مامان فاطمه🥰 مامان فاطمه🥰 ۱ ماهگی
مامان شازده کوچولو💎 مامان شازده کوچولو💎 ۷ ماهگی
داستان حقیقی یکی از شما
لیلا
پارت ۱۷

با عکسبرداری مشخص میشه چاقو چون کوتاه و کوچیک بوده اسیب به اندام حیاتی نخورده.
گوشی هامون رو باز ازمون گرفتن.
ما رو تو خونه زندانی کردن و بابام گفته بود بعد تعطیلات عید من و ترنم باید بریم معاینه بکارت.
اون موقع من یه گوشی نوکیا ساده داشتم که تو سوتینم قایم میکردم و با پژمان یواشکی در ارتباط بودم.
پژمان قسم میخورد که دوستم داره و بخاطرم حاضره جونشم بده.
گاهی در حد یکی دو دقیقه میرفتم تو دستشویی و باهاش حرف میزدم.
میخواستم قانعش کنم که بدون شر بره از زندگیم.
ما معاینه شدیم و یکم بابام خیالش راحت شد.
وقتی با ترنم برگشتیم خونه،بابام ما رو پیاده کرد گفت ما بریم اون جایی کار داره.
اومدیم و دیدیم یه آقا تو خونه س.
مامانم هول شد... با لکنت پرسید:
شما... این جا ؟ بعد خودشو جمع کرد و گفت زود تموم شد کارتون!
ترنم پرسید این کیه؟
مامانم گفت عموتون.
ما هم تاحالا هیچکدوم از فامیل پدری رو ندیده بودیم و خوشحال که بلاخره تصمیم گرفتن با ما ارتباط بگیرن.
هرچی به عمو اسرار کردیم بمون بابا هم بیاد ببینتت، گفت نه میرم،دوباره میآم دیدنش.
شب که بابام برگشت، گفتم بابا امروز عمو اومده بود دیدنت نبودی!
بابام جاخورد کفت عمو؟ کدوم عمو؟
مامانم گفت دروغ میگن جدی نگیر.
اونجا بود که تازه فهمیدیم چی شده اما تیر از کمان رها شده بود....
بابامم فهمید عمو نبوده،مامانم مرد اورده خونه.
دیگه خونه قیامت شد.
بخدا قیامت بود.
از ترسم دویدم تو دستشویی و به پژمان زنگ زدم.
گفتم اینا دارن همدیگه رو میکشن،پژمان که دید ترسیدم شروع کرد به اروم کردنم.
بهش گفتم من دیگه تو این خونه که مرد غریبه میآد امنیت ندارم،بیا فرار کنیم