مامان پسرا❤️ مامان پسرا❤️ ۱۳ ماهگی
ادامه...




تا اینکه شوهرم میگفت باید کم کم خودمون بچه هارو صدا کنیم اینجوری دیگه نمیشه، ما احسان رو صدا میزدیم ولی پسر اولم رو نه. کم کم گاهی اونم میگفتیم. بابام همش سرش تو کتاب یا گوشیه خیلی اوقات نمیشنید.
اینم بگم که تا همون موقع هم ما بیشترین صحبتمون وقتی بچه ها خواب بودن همین موضوعات و یادآوریش بود، اصلا هرچی حرف میزدیم تهش ختم میشد به اینکه تو بارداری و بچه داری چه بلاهایی سرمون اومد ، ته همه حرفامون همین بود، و خب گاهی جر و بحثمون میشد مثلا شوهرم توهین میکرد به خانواده م یا عصبی میشد دوباره یادش اومدن. اینا یجورایی فاصله انداخت بینمون، گاهی دلخوری تا 2-۳ روزم ادامه داشت. پسر کوچیکم نزدیک 6 ماهش بود که بالاخره بهمون خونه سازمانی دادن و حالا که هنوز 6ماهم نشده از اسباب کشی قبلی دوباره باید جمع میکردیم، اینبار واقعا بیشتر کار رو پدر مادرم انجام دادن. پدر و مادر شوهرمم کمک کردن ولی نه اندازه اونا. خونه خیلی کثیف بود و یکمی تعمیرات میخواست، یجاهایی سرامیک کاری و گچ کاری میخواست و اینارو همه به عهده بابام شد چون بلده و خودش گفت انجام میدم دیگه هزینه اضافه نکنین، خدایی خیلی زحمت کشیدن. (این یه مثاله برا اون حرفم که گفتم بابام همه چیزو در حد عالی برامون میخواست، مثلا من به یه نقاشی و تمیز کردن ساده هم راضی بودم ولی خیلی قشنگ برامون درست کرد)