مامان علیرضا مامان علیرضا ۸ ماهگی
منم اومدم از تجربه زایمانم بگم🤭
دوشنبه هفته ی چهلم کامل میشد دکترم با وجود فشار خون بالا اصرار داشت به طبیعی ولی من اصلا درد و انقباض نداشتم گفت ناشتا بیا شاید سزارین بشی..منم ناشتا رفتم بیمارستان و تا کارام انجام شه ساعت ۹ بستری شدم ساعت ۱۰ سرم زدن و امپول فشار...معاینه هم شدم کامل بسته بودم‌و بدون درد...تا ساعت ۱۲ یه سانت باز شدم دکتر گفت ابمیوه و خرما بخور که قوت داشته باشی...دو ساعت بعد دوباره اومد معاینه کرد گفت همون یک سانتی تا فردا طول میکشه زایمان کنی و راه برو اینجا...پاشدم راه رفتم و اومدم دراز کشیدم‌ان اس تی رو دوباره وصل کردن ده دقیقه گذشت پرستار اومد نوار رو نگاه کرد رنگش پرید بدو رفت دکترو صدا کرد و دوتایی رفتن بیرون از اتاق ...منم خیلی ریلکس داشتم نگاه میکردم😂🤦‍♀️پرستار با دوتا ماما اومدن یکی سوند وصل میکرد اون یکی سرم رو کشید یکی سرم جدید زد منو نشوندن رو ویلچر و گفتن باید سریع بریم اتاق عمل قلب بچه اومده زیر ۱۰۰ تا ....با این حال من خیلی ریلکس و اروم بودم رفتیم‌اتاق عمل و بی حسی زدن و شروع کردن ساعت ۳:۴۵ ظهر علیرضای من بدنیا اومد قدش ۵۰ سانت و وزنش ۳۱۸۰🤗
مامان Matin مامان Matin ۶ ماهگی
مامانا شما جا من بودید چیکار میکردید
من قبل زایمان به مادرم گفتم بیا پیشم ده روز آمد ولی همش قر میزد کمرم و همش خوابش میمد بیشتر کارا بچمو خودم کردم در حد سه ساعت می‌گرفت من بخوابم بعد که رفت
بچه من سینمو نگرفت مدام گریه میکرد شیرم کم بود
دیشب شوهرم ی جارو پیدا کرد رفتیم مشاور شیردهی زنگ زدم گفتم مامان گفتن ی همراه بیار میای باهام گفته دو سه روز طول می‌کشه یکی باید کنارش باشه تو خونه تا راه بیفته بچه
گفت بزار از بابات بپرسم دو سه رووووز؟ گفتم آره جای بدی که نمیخایم بریم برای بچس گفت ماشینم خرابه گفتم من میام دنبالت گفت بزار بپرسم
ناگفته نمونه مادر من همه جا می‌ره اجازه ام نمیگیره از بابام
همراه برای این میخواستم ی سرنگ دستش بگیره که من بچه رو میزارم زیر سینم سریع این چیزه رو بکنه دهن بچه همزمان با من که سینه میکنم دهن بچه تا مک بزنه شیرم بیاد دلم برای بی کسیم سوخت حتی نگفت بیا آب چهلم بچه رو بریزم چه رفتاری داشته باشم باهاشون موندم بخدا
جلو شوهرم خجالت کشیدم
منم همون موقع که گفت بپرسم گفتم ی پرستار میگیرم خداحافظ
مامان محمدیوسُف👶🏻🤍 مامان محمدیوسُف👶🏻🤍 ۶ ماهگی
پارت چهارم ویبک
دقیقا ساعت ۲:۵۶ دقیقه با اذان مشهد محمد یوسف من
با وزن ۴۲۰۰ بدنیا اومد 🥹🤍
وقتی بچرو کشبدن بیرون کل دردام رفت و یه حس
سبکی عجیبی بود
دکترک بچرو تمیز کردن و به همسرم گفتن با صدای بلند پشت
در اتاق اذان بگن و اذانشون که تموم شد اومدن و ناف بچرو خودشون زدن
دیگه ماما و دکتر بچرو بردن داخل حمام غسل دادن
و درهمین حین هم همسرم اومدن بالای سرم و بهم اب و خرما دادن
بنده خدا چشماشون قرمز شده بود و کلی گریه کرده بودن🥲
بعد دکترم نماز رو خوندن و اومدن که بخیمو بزنن چون پسرم
درشت بود صلاح دیدن که برش داشته باشم و بخیه رو زدن فقط همون روی پوستیا درد داشت و داخلیا بی حس کرده بودن
دیگه برام لباس تمیز پوشوندن و مامانم یه کاچی پر
از روغن زرد اوردن و سر کشیدم جامو تمیز کردن بچرو شیر دادمو
خوابیدیم😁
اینم از تجربه زایمانم

تاپیکای من نه تحمیل طب اسلامیه
نه تبلیغ طب اسلامیه نه چیز دیگه
فقط من طب ائمه رو از طب امروزی بیشتر قبول
دارم و نتیجشو توی زندگیم دیدم از ارامشش بگیر تا سلامتیش 🌿🤍😇
مامان گل پسرم مامان گل پسرم ۳ ماهگی
تجربه زایمانم
قسمت هفتم
عجیب‌ترین حس دنیا رو داشتم. چیزی که اینهمه بخاطرش رنج کشیدم. حرف شنیدم. حتی یه دکتر اعصاب بهم یه تشر زده بود هر موقع یادم میوفته متنفر میشم ازش کفت توکه از زایمان طبیعی فرار می‌کنی چطور جرات کردی مادر بشی بدون اینکه شرایط منو بدونه . اینهمه اذیت شده بودم الان داشتم خودم میرفتم که سزارین بشم. پنجشنبه ۲۵‌مرداد بود. رسیدم خونه ساک بچم آماده بود . دیدم لباسهای صفر ویک‌گذاستم به دلم افتاد یه دست هم بزرگتر بذارم گذاشتم . ساک‌خودمواصلا نبسته بودم کلا.!!! نگاه کردم نه شورت یکبار مصرف دارم نه پوشک به شوهرم گفتم برو بخر با کلی تردید رفت اصلا اونم فکر نمی‌کرد بشه. تا رفت . رفتم حموم اصلاح کردم غسل کردم .قرآن پیدا کردم. همه رو آماده کردم شوهرم اومد سمتم رو بستیم . فقط به مادرم زنگ زدم گفتم من میرم بیمارستان شاید بستری بشم اونم باور نکرد گفت باشه خبرم کن
رسیدم دم در تریاژ ساعت۳ ظهر بود
زنگ زدم دکتر فرشته گفت من‌کمکت میکنم . رسیدی بگو بچم دو روزه زیاد تکون نمیخوره صبح‌هم ضربانش ضعیف بود رفتم یه چیزی خوردم اومدم باز تکون نخورد. گفت من ختم بارداری تورو می‌نویسم
تق
تق
تق
انگار قلبم از جاش در میومد .رفتم همان حرفها رو گفتم سریع بردنم بالا. گفتن دیابتیک بچه حرکت ندارد صبح هم خانم دکتر ویزیت کرده
سریع به شوهرم گفتم تشکیل پرونده بده .اومد گفت اینجا رایگانه نترس . گفتم پول دست مادرم هست. بردنم بالا رفت لباس خرید پوشیدم زنک زدم مادرم گفتم دیگه بیا ...
مامان پروا مامان پروا ۸ ماهگی
مامانهای دختر منم به دنیا اومد.
می‌خوام قشنگ قصه بگم اگه حوصله شو دارین بخونین شاید توی یه تاپیک جا نشه😂😂😅😅
شروعش که چهارشنبه بود، صبح بیدار شدم لکه بینی و ترشح قهوه‌ای شدید داشتم دیگه بدو بدو رفتم بیمارستان، نوار قلب گرفتن انقباش نداشتم معاینه کرد گفت باز نشدی با دکترم هم هماهنگ کردن گفتن اگه میخوای بستری شو با آمپول فشار اگه نه برو خونه تا دو روز بعد اگه خبری نشد بیا بستری شو.
رفتم خونه یکم ورزش اینا کردم فایده نداشت.
فردا صبحش که بیدار شدم انقباش داشتم هر بیست دقیقه بود تقریبا منم زیاد اهمیت ندادم پا شدم رفتم بیرون که باز کم نشه تحرک داشته باشم راحت تر دنیا بیاد اوباش هی یکی در میون بود ولی کم کم مرتب تر شد.
دیگه تا ساعت پنج بعد از ظهر هر پنج دقیقه یه انقباض میومد رفتم دوش گرفتم .سایلمو گذاشتم دم دست.
ولی بازم تا هشت صبر کردم که زایشگاه اذیت نشم.
هشت راه افتادم بیمارستان تا نه اینا رسیدم تو راه بیمارستان بچه هم چنان در حال چرخیدن بود تو هفته چهلم از سمت چپ شکمم میومد سمت راست قشنگ😂😂
اونجا قبل از بستری ازم دوباره ان اس تی گرفتن ولی یهو انقباض ها هر ده دقیقه شده بود دو سانت هم باز بودم گفتن شاید دکترت بگه بری صبح بیای ولی به دکتر که زنگ زدن گفت بستریش کنید.
بستری که شدم معاینه کردن دوباره چهار سانت شده بودم حدود ساعتهای یازده. اینم بگم انقباض هام واقعا شدید بود از هر دو تا یکیش به نودو نه می‌رسید هر پنج دقیقه یکبار هم یکی داشتم. ولی هر کدوم که می‌گرفت بیشتر یه دقیق طول می‌کشید که ول کنید بعد سریع بعدی شروع میشد. اونجا تو بیمارستان هم درخواست مامای همراه دادم هم اپیدورال دیگه نمی‌تونستم تحمل کنم. ماما هم می‌گفت انقباش هات خیلی خوبه طولانیه بچه زود به دنیا میاد.