مامان فندق پسرم🩵🧸 مامان فندق پسرم🩵🧸 روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان پارت دو
رفتیم سوند گذاشتن خیلی وحشتناک درد داشت داد زدم ک دستشوییم داره میریزه گفتن عیب نداره بزار بریزه بردنم اتاق عمل دکترم الکل زد خیلی شدید شد دردم همش میگفتم مامان مامان گریم گرفت از ترس بدنم شل شد بعد دکتر گفت هرجور میگه اونجور بمون امپلوتو بزنه دستاتو گفت بزار رو زانو سرت پایین منم ب شکمم فشار میوفتاد از ی طرف از ی طرف درد ۵ بار آمپول زد تو استخونم می‌برد اینور اونور قشنگ می‌فهمیدم گریه میکردم داد میزدن سرم بعد گفت سریع دراز بکش کشیدم همش میپرسیدن گرم شد پاهات گفتم رونم گرم شده گفتن پاتو ببر بالا گفتم نمیتونم اخه دستام اینا بی حس شدن فشار روم اومده بود نمیتونسم تحمل کنم ک نمیتونم تکون بخورم ب مردی ک بی حس کرده بود گفتم ترو خدا دستامو بگیر فشار بده بی حس شدن با داد گفت ن حرف نزن کارمونو انجام بدیم داشتم خفه میشدم گفتم اکسیژن گذاشتن همش میگفتم دارم میفهمم بعد یهو خابم برد هیچی نفهمیدم تا تو ریکاوری بیدار شدم آخرش گفتم بچم کو ندیدمش خوبه گفتن اره خواب بودی بردنش همش نمیدونستم چجور صداشون کنم گفتم چند کیلو بود بچه کی میبرین منو پاهام بی حسه ماساژ دادین شکمم و اینا گفتن اره کم حرف بزن بعد آوردن بخش وقتی جا ب جا کردن شکمم داشت پاره میشد ی چند ساعت درد کشیدم درد شدید شیاف اینا گذاشتن پمپ درد اینا فایده نداشت ی دوساعتی شده خوب شده دردم خیلی شدید بود تحمل نداشتم هیچ کس اینجور نبود همه اروم اومدن ولی من دردم شدید بود🥲🎈