاساژ ته تهش کفشه من میرم اون یکی پاساژ من گفتم اینجا همه کفشه اجازه بده من بگیرم بعد یهو گفت ما میریم اون پاساژ منظورش از ما خودش و شوهرم بود
شوهرم دنبالش رفت من تنها کل پاساژ گشتم
وقتی همو دیدیم من دیگه با هیچکدوم حرف نزدم رفتیم رستوران از ماشین پیاده نشدم
مامان دلین مامان دلین روزهای ابتدایی تولد