مامان نورا مامان نورا ۸ ماهگی
قسمت هفتم
علی ام ک از اول تا آخر فقط روش طرف بابام بود ک خدا نکرده منو نبینه 🤣
خلاصه ک گذشت و تشریفشون بردن ولی من بیشتر از همه از پدر علی خوشم اومد خیلییی مرد با ادب. و خوش صحبتی بودن
بعد از رفتنشون به مامانم گفتم ولی اینا برای این اومده بودن ک منو ببینن
مامانم گفت فکر نمیکنم ....چون هیچییی درباره تو نپرسیدن
دوسه هفته ای گذشت که بابام گفت علی میخواد برگرده شهرشون کلا میخواد انتقالی بگیره ....دلیلشم اینه ک اینجا خیلی تنهاست می‌ترسه از پس زندگی تو تهران برنیاد
علی خیلییی پسر خونگی بود ...فقط میرفته دانشگاه و برمیگشته خونه ...نهایت خلافش این بود بره گیم نت با پسرای فامیلشون
منم خیلیی ناراحت شدم ..ولی به روم نیوردم ...منم اون زمان خواستگار دیگه ای داشتم که شدیداً منو میخواست هر چند روز ی بار باکس کادو و اینا می‌فرستاد برام در خونمونن
ولی خب نمی‌دونم چی دیده بودم تو علی ک بهم حس اعتماد و آرامش میداد
ولی با این حرف پدرم تصمیم گرفتم بیخیالش بشم چون بخاطر این چیزا قبلا خیلی آسیب دیده بودم ...ولی دلممم راضی نمیشد با اون خواستگارم پیش برم
تصمیم گرفتم برگردم سر درس و مشقم و کلا بیخیال ازدواج بشم