مامان شازده کوچولو💎 مامان شازده کوچولو💎 ۷ ماهگی
داستان حقیقیه یکی از شما
لیلا
پارت ۵

یه روز خونه خونه مادربزرگم نشسته بودیم که یکی محکم به در می‌کوبید یه جوری که انگار با تمام وجودش می‌خواست در رو از جا بکنه...
مادربزرگم با هول چادرش رو سرش کرد و دوید جلوی در. وقتی در باز شد با دیدن همسایه طبقه بالایی تعجب کرد!
فاطمه خانم چرا این شکلی در می‌زنی قلبم اومد تو دهنم! داشتم سکته می‌کردم.
چیزی شده؟ بچه‌ها خوبن؟
زن همسایه که به زور عصبانیتش رو کنترل می‌کرد،با حرص گفت: چه سلامی چه علیکی ما مثلاً نون و نمک خوردیم حاج خانم!!! اینه حرمت همسایگی که آدم جرات نکنه شوهرشو دو روز ول کنه بره خونه مادرش!!!
بابا به خدا اگرم رفتم از سرخوشی نبود مادرم مریضه پاش شکسته.
مادربزرگم گیج و منگ گفت متوجهم ما نمی‌فهمم اینا به من چه ربطی داره!
فهمیدم مادرتو با خودت آوردی؟حتماً باز بچه‌ها سر و صدا کردن. چشم بهشون تذکر میدم.
فاطمه خانم با عصبانیت داد زد: چه سر و صدایی خانوم؟وسط این بی آبرویی مادرم رو کجا بیارم؟بیارم که خاک بر سر شدن منو ببینه؟ بی پدر شدن بچه‌هامو ببینه؟
مادربزرگم بیشتر تعجب کرد گفت آخه چی شده مادر؟
فاطمه دیگه حرمت بزرگترم نگه نمی‌داشت بلایی که نباید سر زندگیش اومده بود. داد زد: تو مکه هم رفتی ای اون قرآن بزنه به کمر خود تو دخترت...
زنیکه خر .اب تا دو روز چشممو از خونم دور دید پا شده اومده تو رختخواب من، کنار شوهر من.
انگار نه انگار که زن و بچه داره.
انگار نه انگار که بچه‌هام با بچه‌هاش همبازی‌ان.
خوبه یکی این کارو با زندگی خودش بکنه؟
شماها دیگه کی هستید آبرو رو خوردید شرف رو قی کردید...
مامان سه وروجک 🐣 مامان سه وروجک 🐣 ۹ ماهگی
مامان 🌼نورای من✨ مامان 🌼نورای من✨ روزهای ابتدایی تولد
مامان ریحانه خانوم🌸 مامان ریحانه خانوم🌸 ۹ ماهگی
مامان نی نی🩵 مامان نی نی🩵 ۲ ماهگی
مامان 🩷بادوم دونه🩷 مامان 🩷بادوم دونه🩷 ۱۲ ماهگی
مامان ارسلان مامان ارسلان ۱ ماهگی